طلبه شهید علی خلیلی
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹#نای_سوخته🌹 #قسمت۵ طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای او
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #نای_سوخته 🥀
#قسمت6
سیاهی چشمان سعید از شدت هیجان می لرزد 😣
و سفیدی آن مثل زمینی که می گوید سرخ و پر از خون می شود و صورتش خیس عرق. 😓😥
با دست هایش شانه های سرهنگ را محکم می گیرد و بلند بلند فریاد می زند . 😱😥
سرهنگ بهت زده به صورت سعید زُل می زند.😳
دیگر از چشم های سرهنگ نمی ترسد و از زنگ صدایش هم حساب نمی برد.😣
صبح یک روز خنک 🌥پاییزی سال۹۳، تهرانپارس،
چهارراه سیدالشهداء.
همه چیزی آرام بود جز دل سعید که تنها علت ناآرامی اش امتحان بود؛😓
ولی حالا...😧
_مگه چی گفت؟😳
مگه حرف بدی زد؟😑
بد کرد از ناموس مردم دفاع کرد؟😒
حقش این بود؟ 😡
سرهنگ دست های سعید را که مثل دو قالب یخ شده است در دست می گیرد. 🤝🤕
از سرمای دست های او، حرارت عصبانیت سرهنگ هم کم می شود.🙁😞
سعی می کند معنی کارهای او را بفهمد. 😕
دستش را آرام روی شانه ی پسر می گذارد.
شانه اش گرم میشود و بغضش آرام آرام سر باز می کند.😞😭
کلماتش در لا به لای هِق هِق گریه به سختی شنیده می شود.😓😭
_اقا...! اقا...!😶
#ادامه_دارد
#شهیدعلےخلیلی
نویسنده:هانیه ناصری
ناشر:انتشارات تقدیر1395
@ShahidAliKhalili