eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم آسمون میخاد🔎📷
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_سیُ_سوم 🌸روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان کرد
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 {نامحرم} 🌸خیلی مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنیده بودم . این که وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می‌گیرند، نفر سوم آنها شیطان است . 🌸یا‌ وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند، شیطان با ابزار جنس مخالف به سوی او می آید و .... یا در جایی دیگر بیان شده که در اوقات بیکاری، شیطان به سراغ فکر انسان می رود و ... 🌸خیلی از رفقای مسجدی و مذهبی را دیده بودم که به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار شیطان و وسوسه ها شدن و در زندگی به مشکلات مختلفی دچار شدند . 🌸این موضوع فقط به مردان اختصاص نداشت . زنانی که با نامحرم در تماس بود نیز به همین دردسرها دچار بودند . اینجا بود که کلام نورانی حضرت زهرا علیها السلام را درک کردم که می فرمودند: بهترین این {حالت} برای زنان این است {که بدون ضرورت} مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبینند . 🌸شکرخدا از دوره جوانی اوقات بیکاری نداشتم که بخواهم به موضوعات دیگر اینگونه فکر کنم و در همان ابتدای جوانی شرایط ازدواج برای من فراهم شد . اما در کتاب اعمال من،یک موضوع بود که خدا رو شکر به خیر گذشت . 🌸در سالهای اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خودم با گوشی پیامک می فرستادم . بیشتر پیامهای من شوخی و لطیفه و .... بود . آن زمان تلگرام و شبکه‌های اجتماعی نبود . لذا از پیامک بیشتر استفاده می شد . 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_سی_سوم دلت میاد؟
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 گدای واقعی راست می گفت,من کلا چند دست لباس داشتم...و3تاپیراهن نو تر که توی مهمونی ها میپوشیدم ...و سوئی شرتی که تنم بود,یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت...اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند... حرف های سعید عمیق من رو به فکر فرو برد...کمی این پا اون پا کردم و اعماق ذهنم...هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که صدای پدرم من رو به خودم اورد... _هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده... رو کرد سمت من _نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای,هر چند تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد و نباشه دلت بسوزه ...تو خودت گدایی باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت... دلم سوخت ...سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین...خیلی دوست داشتم بهش بگم _شما خریدی که من بپوشم؟حتی اگه لباسم پاره بشه...هر دفعه به زور و التماس مامان...من گدام که... صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد... _خانم,اینقد دست دست نداره...یکیش رو بده بره دیگه...عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی...اینقدر هم پرروئه که بیخیال نمیشه... صورتش سرخ شد...نیم نگاهی به پدرم انداخت...یه قدم رفت عقب... _تشکر خانم,به زحمت افتادید... تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت...از ما دور شد...اما من دیگه ارامش نداشتم...طوفانی عجیبی وجودم رو بهم ریخت... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃