📚#ماجرای۰فقر
در شبی سرد و بارانی ....!
باران به شدت می بارید و مردم باچترهایی روی خود از هرسوی خیابان در حال رفتن به خانه های خود بودند ...
وبعضی که چتر نداشتند از کناره های پیاده رو زیر دیوارها می رفتند تا خیس نشوند ...
در این هوای سرد و بارانی مردی مانند بت آنجا ایستاده بود بدون چتر و سرپناه ...
با لباسهایی کثیف و حتی تکان هم نمی خورد ....تا جایی که بعضی از مردم او را مجسمه تصور می کردند ، و بعضی هم اورا دیوانه می پنداشتند ...
شخصی به او نزدیک شد و با تمسخر از او پرسید : لباس قشنگتر ازین نداری ؟
سپس دستش را در جیبش فرو برد و کیف پولش را در آورد و با تکبر به او گفت : پولی چیزی نمی خواهی ؟
مرد به آرامی گفت : فقط می خواهم از جلوی چشمانم دور شوی...
مرد سوال کننده رفت ، و او همچنان آنجا بود سپس زیر باران نشست ، و باز بی حرکت آنجا ماند ، بعد از مدتی به طرف هتلی که در همان خیابان بود رفت .
مهماندار هتل روبرویش آمد و به او گفت : تو نمی توانی اینجا بنشینی ، گداها حق ندارند به اینجا بیایند .
مرد به او نگاه خشمگینانه ای انداخت و از جیبش کلید اتاقی که از همان هتل رزرو کرده بود را درآورد که شماره 1b روی آن نوشته شده بود ، رقم 1 بزرگترین و بهترین شماره دریک هتل محسوب میشود و متعلق به اتاقی است که رو به دریا باز می شود ، سپس به مهماندار هتل گفت : بعد از نیم ساعت آماده می شوم ماشین را آماده کنید به طرف «ال رولز رایس»...
مردمهماندار مانند اینکه صاعقه ای برسرش فرود آمده باشد وحشت کرد و گفت : روبروی من چه کسی قرار دارد ؟.....
مرد به اتاق رفت و لباسهای فاخری را پوشید و شیک و کراوات زده وباکفشهایی که از تمیزی برق می زد بیرون آمد !
مهماندار هتل که از حیرت دهنش باز مانده بود جلو آمد و گفت ماشین آماده است ...
مرد وقتی سوار ماشین می شد از او پرسید : ماهیانه چقدر دریافت می کنی ؟
مهماندار گفت : ۱۵میلیون قربان !
مرد گفت : برایت کافیست ؟
مهماندار گفت : نه زیاد ..
مرد گفت : آیا بیشتر ازین می خواهی ؟!
مهماندار گفت : کسی هست که نخواهد قربان؟
مرد پرسید : مگر کسی که پول بخواهد ممنوع نیست که اینجا بیاید ؟
مهماندار سرش را پایین انداخت و گفت : بله قربان.
مرد گفت : وای بر شما که مردم را بر حسب دارائیهایشان درجه بندی می کنید ..پاکی و بی آلایشی مخصوص خداوندیست که در دولباس دو چهره از تو به من نشان داد ..در سرما خواستم احساس فقرا را درک کنم ، برای همین با لباس زیر باران رفتم مانند بی خانمان ها ، تا احساس فقرا را در برخورد مردم با آنان درک کنم...
اما شما خاک بر سرتان ..
که اگر کسی مال نداشته باشد نزد شما احترامی ندارد ...
انگار فقیر لکه ننگیست بر دنیایتان ، اگر به او کمک نمی کنید ، لااقل تحقیرش نکنید و با خوشرویی کلمه ای زیبا به او بگویید که آن نیز صدقه است .
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9944
28.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 ماجرای شهیدهای که با چادرش خفهاش کردند🕊🖤
🔹شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد./
شهیده#میترا_کمایی
#زینب
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9947
🕊💌 *نامه ای آتشین بعد از شلیک گلوله
🕊 در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی *رستمعلی* و پیشانیش را شکافت.
🕊 صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و بر روی کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که *شهید* شد.
🕊 ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که *رستمعلی* نامه داری
◇ فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود :
*رستمعلی جان*، امروز پدر شدی،
◇🕊وای ببخشید من هول شدم،
سلام عزیزم،
نمیدونی چقدر قشنگه،😍
بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی،
عین خودته، کشیده و سبزه،کی میای عزیزم ⁉️😢
🕊 از جهاد اومده بودن دنبالت می خوان اخراجت کنن،
خنده ام گرفته بود.
مگه نگفتی بهشان که جبهه ای ؟
تهدید کردند که به خاطر غیبت اخراج خواهی شد .
مهم نیست،
وقتی آمدی؛
دوباره سر زمین کار می کنی،
این یه ذره حقوق کفاف زندگی مان را نمی دهد، همان بهتر که اخراجت کنند.
◇ عزیزم زود برگرد،دلم برایت تنگ شده ...
🕊 *#شهیدرستمعلی_آقاباباپور* ❤️
بابلسر _ مازندران
شادی روح شهید آقاباباپور صلوات.✨🌹
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9948
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 نماهنگ اگه بدونن امام زمان کجاست؟
تا آخرگوش کن خیلی جالبه
اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9949
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فاطمیه یعنی👇
▫️یک دست صدا دارد
حتی اگر شکسته باشد...!
✔️مادر آموخت به من که
هیچگاه،
دست از امامت برندار...،
حتی اگر تنها، تو بودی و تو...!
به هر وسیله و بهانهای،
در پی یاری او باش....
"به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی"
و مهمتر از همه
به دعاهایی سخاوتمندانه از سوز دل و سویدای جان برای تعجیل فرج حجّت غریب زمان ...🤲🏻 اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9950
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال خوب...⁉️
◽️بابا توی مهمانیها ما را بغل نمیکرد و نمیبوسید.
میگفت «شاید بچه یتیمی در مجلس باشد».
وقتی ما را به مدرسه میبرد، دو تا کوچه پایینتر پیاده میکرد تا مبادا پدر بی ماشینی یا بچه بی بابایی ما را ببیند و غصهاش شود.
مامان میگفت
«شیرینی را توی خونه بخور، نبر توی کوچه، شاید یکی دلش بخواد و نداشته باشه!»
میگفت «میوه گرون نبر مدرسه، خیار و نارنگی نبر، بو داره!»
اما نمیدانیم چه شد که فضای مجازی همه ما را اهل نمایش کرد
تا با ماشین و طلا و سفر و خرید و خوردنی، مرتب توی چشمها بیاییم و هیچوقت هم غصه دل آدمهای دیگر را نخوریم.
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9152
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الله اکبر😱
توهین به قرآن؛ قفل شدن زبان بوش در همان لحظه؛ بقدری خراب کاری میکنه که مجبوربه ترک صحنه میشه😊👌😢
🎥 *ویدئویی معروف که مدتها سِرّی و فوق محرمانه ماند و هیچ رسانه ای حق پخش آن را پیدا نکرد، در آن سخنرانی جورج بوش هنگام توهین به قرآن کریم لکنت زبان میگیرد...*
زحمت نشرباشما👌
سبحان الله...😭
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9954
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان شنیدنی..
از عرش به فرش رسیدن...
#آه زنی که ثروتمندی را یک شبه فقیرکرد
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9953
✨﷽✨
✍خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك بار دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن.
🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین...
یاد شهدا با صلوات❤️
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9954
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طبق این روایت از امیرالمومنین(ع) رسیدن به خوشبختی یعنی👇
درمقابل این ۷گروه ؛ ۷ کار رو انجام نده چه کاری⁉️
کلیپ رو بادقت گوش کن
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9955
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشاورز تنگستانی خرمای یک سالش را به جبههٔ مقاومت بخشید
🔹عباس صبوری نخلدار تنگستانی است که حاصل یک سال زحمت و هزینهکرد خود را به مردم غزه بخشیده است.
🔹صبوری گفته که امسال ۳ تن محصول خرما از باغمان برداشت کردیم که همه محصول را بستهبندی کرده و به مردم غزه اهدا کردیم.
#ایران_همدل#۱۴*
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9956
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوتِ نسل دیروز و امروز⁉️
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9957