eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.6هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
●•||•● نمیدانم چه کرده‌ام که شهید نمی‌شوم شاید قلبم سیاه است خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را وقتی با هم صحبت می‌کردیم می‌گفتیم: اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم چه کار کنیم..؟! واقعا نمی‌شود زندگی کرد و به صورتِ خانوادهای شهدا نگاه کرد و اینجاست که ما و جاماندگان از قافلهِ نور باید بگوییم خوشا به حاݪ آنان که با شهادت رفتند.. •••••••••••••••••••••••••••••••••••• ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
روز‌خوب‌رو‌،خودت‌شروع‌ڪن☘😌
داستان‌جانبازی‌ بادیگاردحاج‌قاسم😳😭 وحیدازسال94درسوریه🌷 ‌حضورداشت‌وبه‌دست نیروهای‌تکفیر‌ی‌شیمیایی شده‌بود.💣 البته‌هیچکس‌حتی‌خانواده هم‌ازاین‌موضوع‌اطلاعی ‌نداشتند.👤 📝پدرشهید:چهل‌روزپیش‌که‌ برای‌پیگیری‌مراحل‌درمانی👨‍⚕ به‌اصفهان‌رفت‌ازاینکه‌وحید شیمیایی‌شده‌باخبرشدیم.😔 📸ریه‌وحیدعفونت‌کرده‌بودو برادرش‌که‌میدانست‌به‌خواسته اوبه‌کسی‌چیزی‌نگفته‌بود.😕 🖤 🖤 🖤 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ݪحظہ‌شَہادَت‌حاج‌قاسم‌ࢪۅ یادت‌بیاࢪ...🎥 بعدفیݪم‌باݪاࢪۅنگاه‌ڪن...😭 نۅڪࢪےڪہ‌عمࢪےۅاسش‌ سینہ‌مۍزدہ...🏴 باٺَن‌خۅنےآقاشۅ😢 نبینہ‌بَده...🖤 🖤 🖤 🖤 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
از نسل شهید 🙂🖤
دلم آسمون میخاد🔎📷
#حجاب
•|🧡🔥|• {درتاریخ مردمِ ماچادرراانتخاب کرده اند. البته ماهیچوقت نگفتیم که.. ‹حتماچادرباشد ، وغیرچادرنباشد..› گفتیم که:‹چادربهترازحجاب های دیگر است!› ولے زنانِ مامیخواهندحجابشان راحفظ کنند. چادرراهم دوست دارند،چادرلباسِ ملےِ ماست. چادرپیش ازآنڪه یڪ حجاب اسلامے باشد ؛یڪ حجاب ایرانے است. مالِ ماولباسِ ملےِ ماست!} ●بیانات رهبرمعظم انقلاب اسلامے درتاریخ 1373/07/20 ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
•🕊• "پیامبررحمت: نمازپرچمِ اسلام وعلامت ونشانه ی مسلمان بودن است" 👌🏻
🌻🍃خیلی‌کارا‌انجام‌داد‌،که‌ایران‌سربلندباشه.! ما‌چیکارکردیم‌که‌ایران‌سربلندباشه‌؟! 🕊
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_هفتاد_یکم بساط غذا که جمع شد،دو
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 شب خاطره آقا مهدی پاش رو تا آخر گذاشت روی گاز که به تاریکی نخوریم...اما فایده نداشت...نماز رو خوندیم و سریع تر از چیزی که فکرش رو می کردیم که بتونیم به جاده آسفالت برسیم،هوا تاریک شد...تاریک تاریک...وسط بیابون...با جاده های خاکی که معلوم نبود کِی عوض میشن یا باید بپیچی... چند متر که رفتیم،زد روی ترمز... _دیگه هیچی دیده نمیشه...حاده خاکیه...لگر تا الان کامل گم نشدیم معلوم نیست که جلوتر بریم چی میشه...باید صبر کنیم هوا روشن بشه... شب...وسط بیابون...راه پس و پیشی نبود... ماشین رو خاموش کردیم...سوز سردی می اومد...صادق خوابش برد و آقا مهدی کتش رو انداخت روی پسرش...و من،توی اون سکوت و تاریکی،غرق فکر بودم...یاد اون آیه قرآن که فرمود... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه... _خدایا...من درخواست اشتباهی داشتمو این گم شدن،تاوان و بهای اشتباه منه؟یا در این گم شدن حکمتیه؟ محو افکار خودم بودم که آقا رسول و آقا مهدی شروع به صحبت کردن...از خاطرات جبهه شون و کارایی که کرده بودن...و من ر حالی که به در تکیه داده بودم،محو صحبت هاشون شدم...گاهی غرق خنده...گاهی پر از سوز و اشک... _آقا مهدی...تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ هنوزم نمی دونم چی شد که این سوال رو پرسیدم...یهو از دهنم پرید...اما جوابش،غیر قابل پیش بینی بود... حالتش عوض شد...حتی تو اون تاریکی هم میشد بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید... _تلخ ترین خاطره ام،مال جبهه نبود...شنیدنش دل می خواد...دیدن و تجربه کردنش... ساکت شد... _من دلش رو دارم...اما اگه گفتنش سخته من سوالم رو پس میگیرم... سکوت عمیقی توی ماشین حکم فرما شد...برای اینکه این سوال رو پرسیده بودم خودم رو سرزنش می کردم...که... _ظهر بود...بعد کلی کار،خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم...که باهامون تماس گرفتن... صداش بد جور شروع کرد به لرزیدن... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ای ڪاش همہ پنجره ها رو بہ خراساڹ بودند💛 ⌈.🌙20:00⌋
خدایا! ما را ضعیف گیر آورده روزگار؛کمکمان کن... "عباس‌حسین‌نژاد"🌿°•
‌ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا؛ قطعا " يُسْر " در انتظار مردم ایران است... ۱۳۹۹/۱/۱ 🌱
بهترین‌حس‌یعنی‌باشهدارفیق‌باشی🥀 گاهی‌نگاهی.... 🕊
دلم آسمون میخاد🔎📷
یازهرا"س"🖤 #ڪانال‌دلم‌آسمون‌میخاد 🕊
دیشب‌‌حسن‌دست‌به‌مویم‌ڪشیدوگفت؛ زینب‌بخواب‌،مادرمان‌خوب‌میشود یڪ‌خط‌روضه🥀🖤 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🍁 🍂 💫 🌱
یاٰمُجیـٖبَ الدَّعوات...🕊
هجران بلای ما شد، يا رب بلا بگردان ... ‌ ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
امام حسین من به نماز عشق می ورزم ☕ ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
💛🍎🌿 💬•|امام علۍ"علیہ سلام": عسل شفاۍ هر دردۍ است و هیچ درد و آسیبی در آن نیست خوردن آن بلغم را ڪم مۍ ڪند و ڪار قلب را آسان مۍ ڪند. _ _ ‌_ _ _ _ _ _ _ _ ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
•|🌼🖤|• همه ی اتفاقات خوب ؛ برای انسانهای مثبت اندیش می افتد!🦋 انسانهایی که زیبافکرمیکنند ، بادیگران بامحبت رفتارمیکنند ، شکرگزارهستند ، خودشان رادوست دارند ، و به زندگی لبخند میزنند^^ ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_هفتاد_دوم شب خاطره آقا مهدی پاش
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 تلخ تر از تلخ _اون ایام...هرچند جمعیت خیلی از الان کمتر بود...اما اتوبوس ها تعدادشون فو العاده کمتر بود...تهویه هم نداشت...هوا که یه ذره گرم میشد،پنجره ها رو باز می کردیمبا این وجود توی فشار جمعیت بازم هوا کم می اومد...مردم کتابی میچسبیدن بهم...سوزن مینداختی زمین نمی اومد...میشد فشار قبر رو رسپا حس کرد... ظهر بود،مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن...وقتی رسیدیم به محل... اشک،امانش رو برید... _یک نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو...همه شون ایستاده...حتی نتونسته بودن در رو باز کنن...توی اون فشار جمعیت حتی بدون اینکه تکون بخورن،زنده زنده سوخته بودن...جزغاله شده بودن...جنازه هاشون چسبیده بود بهم...بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود... خیلی طول کشید تا اروم تر شد...منم پا به پاشون گریه می کردم... _بوی گوشت سوخته،همه جا رو برداشته بود...جنازه ها رو در می اوردیم...دیگه شماره شون از دست مون دررفته بود...دوتا رو می اوردیم بیرون،محشر به پا می شد...علی الخصوص اونهایی که صندلی هم اب شده بود و ریخته بود روشون...یکی از بچه ها حالش خراب شد...با مشت میزد تو سر خودش... فرداش،حکم ماموریت اومد...بهمون ماموریت دادن که طرف رو پیدا کنیم... نفس اقا مهدی که هیچ نفس منم بالا نمی اومد... _پیداش کردین؟ تمام وجودش می لرزید... _پیداش کردیم...یه دختر بود...به زور سنش به۱۶می رسید...یکم از تو بزرگتر... نفسم بند اومد...حس می کردم گردنم خشک شده...چیزی رو که میشنیدم باور نمی کردم... _خدا شاهده باورم نمی شد...اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم...بهش نگاه می کردم...نمی تونستم باور کنم...با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم اشتباه شده باشه... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃