📸 انتشار برای نخستین بار | عملیات بیت المقدس
🔹زمان: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ / عکاس: گودرزی
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و دوم:تفحص ( بخش دوم ) 👥 راویان: سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و دوم : تفحص ( بخش سوم)
👥 راویان : سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد
ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟!
او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا
خورشيدي براي راهيان نور باشد.
٭٭٭
اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهاي
شهدا از كانالها پيدا شد، اما تقريبًا اكثر آنها گمنام بودند.
در جريان همين جســتجوها بود كــه علي محمودونــد و مدتي بعد مجيد
پازوكي به خيل شهدا پيوستند.
پيكرهاي شهداي گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه و پس
از يك تشييع طولاني در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يك نقطه از خاك
ايران به خاك بسپارند.
شــبي كه قرار بود پيكر شهداي گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در
خواب ديدم.
با موتور جلوي درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصي گفت:
ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن.
بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم. تابوت يكي از شهدا از
روي كاميون تكاني خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد. با همان چهره جذاب و
هميشگي به ما لبخند ميزد!
فرداي آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصي به اســتقبال شهدا
رفتند. تشــييع با شكوهي برگزار شد. بعد هم شهدا را براي تدفين به شهرهاي
مختلف فرستادند.
من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهداي گمنام، در روز شــهادت حضرت
صديقه طاهره سلاماللهعلیها بازگشت تا غبار غفلت را از چهره هاي ما پاك كند.
براي همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه ميروم به ياد ابراهيم و ابراهيم هاي
اين ملت فاتحهاي ميخوانم.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
🔰 روایت خانم مجری از دیدار خصوصی خانواده شهدا با رهبرانقلاب
https://www.jahannews.com/news/852225
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل دوم : آن دو چشم آبی! قسمت سوم کمکم سروکلهی میهمانها پیدا شد. برای خودشان بریدند و دوختند و
فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت چهارم
برادرم محمدحسین مخالف ازدواج من بود. از همان روز بلهبرون که رجب را دید، از او خوشش نیامد. مدام تهدید میکرد: «مگر اینکه از روی جنازه من رد بشید بخواید زهرا رو شوهر بدید به این چشم آبی!» اما زور دایی بیشتر بود. کمی داد و فریاد کافی بود که محمدحسین سر جایش بنشیند و تسلیم دایی شود. دایی محمد شرط کرده بود زهرا باید در خانهی من زندگیاش را شروع کند. به رجب گفت: «اجازه نمیدم جای دیگه خونه اجاره کنی. چه معنی داره عروس جوون آوارهی خونهی مردم بشه!» جهیزیهای را که با کمک دایی خریده بودیم داخل یکی از اتاقهای خانه چیدند. هفته بعد، عقد و عروسی را یکی کردند و مراسم در خانهی دایی برگزار شد. زن آرایشگر نگاهی به صورتم انداخت و گفت: «حیف این صورت نیست که سرخاب سفیدآب بمالم؟! ماشاءالله مثل یه تیکه ماه میمونه عروس خانوم!» لباس عروس اجارهای را پوشیدم و بدون آرایش نشستم سر سفره عقد. دومین روز از شهریور سال 1342 بعد از یک سکوت طولانی، بهاجبار در جواب عاقد بلهی تلخی گفتم و رخت عزا به تن دلم پوشاندم!
آرزوی هر دختری پوشیدن لباس عروس است؛ اما آنقدر ساعتهای دردناکی را پشت سر میگذاشتم که هیچ لذتی از عروسی نبردم. بهجای صدای ساز و شادی میهمانها، گوشم سوت میکشید. کامم تلخ بود و لب به شیرینی عروسی خودم نزدم. دلم میخواست صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همهی اینها فقط یک خواب ترسناک بوده و واقعیت نداشته است. بعد از شام، میهمانها یکییکی رفتند. آخرین نفری که از او خداحافظی کردم مادرم بود. رفتم در آغوشش، هر دو گریه کردیم. خواهرانم دور ما حلقه زدند و همه اشک شوق میریختند! مادرم بهسختی مرا از خودش جدا کرد. دستی روی سرم کشید و گفت: «الهی که خوشبخت بشی مادر!» بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند، رفت. میخواستم صدایش بزنم و بگویم: «مامان! نرو، من بیتو...» اما بغض اجازه نداد. مادرم در میان اشک چشمانم ناپدید شد و من ماندم با شوهری که یازده سال از من بزرگتر بود.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
🍃🌹وصیت نامه سردار شهید کاوه نبیری
🕊به خواهرانم حجاب را به برادرانم پیروی از فرامین حضرت امام خمینی(ره) را سفارش میکنم و از شما میخواهم با اعمالتان پاسدار خون شهیدان باشید.
شهید#کاوه_نبیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «تاثیر امام بر فرماندهان»
🔺شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔸فرماندهان شهید ما، حقیقتا مثل یک مدار مغناطیسی بودند.
🔸چند ویژگی در فرماندهان شهید ما وجود داشت که این ویژگی ها باعث این تحول شد
یا در این تحول نقش داشت.
🔸البته این فرماندهی از امام آغاز می شود
و بعد به همان صورت در سطح جبهه
تکثیر پیدا می کند.
🔸وجود امام، شخصیت امام، معنویت امام، شجاعت امام، شهادت طلبی امام، روح دینی و مذهبی امام، به نوعی در تک تک آحاد رزمندگان دفاع مقدس تکثیر یافته بود.
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل دوم : آن دو چشم آبی! قسمت چهارم برادرم محمدحسین مخالف ازدواج من بود. از همان روز بلهبرون که رج
فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت پنجم
با همان لباس عروس نشستم گوشهی اتاق و مثل مادرْ مُردهها گریه کردم. ناله میزدم و میگفتم: «چرا ما رو از هم جدا کردید!؟» مثل مته روی اعصاب رجب بیچاره رفته بودم. با دهان باز و متعجب به تماشای دیوانهبازیهای من نشست! نمیدانست چطور آرامم کند. یک لیوان آب برایم آورد. خواست دستم را بگیرد و آرامم کند، دستش را پس زدم. صورتم را از او برگرداندم. حیران مانده بود چطور آرامم کند. بلند شد کمربندش را درآورد و تا جان در بدن داشتم کتکم زد! تور لباس عروس را مچاله کردم و گذاشتم میان دندانهایم و با تمام توان فشار میدادم که صدایم را کسی نشنود! آنقدر کتک خوردم که هر دو از حال رفتیم و گوشهای افتادیم. شب اول زندگی مشترکم را با کبودی کمربند به صبح رساندم.
تا شش ماه به رجب بیمحلی میکردم. صبح تا شب بهانهی مادرم را میگرفتم و گریه میکردم. مریض شدم، از پا افتادم. دختر دایی هر روز دلداریام میداد، از خوبیهای رجب و چشمان آبیاش برایم میگفت. نمیدانستم با چه زبانی حالیاش کنم من از این چشمان آبیای که تو دوست داری بدم میآید! اصلا آماده شوهرداری نبودم. ازدواج مثل یک زلزلهی ناگهانی، رؤیاهایم را روی سرم خراب کرد و بین من و مادرم جدایی انداخت.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
📸 ۷ عکس شاخص جنگ از ۷ عکاس مشهور
🔹علی فریدونی، سعید صادقی، بهرام محمدی فر، کاوه گلستان، بهمن جلالی، ساسان مویدی و آلفرد یعقوبزاده عکاسانی بودند که در دفاع مقدس عکسهای ماندگاری را با دوربین خود ثبت کردند؛ در این گزارش از هر عکاس یک عکس شاخص انتخاب شده است.
🌷@shahedan_aref