دلم آسمون میخاد🔎📷
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_پنجاهم 🌸 نکته دیگری که آنجا شاهد بودم، کسانی ب
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_پنجاه_یکم
🌸خیلی ناراحت بودم . بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود . چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود .
🌸 برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان افتاد . همسرم که ماه چهارم بارداری را می گذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گریان، خدا را به حق حضرت زهرا سلام الله قسم میداد که من بمانم .
🌸نگاهم به سمت دیگری رفت . داخل یک خانه در محله خود ما، دو کودک یتیم، خدا را قسم می دادند که من برگردم . آنها به خدا می گفتند: خدایا، ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم .
🌸 این را بگویم که خدا توفیق داده بود که هزینههای این دو کودکی یتیم را میدادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم . آنها از ماجرای عمل من خبر داشتند و همین طور با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم .
🌸به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است . نمیشود کاری کنی که من برگردم؟ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواهی که مرا شفاعت کند .
🌸 شاید اجازه دهند تا من برگردم و کمی اعمال خوبی که ترک کردن را انجام دهم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم . جوابش منفی بود . اما باز اصرار کردم .
🌸گفتم از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواه که مرا شفاعت کنند . لحظاتی بعد، جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعای همسرت و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادرت، حضرا زهرا سلام الله علیها شما را شفاعت نمود تا برگردی .
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_پنجاه تاج سر مادربزرگ با اون چ
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍃
#نسل_سوخته
#پارت_پنجاه_یکم
ارث
با درخواست خاله،پزشکِ مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه...من اون روز هیچی از حرف هاش نفهمیدم...جملاتش پر از اصطلاح پزشکی بود...فقط از حالت چهره خاله،می فهمیدم اوضاع خوب نیست...
بعد از گذشت ماه ها،بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم...خاله با همه تماس گرفت...
بزرگتر ها،هرکدوم سفری چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی...دلشون می خواست بمونن ولی نمی شد...از همه بیشتر دایی محمد موند،یه هفته ای رو پیش ما بود...موقع خداحافظی،خم شد پای مادربزرگ رو بوسید...بی بی دیگه حس نداشت...
با گریه از در خونه رفت...رفتم بدرقه اش،دستش رو گذاشت روی شونه ام...
_خیلی مردی مهران...خیلی...
برگشتم داخل...که بی بی با اون صدای آروم و لرزانش صدام کرد...
_مهران...بیا پسرم...
_جونم بی بی جان...چی کارم داری؟
_کمد بزرگه توی اتاق...یه جعبه توشه...قدیمیه،مال مادرم...توش یه ساک کوچیک دستیه...
رفتم سر جعبه...اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد...ساک رو آوردم...درش رو که بازکردم بوی خاک فضا رو پر کرد...این ساک پدربزرگت بود...با همین ساک دستی رفت جبهه...شهید که شد،این رو واسمون آوردن...ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه...همین طوری دست نخورده گذاشتمش کنار...
آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تَر کرد...
_وصیتم رو خیلی وقته نوشتم،لای قرآنه...هر چی داشتم مال بچه هامه...بچه هاشونم که از اونها ارث می برن...اما این ساک،نه...دلم می خواست دست کسی بدم که بیشتر قدرش رو بدونه...این ارث،مال توئه...علی الخصوص دفتر توش...
تمام وجودم می لرزید...ساکی که بیش از ۲۰سال درش بسته مونده بود...رفتم دوباره وضو گرفتم...وسایل شهید بود...
دو دست پیراهن قدیمی که بوی خاک کهنه گرفته بود...اما هنوز سالم مونده بود...و روی اونها یه قرآن و مفاتیح جیبی با یه دفتر...
تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بود...بازش که کردم،تازه فهمیدیم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه...
کل دفتر،برنامه عبادی و تذهیبی بود...از ذکر های ساده...تا برنامه دعا،عبادت،نمازشب و نماز غفیله...ریز ریز همه اش رو شرح داده بود...حتی دعا های مختلف...
چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم که بی بی صدام کرد...
_غیر از اون ساک،اینم مال تو...
و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم...
_این رو از حج برام آورده بود،طواف داده و متبرک...می گفت کربلا که آزاد بشه،اونجا هم واست متبرکش می کنم...
خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم...دلم ریخت...تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد...داره وصیت می کنه...گریه ام گرفته بود...
_بی بی،این حرف ها چیه؟دلت میاد حرف از جدایی می زنی؟...
_مرگ حقه پسرم...خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد...امان از روزی که مرگ بب خبر بیادو فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️ 🍃
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃