eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
86 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۵۹ ✍ شهيد کلاهدوز از خرید چه چیزی برآشفته شد؟ شهید کلاهدوز توی مصرف بیت المال خیلی دقیق بود. در آن روزها سرکوبیِ ضد انقلاب، که در گوشه و کنار قد علم کرده بودند، باعث می‌شد خریدها با شتاب انجام شود. در یکی از جلسات وقتی آقا یوسف لیست اقلام خریداری شده رو نگاه کرد، با دیدن بعضی از اقلام که خریدش ضرورت نداشت، برآشفته شد و گفت: چه ضرورتی داره، این چیزها از خارج خریداری بشه و ارزِ مملکت صرفِ تهیه‌ی آنها شود؟ 📌خاطره‌ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز 📚منبع: کتاب هاله ای از نور ، صفحه ۴۴ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛣 راهے براے شناخٺ نقطہ‌ضعف‌ها ڪسے ڪہ براے مہربان بودن بہ دنبال دلیل مے‌گردد، معمولاً براے نامہربانے ڪردن دلیل نمے‌خواهد. ڪسے ڪہ براے ٺلـاش ڪردن دلیل مے‌خواهد معمولـاً براے ٺنبلے ڪردن بہ دنبال دلیل نمے‌گردد. ببین براے چہ کارهایــے بیشٺر دلیل مےخواهے، احٺمالـاً نقطہ ضعف‌هاے بیشٺرے در آن زمینہ دارے... 👤استادپناهیان
✍ﺩﺧﺘﺮ ‌حاج‌قاسم: کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود،میرفتن دفترشون و محل کارشون من و با خودشون میبردن! توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یه یخچال خیلی کوچیک.. جلسه های بابا که طولانی میشد به من میگفتن برو تو اون اتاق استراحت کن توی یخچالم آبمیوه و آب و یه طرف تافی بود! از همون تافیایی که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت ها میشد تو همون اتاق میشستم که جلسه های بابام تموم شه برم پیشش! از توی یخچال چندتا تافی میخوردم آبمیوه میخوردم آب معدنی که بود میخوردم یه جوری سر خودمو گرم میکردم.. وقتی جلسه های بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق،میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش میگفت بابا چیا خوردی هرچی خوردی بگو میخوام بنویسم! دونه دونه بهش میگفتم حتی تا آب معدنی و یه دونه شکلات!  موقع رفتن دستمو که میگرفت بریم سر راه اون کاغذ و به یه نفر میداد میگفت بده حسابداری.. دختر من این چیزا رو استفاده کرده بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن! اونوقت چجوری ما ۸/۵ میلیارد پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد، میتونیم از سفره ی مردم برداریم؟! خدایا تو آگاه به همه چیزی ممنونم که اجازه ندادی با آبروی بابام بازی بشه💔 🌹🌷🌹🌷🌹
دلم رفاقتی میخواهد؛ که سربند یا زهرایم ببندد. که دلم را حسینی کند. که خاکی باشد. دلم رفاقتی می‌خواهد؛ که شهیدم کند...🕊 ❤️
🕊💫 دیگر هوسی ما را جز وصل در سر نیست رحمی ڪن و یادی ڪن این بےسر و سامان را... 🤚 🍃 🕊💫
درود بر شامگاهان و صبح گاهان حضورت.💐 شکرا کـه بارانی از سپیده بر دشت خشک انتظار بارید و شعبان، مبدأ تاریخ عاشقان شد.❤ نهر اشک شیعه از حرا تا سامرا پیمود و عندلیب عشق در سراپرده ي گل، شعفناکی آغازید.🌹 همتای رسول یار می‌آید.🕊
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۶۰ ✍ شهید زین‌الدین از چه چیزی متنفر بود؟ : شاید بشه گفت که هیچ چیزی آقا مهدی رو به اندازه‌ ی سیگار کشیدن ناراحت نمی‌کرد. اگر می‌دید که کسی داره سیگار می‌کشه ، حالتش عوض می‌شد و رگ‌های گردنش میزد بیرون. مگه کسی جرأت داشت تویِ لشکر فکرِ سیگار کشیدن بکنه؟!!! 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی زین‌الدین 📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زین‌الدین» صفحه ۸۱ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا