eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم آسمون میخاد🔎📷
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_بیستُ_ششم 🌸یعنی به راحتی می توانستم کسانی را ک
بسم الله الرحمان الرحيم💎♥️🌱 🌸واقعاً ترسیدم . با خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم . من از کتاب‌ها استفاده شخصی نکردم . به منزل نبرده بودم، بلکه به واحد دیگری بردم که بیشتر استفاده شود، خدا به داد کسانی برسد که بیت المال را ملک شخصی خود کردند!!!! 🌸در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم . ایشان از بچه‌های با اخلاص و مومن در مجموعه دوستان ما بود . 🌸او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند . اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره، در جیب خودش گذاشت! 🌸او روز بعد، در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت . حالا وقتی مرا در آن وادی دید، به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند که این پول برای من است و آن را هزینه کرده‌اند . 🌸 توروخدا برو و به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند . من اینجا گرفتارم . تورو خدا برای من کاری بکن . تازه فهمیدم که چرا برخی بزرگان اینقدر مورد بیت المال حساس هستند . راست می گویند که مرگ خبر نمیکند*1 🌸در سیره و یاور گرامی اسلام نقل است: روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت کرد و همان دم شهید شد . یارانش گفتند: بهشت بر او گوارا باد . 🌸 خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید . ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم . زیرا عبایی که بر تن او بود از بیت المال بود و او آن را بی اجازه برد، و روز قیامت به صورت آتش اورا احاطه خواهد کرد . 🌸 در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشته ام . حضرت فرمود: آن را برگردان وگرنه روز قیامت به صورت آتش در پای تو قرار مي گیرد*2 *1= من بعدها پیغام این بنده خدا را به خانوادش رساندم . ولی نتوانستم بگویم که چطور او را دیدم . 2*= فروغ ابدیت ج 2 ص 261 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_بیست_ششم
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 السابقون قران رو برداشتم،این بار نه مثل دفعات قبل با یه هدف و منظور دیگه... چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم... دور اخر نشستم و تمام خصوصیات مثبت و منفی توش رو جدا کردم.. خصلت های مومنین ،خصلت ها و رفتار کفار و منافقین... قران که تمام شد نشستم سر احادیث ... با چهل حدیث کوچیک شروع کردم... تا اینکه اون روز ،توی صف نماز جماعت مدرسه،امام جماعت مون جند کلمه حرف زد... _سیره اهل بیت یکی از بهترین چیز هاست،برای اینکه با اخلاق و منش اسلامی اشنا بشیم،برید داستان های کوتاه زندگی اهل بیت رو بخونید،اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستند... تا این جمله رو گفت ، به پهنای صورتم لبخد زدم ... بعد از نماز بلافاصله اومدم سر کلاس و نوشتمش ... همون روز که برگشتم،تمام اسباب بازی هام رو از توی کمد جمع کردم ... ماشین ها... کارت عکس فوتبالیست ها... قطعات و مهره های کاوش الکترونیک... که تقریبا همش رو مادر بزرگم خریده بود... هرکی هم چی گفت،محکم ایستادم و گفتم... _من دیگه بزرگ شدم ،دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم... پول تو جیبی هام رو هم جمع کردم و به همه گفتم که دیگه برای تولدم کادو نخرید... حتی لباس عید... هرچه قدر کم و زیاد لطفا پولش رو بهم بدید یا بگم برام چه کتابی بخرید... خریدن خوراکی هم از بوفه مدرسه تعطیل شد... کمد و قفسه هام پر شده بود از کتاب،کتاب هایی که هر بار فروشنده ها از اینکه خریدارشون یکی تو سم منه ،حسابی تعجب می کردن... پدرم هم همچنان سرم غر می زد و از هر فرصتی برای تحقیر من استفاده می کرد... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂