دلم آسمون میخاد🔎📷
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_چهلُ_هفتم 🌸می گویند دست خداست و انشاالله خداو
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_چهلُ_هشتم
{یازهرا سلام الله علیها}
🌸خیلی سخت بود . حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت . ثانیه به ثانیه را حساب می کردند . زمان هایی که باید در محل کار حضور داشته باشم را خیلی با دقت بررسی می کردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه؟!
🌸خداراشکر این مراحل به خوبی گذشت . زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت محاسبه نمی کنیم . یعنی بازخواستی ندارد و می توانی به راحتی از این دوسال بگذری .
🌸در آنجا برخی دوستان همکارم و حتی برخی آشنایان را می دیدم،بدن مثالی آن هایی که را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند!می توانستم مشکلات روحی و اخلاقی آن ها را ببینم .
🌸عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید راهی برزخ می شدند و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی می رفتند !
چهره خیلی از آن ها را به خاطر سپردم .
🌸جوانی که پشت میز بود گفت:برای بسیاری از همکاران و دوستانت،شهادت را نوشته اند اما به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را ازبین نبرند . به جوان پشت اشاره کردم و گفتم چیکار میتوانم بکنم تا من هم توفیق شهادت داشته باشم .
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_چهل_هفتم میوه دلم حال ملدربزرگ ه
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
#نسل_سوخته
#پارت_چهل_هشتم
برکت
گریه ام گرفت...
_توی این شب ها,از خدا چیز های بزرگ بخواه...من امشب از خدا فقط یه چیزمی خوام ...من ازت راضیم ...از خداهم میخوام که ازت راضی باشه... پسرم یه طوری زندگی کن که همیشه ازت راضی باشه...من نباشم اون دنیاواست دعا می کنم...دعات می کنم همونطور که پدربزرگت سرباز اسلام بود,تو هم سرباز امام زمان بشی...حتی اگر مرده بودی...خدا برت گردونه... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم...همونطور روی زمین...با دست ,چشم هام رو گرفته بودم و گریه می کردم...نیمه جوشن,ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد...اما اون شب...خواب به چشم های من حروم شده بود...و فکر می کردم... در برابر چه بها و تلاش اندکی ,در چنین شب عظیمی از دهان یه پیر زن... سید با اون همه درد...توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست...توی اخرین شب قدرزندگیش...چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود... _خدایا...من لایق چنین دعایی نبودم...ولی مادربزرگ سیدم...با دهانی در حقم دعا کرد که دائم الصلواته...اونقدر که توی خواب هم لب هاش به صلوات,حرکت می کنه...خدایا...من رو لایق این دعا قرار بده... . با وجود فشار زیاد نگهدداری و مراقبت از بی بی...معدلم بالای 18 شده بود...پسر خاله ا باورش نمی شد...خودش رو می کشت که... _جان ما تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟... اونقد اصرار کرد من که اهل قسم خوردن نبودم ,کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن شدم...دیگه اسم تقلب رو می اورد یا سوال می کرد...رگ های صورتم که هیچ رگ های چشم هام هم بیرون میزد... ولی از حق نگذریم...خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای 18 شده بود...سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم...اما با درس خوندن توی اون شرایط...بین خواب و بیداری خود...و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ...چرت زدن های سر کلاس...جز لطف و عنایت خدا...هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم...خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود... دو ماه اخر...دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ...و کمک بقیه فایده نداشت...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️ 🍃
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃