#خاطره_شهید 🎤 ♥️ ✨
تو شهر حلب دوتایی سوار موتور میرفتیم.🏍
دیدم حسن سرش پایینِ داره میره ..
مدح امیرالمومنینعلی(علیهالسلام) رو هم میخوند🗣 و من ترکش نشسته بودم.
ترسیدم، فقط میتونست دو سه متر جلو تر رو ببینه؛
گفتم : داداش مواظب باش تصادف میکنیم!
ولی توجه نکرد.
همینطور که میخوند ،با ناراحتی گفتم: سرتو بیار بالا خیلی خطر ناکه.
بازم توجه نکرد.
داشتم عصبانی میشدم، که با جدیت گفت: چه کارم داری نمیخوام سرمو بیارم بالا!
یک لحظه توجه کردم دورو برمون....
دیدم اطرافمون پر از زنهای بی حجابه ، میترسید چشمش بیوفته به نامحرم!
راوی ✨ #شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
درباره ی #شهید_حسن_قاسمی_دانا