تا به حال به آپارتمان دقت کردی
سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست ..!
دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛
سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست...
آدم خوبــــــــــی باش
ولی
وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن .... !
همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن ,
نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای
" من " همانم که دیده ای
نه آنکه شنیده ای....!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
✍️دلنوشته سردار سلیمانی: هی گفتیم کاش در کربلا بودیم.
این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟
چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان میافتد و یزید دیگری این بار قبر اورا منفجر میکند.
بدنم به رعشه میافتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم.
من سرپرست دفاع از این بیت هستم.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی وربی من لی غیرک.....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
علامه مجلسی در دهه عاشورا در عالی قاپو
در حضور شاه از هیئات عزاداران پذیرایی
میکرد و خوشامد میگفت
روز عاشورا میبینند ایشان نیامد
خود شاه عهدهدار پذیرایی میشود
و یکایک هیئات میآمدند تا هیئت حمّالها
وارد میشوند
شاه میبیند علامه مجلسی با لباس سیاه بلند
در میان آنها مشغول سینه زدن است
شاه فردا با جمعی به منزل علامه مجلسی
رفته و علت را جویا میشود
علامه میگوید: روز تاسوعا که
مشغول خوشامد گفتن بودم در هنگام ورود
دسته حمّالها در میان آنها پیرمردی بودکه پشتش برآمدگی داشت
(کوژ پُشت بود)
که وقتی سینه میزد خیلی قیافه مضحکی
پیدا میکرد من بی اختیار تبسمی کردم
شب رسول خدا ﷺ را در خواب دیدم
سلام کردم حضرت عنایت نفرمود
فرمودند: چرا امروز به سینهزن حسین من
تبسم کردی؟
عرض کردم: آقا عمدی نبود
فرمود: اگر عمدی بود که حسابت پاک بود
برای جبران کار امروزت فردا برو
در دسته حمالها و سینه بزن
↲ما سمعت ممن رأیت صفحه ۶۵،۶۶
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
💢 خواب شهادت🦋
این خواب خیلی مرا خوشحال ڪرد
خواب دیدم که امـام سجـاد (؏)
نوید و خبر شهــادت من را
به مـادرم میگوید و من چهرهی
آن حضرت را دیده و فرمود :
« تو به مقام شهـادت میرسی »
و من در تمام طول عمرم
به این خــواب دل بستهام و
به امید شهـادت در این دنیا ماندهام
و هماکنون که این خواب را مینویسم
یقین دارم که شهـادت نصیبم میشود
و منتظـر آن هم خواهـم ماند ...
تا کی خداوند صلاح بداند که من هم
همچون شهیدان به مقام شهادت برسم
و به جمـع آنهـا بپیوندم ...
هم اڪنون و همیشه دعای قنوت نمازم
" اللهم الرزقنی توفیـق الشهادت فی سبیلالله " است که خداوند شهادت را
نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـی جز شهــادت نمیخواهم »
📚 منبع : دفتر خاطرات شهید
وصیت ڪرده بود تا زنده است
کسی دفتر خاطراتش را نخواند !!
راستی چه رمزی است
بین بشارت شهادت
توسط امام سجاد (؏)
و اعزام به سوریه
از طریق تیپ امام سجاد (؏) ...
طلبـه مدافـع حـرم
شهید محمد مسرور🌷
"شهیدبرزگر"💫
╭┅─────────┅╮
@ShahidBarzgar
╰┅─────────┅╯
این هم می گذرد!
مردی با لباس و کفش های گرانقیمت به دیواری خیره شده بود و می گریست.
نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم، نوشته شده بود: این هم می گذرد!
علت اش را پرسیدم، گفت: این دست خط من است که چندین سال پیش در این نقطه هیزم می فروختم، حال صاحب چندین کار خانه ام.
پرسیدم: پس چرا دوباره اینجا برگشتی؟ گفت: آمدم تا باز بنویسم، این هم می گذرد.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارتی بزرگ و امید آفرین برای خانم های چادری .
خانمهای چادری ببینیدکیف کنید من که کلی کیف کردم.
🍃🕋 اللهم عجل لولیک الفرج
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
خیلی زیباست حتما بخونید...
ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛
ﻋﺪﻩ ﺍی ازآنها ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛
و ﻋﺪﻩ ﺍﯼ دسته ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪومی بُرند....
برخی هم ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ نسلی ....
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ نیز ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ ....
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ...
ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ .....
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ....
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ ....
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ...
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ ....
ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺗﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ماند.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو میکنم تک تک آرزوهایت،
با مصلحت خدا یکی باشد ...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
/ ♦️نهم مرداد ۱۲۸۸ یکی از عجیب ترین حوادث تاریخ ایران بوقوع پیوست.
‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۹ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...😭😥‼️
در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسیدآب دهان می انداختند
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین که مردی تنومند وچهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه برسر و صورت آقا ..... نمود.
▪️تحویل جنازه
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشهای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.
▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.
بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.
سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.
یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.
صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچکاری کردیم.
♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.
🏴 کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشتدیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام میدادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال میافتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.
🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.
همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.
شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبرهای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد
نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .
📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲ -
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🚨ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
🔰از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشتیم. ...
هلیکوپتر که روی زمین نشست.🚁
#شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....👌
کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد....💪
کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!😳!🙂
ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!👌
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند....😞
توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهید محمد امین(کمال) کیهان فرد
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب
روزی میکنی؟
گفت:
آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر
سوراخی که باشم پیدا میکند،
چگونه فرشته روزیش؛ مرا گم میکند...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
✍خاطره تشییع شهیدبرزگر🍃🌸
همسایه شهید بودیم
منزل ما و شهید درکنارچشمه روستا قرارداشت.
یادم هست وقتی محمدعلی نوجوان بود نهال بیدی کاشت تا برای زنانی که سرچشمه می آیند سایه ساری باشد.
سالها گذشت
تا اینکه محمدعلی شهیدشدمدتها گمنام ماند.
📢به اهل محل خبردادند پیکر محمدعلی به رستم آباد برمیگردد
فردا صبح افراد بسیاری خود را به تشییع شهید رساندند.💐
بهار بود و هوای دلپذیری حاکم بود.
بوی خوش اسفند و صلوات همه جا را پر کرده بود.
تابوت را ازمنزل شهید بیرون آوردند تا به گلزار شهدا مشرف شوند.
لحظه ای که تابوت را از کنار چشمه حیاط شهید عبور میدادند
درخت بید تازه جوان با سرسبزی و نشاط به نظاره شهید تمام قدایستاده بود
همینکه تابوت به کنار درخت بیدسبز رسید ناگاه درخت تکانی خورد
ودر مقابل چشم همگان از کمربه دونیم شد و جلوی تابوت شهید بر زمین افتاد
محمدودرخت بیددست نشانده اش عمرشان باهم به سررسید و سرنوشتشان باهم گره خورد.
درختی که نیمه باقیمانده اش دیگرجوانه ای نزد.
راوی: همسایه شهید-خانوم ثریازنده دل وسایرین
بعضی ازدوستان درخواست کردند خاطره بیدسبز روبزارم ...تقدیم شما
"شهیدبرزگر"💫
╭┅─────────┅╮
@ShahidBarzegar65
╰┅─────────┅╯
حتماً شنیدهاید که برای بافتن فرش
از تار و پود استفاده میکنند
نخ هایی که در طول و عرض درهم
فرو میروند و زیر و رو میشوند
تا فرش بافته شود
فرش غیر از تار و پود چیز دیگری نیست
به هم بافته شدن تار و پود، آن نقشهای
زیبا و چشم نواز را به وجود میآورد
اگر تار و پودها از هم جدا بشن
و از درهم تنیدگی دربیان
دیگه فرشی در کار نخواهد بود
زندگی هم درست
مثل یک قطعه فرش میمونه
ما در طول زمان حدودا ۶۰ یا ۷۰ ساله
فرش زندگی خودمان را میبافیم
یکی رو یکی زیر، یکی رو یکی زیر
اوقاتی که در خوبی و خوشی سپری میکنیم
در حال تنیدن و بافتن تار زندگی هستیم
به سمت بالا و اوج حرکت میکنیم
صعود میکنیم، رشد میکنیم، جلو میرویم
زمانی که غم و اندوه را تجربه میکنیم
شکستها و تلخیها را میچشیم
در حال بافتن پود زندگی هستیم
به طرف بالا نمیرویم
در عرض زندگی سیر میکنیم
پودها را در لا به لای تارها میتنیم
هیچ زندگی بدون تارها و پودها
زندگی نمیشود
هیچ فرشی بدون تار و پود فرش نمیشود
جهان درست مثل یک دار قالی میمونه
که تک تک انسانها همچون فرشهایی روی
آن قرار گرفتند و درحال بافته شدن هستند!
یکی رو یکی زیر، تار و پود
شکست و پیروزی، غم و شادی و ...
همه متضادها جمع اند و در هم تنیده!
البته فرصت رفو هم هست
هر جا که تار و پود از هم جدا شده اند
یا سوختگی و پوسیدگی هست
میشود رفو کرد بازسازی کرد
آنچه که در آخر میماند یک قطعه
فرش زیبا و قیمتی ست که اتفاقاً
دست بافت هم هست نه ماشینی!
البته فرشهای ماشینی هم هستند که بافته
شدهاند، اما به هیچ وجه آن قیمت و ارزش
فرش دست بافت را ندارند!
نکنه یک وقت قبل از تمام شدن
طرح فرشت تیغ بکشی
و طرح رو نصف و نیمه رها کنی!
باید تا آخرش ماند و تار و پودها را
نیمه کاره رها نکرد!
به تار و پود زندگی خودت افتخار کن
و بدان که هر انسانی نقش و طرح
خودش را بر روی فرش زندگیاش میزند
و طرحها منحصر بفرد، خاص
غیر قابل مقایسه و تک هستند.
یادت نره
خالق این اثرخداست
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#پنجشنبه
🥀پنجـشنبه است
به رسم کهن،یاد میکنیم
از آنها که وقتـشان
و مکانشان از ما جـداست
یاد میکنیـم از آنها
که دلتـنگشان میـشویم
یاد میکنیـم از آنها
که هنـوز دوستـشان داریم
یاد میکنیم از همه
شهـدا،علمـا و درگذشتـگانمان
🌼با فاتحه و صلواتی
بر محمد و آل محمد🌼
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
✍_شیعهی مرتضی علی علیه سلام باید با رفتارش عشقش را ثابت کند. کسی که توی هیئت فقط سینه میزند، خیلی کار بزرگی نمی کند. باید رفتار و کردارمان در زندگی و برخورد با دیگران ثابت کند که یک شیعه واقعی هستیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده...🌷🕊
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌸مهربان باش که این عمر گران میگذرد
🍃 قدر این لحظه بدان چرخ زمان میگذرد
🌸 بر لبی گل بنشان دست فقیری تو بگیر
🍃 هرچه با هر که کنی، بر تو همان میگذرد
🌸 آسمان را به زمین با قلم عشق بدوز
🍃 زندگی از برت این گونه روان میگذرد
🌸 خنده کن غنچهی احساس برویان که بهار
🍃 به همین سرعت بسیار جهان میگذرد
🌸 پاسخ لطف نگاهی به محبت تو بده
🍃 در عوض از دلت آن آه و فغان میگذرد
🌸 اگر از عشق به هر سینه گلی هدیه کنی
🍃 غم پریشان شده افسوس کنان میگذرد
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد.
🌹#شهیدعبدالمهدی_مغفوری.
مارا ازجان نترسانیدزیرا ازجان عزیزتر ازدست داده ایم...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
یکی از نمایندگان حضرت آیت الله خوئی
رحمت الله علیه میگوید:
یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف
خدمت ایشان رسیدم و در آن گرمای شدید
ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان
سیاهپوش بود حتی لباسهای زیر و جورابهای ایشان نیز سیاه بود
من در حالی که تعجب کرده بودم و نگران
حال ایشان بودم از آقا سؤال کردم که آیا
فکر نمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش
در این هوا ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟!
ایشان در پاسخ فرمودند:
فلانی من هر چه دارم از سیاهپوشی سرتاپا
برای حضرت سیدالشهداء علیهالسلام دارم
پرسیدم: چطور؟؟
فرمود: بنشین تا برایت تعریف کنم
سپس این گونه برایم تعریف نمود:
پدر من مرحوم حاج سید علیاکبر خوئی
از وعاظ و منبریهای معروف زمان خود بود
همسرش که مادر من باشد هر چه از ایشان
باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری
بچهاش سقط میشد و خلاصه بچهدار نمیشدند
روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم
میگوید که ایها الناس دستتان را از دست
امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید
که اینها خاندان کرامت و بخشش اند
و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید
جز درب خانه ایشان جای دیگری نروید
که این خانواده حلال مشکلاتند
پس از آنکه پدرم از منبر پائین میآید
زنی به او میگوید آسید علیاکبر شما که
به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات
و گرفتن حوائجمان درب خانه اهلبیت
و امام حسین علیهم السلام برویم
چرا خودت از امام حسین علیهالسلام
نمیخواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟؟!!
ایشان در حالیکه به شدت ناراحت میشوند
به خانه میرود
همسرشان (مادربنده) میپرسد:
آقا چرا اینقدر ناراحتید؟
و ایشان قضیه منبر و صحبت آن زن را
بازگو میکنند
مادرم میگوید خب راست گفته چرا خودت
چیزی نذر امام حسین علیهالسلام نمیکنی
تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز
بچهدار شویم؟
پدرم میگوید:
ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم
مادرم در جواب میگوید حتماً لازم نیست
چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم
اصلاً شما نذر کن که امسال تمام دو ماه
محرم و صفر را برای امام حسین علیهالسلام
از سر تا پا حتی جوراب و کفشتان هم
سیاه باشد و سیاه بپوشید
در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد
و از اول محرم تا پایان ماه صفر
سرتاپا سیاهپوش شد
در همان سال هم مادرم باردار میشود
و 7ماه نیز از بارداریاش میگذرد
و بچهاش سقط نمیشود
یک شبی یکی از طلبهها که از شاگردان پدرم
بوده در آخر شب درب منزل ایشان میآید
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام
و احوال پرسی عرض میکند که من یک
سؤال دارم
پدرم که گمان میکند سؤال او یک مسئله علمی
و یا فقهی باشد میگوید بپرس
اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد
آیا همسر شما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله تو از کجا میدانی؟
کسی از این قضیه اطلاع ندارد
باز میپرسد ایشان 7ماهه باردارند؟
پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد
ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند
و میگوید:
آسیدعلیاکبر من الان خواب بودم در خواب
وجود مبارک پیامبراکرم ﷺ را زیارت کردم
حضرت فرمودند:
برو و به آسیدعلیاکبرخوئی بگو که بخاطر
آن نذری که برای فرزندم حسین کردی
و دو ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی
این بچهای را که 7 ماه است همسرت در رحم
دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند
و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم
در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم
و او را به نام من «ابوالقاسم» نام بگذار
حالا فهمیدی که من هر چه دارم
از سیاهپوشی سرتاپایی دارم!!؟
🌷شادی روح حضرت آیت الله حاج
سید ابوالقاسم خوئی و تمام علمائی که
مدافع شعائر اهل بیت علیهم السلام بودند
صلوات
🍃اَللهُمَّ صَلِ عَلىٰ مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد🍃
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹سوخت تا بفهمیم که در ره عشق سوختن ؛
اولویتِ عاشقی است...
حسین ۱۶ سال داشت
راننده لودر و بلدوزر بود!
در عملیات آزادسازی مهران
در تابستان داغِ سال شصت و پنج
از شب تا صبح درحال ساخت سنگر بود
صبح هنگام؛ از دوستانش طلب آب کرد
اما پيش از آنکه آب را به او برسانند
هدف آتشِ خمپاره دشمن قرار گرفت؛
همزمان با متلاشی شدن مخزن بولدوزر
روغنِ داغ روی بدن مطهرش ریخت ؛
و تشنه لب در عشق مولایش حسین(ع)
ذوب شد و بهجمع آسمانیان پیوست.
#جهادگر_نوجوان
#شهید_حسین_دیهیمفرد
#لایوم_کیومک_یااباعبدالله
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65