eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
85 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ای روستائی و کشاورز، متاهل، وقتی «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود، در ششم اسفند سال «۱۳۶۵»در عملیات «کربلای پنج» مظلومانه شهید شد. 🔰 ؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:👇👇👇 🔰منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. 🔰نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست. برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم. نخورد. 🔰یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست. یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست. 🔰پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…. بعثی‌های ملعون، شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.😢😢😢
تلنگر خُدا اَهلِ رفاقت ‌است خدا رَفیقداری وَجوانمَردی روُ دوست دارَد! وخودش بیش ازهمّه اَهلِ رفاقت ومُرُوَّت است... وقتی باهمه ی ضَعف به یاداوباشی باهَمه قُدرتَش به یادت خواهَدبود استادپناهیان
چه زیبا گفت سردارِ بی سر جبهه: رسم نیست با یک دل دو دلبر داشتن وقتی دلبر داری بایـد از دل برداری.... شهید محمد ابراهیم‌ همت
در سال 1373 تعدادی از شهدای گمنام را به معراج شهدا آوردند. در همان شب یکی از کارکنان معراج در خواب می بیند که فردی به او می گوید: « من یکی از شهدای گمنامی هستم که امشب آورده اند. سال هاست که خوانده ام خبری از من ندارند. شما زحمت بکش و برو مدارکم را که شامل پلاک، کارت و چشم مصنوعی من است و داخل کیسه ای گلی به همراه پیکرم می باشد، بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند.» بعد از این که این برادر خوابش را بازگو می کند، کسی تحویلش نمی گیرد، اما با دیدن مجدد این خواب و با اصرار او، پیکرهای شهدا بررسی می شوند و در کنار یکی از اجساد، کیسه ای پیدا می شود که با گل همراه بود و برادران تفحص چون احتمال داده بودند از خاک شهید است، ضمیمه جسد کرده بودند. چیزهایی که شهید گفته بود، درون آن بود. بعد از شناسایی جسد، معلوم شد که ایشان در سال 1365 مفقود الاثر شده است و در سال 1361 هم یکی از چشم هایش را از دست داده بود.
🔹یکی از تکه‌کلام‌هایش این بود که: رو ول کن! خــ♥️ـدا رو بچسب. همیشه برایم بود این حرفش..🤔 🔸روزی از او پرسیدم معنی این حرفت چیست؟! خندید و گفت: داداش! یعنی اینکه همهٔ نمازات📿 باید باشه و همش‌ به فکرِ خدا باشی👌 🌼نامِ جهادی: سیدابراهیم 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش فرزانه فصیحی بانوی تاریخ‌ساز دو میدانی ایران به مهاجرت کیمیا علیزاده: من در ایران شکوفا شدم و عاشق اینم که پرچم کشورم را بالا ببرم نه کشور دیگری را
دوباره خبر رسید که یه لاله پر کشید😔 رزمنده مدافع حرم صبح امروز بر اثر حملات‌ موشکی در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد 😭😭😭😭😭
⏰▼ بہ قــۅڶِ • •♥️↴ |باٻد بہ،اٻنْ بلــۅغ برسـٻم کہـ دٻگـر نباٻد دٻده بۺۅٻم..! آڹ کـس کہ باٻد ببٻنـــــد❛ مےبٻــــــــــــــــــــند..؛| ـ ـ ـ ـ +ربۍ [🌱😌]“ °🌙
🌱 وَ اَعمِ اَبصارَ قُلُوبِنا عَمّا خالَفَ مَحَبَّتَک وَ چِشمهایِمان را از آنچه مُخالف توست کور کن...
.... 🌷بعد از اتمام عمليات بدر، يك گروه شناسايي ٩ نفره تشكيل داديـم و رفتيم برای شناسايی منطقه. بولدوزری از عراقيها جا مانده بود. بولدوزر خراب بود و بچه ها نمى توانستند آن را راه بيندازند. 🌷من كه در تعميركاری كمی سررشته داشتم، خيلی سريع عيب آن را تـشخيص دادم و درسـتش كردم. لحظه اى كه مى خواستم بولدوزر را روشن كنم، يكی از نيروها آمد كنارم و گفت: اجازه مى دهى كنارت بنـشينم، مى خواهم ببينم ماشـين غنيمتی سوار شدن چه لذتی دارد! گفتم: نه، بفرماييد با بقيه برويد! 🌷ناراحت شد و مى خواست برگردد كه صدايش زدم و گفتم: اى بابا! چرا اين قدر زود باوريد، بيا بالا كه وقت تنگ است! با خوشحالی سوار بولدوزر شد و من راه افتادم. 🌷هنوز فاصله زيـادی طی نكرده بوديم كه عراقيها خمپاره زدند. من به سختی مجروح شدم و آن عزيز مشهدی به شهادت رسيد. تا مدتها لبخند دلنشين او از خاطرم دور نمى شد. مرا به يكی از بيمارستانهای تهران اعزام كردند. راوى: رزمنده دلاور عباس كمالى پور
همیشه به خاطر جسم و جان ضعیفش حواسم بهش بود. جیبش را پر از پسته و مغزیجات می کردم. سر سفره گوشت هارا سوا میکردم و میریختم توی بشقابش. او ساعت دو و ربع می آمد، شوهرم ساعت دو و نیم. با اینکه برایش سفره می انداختم و غذا میکشیدم، دست نمی برد تا آقای عباسی برسد. آدم بخوری نبود. با "زهرا" غذایشان را در یک بشقاب می ریختند. زیرچشمی می پاییدمش. زود کنار می کشید. زیاد که اصرار میکردم چند قاشق بیشتر بخورد، می گفت: " آدم باید بتونه نَفسِش رو نگه داره!" 🍃به نقل از مادرخانم آقا محسن حججی🍃