15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این نامه رو لیلا فقط بخونه...
به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت #شهید_محمودرضا_بیضائی
شهادتت مبارک
@shahid_beyzaii
کف خیابان🇵🇸
🌷🌷🌷
میبینی محمود ....
پنجمین سالگردت هم می گذرد ....
چه ساده از کنار این شمارش ها می گذریم ...
محمود سنگین است ....
نمی خواهیم رفتنت مثل اتفاق های دیگر اطرافمان عادی شود ...
نمی خواهیم هر سال یک عدد به سالگردت اضافه شود و ما هنوز ....🍂
قرار نبود اینطور باشد...
قرار ما چیز دیگری بود ٬ داستان باید به یک روال دیگری می گذشت....
محمود کنار هم قد کشیدیم در یک شهر ، یک خاک .. یک مختصات جغرافیایی چه شد که مختصاتت فرق کرد و آسمانی شد ...
🍂
قرار بود کنار هم باشیم برادر...
در همین کوچه ها بزرگ شدیم ،بازی کردیم ،کنار آرمان های انقلاب زمین خوردیم ، زخمی شدیم ، با داستان های هشت ساله دفاع مقدس قد کشیدیم ،با عکس های حاج پروین قدس عاشق شدیم ، زیر بار طعنه ها تحقیر شدیم ، گریه کردیم ، خندیدیم ، شادی کردیم ، غصه خوردیم و ....
محمود باور ندارم که یادت رفته باشد رفیق جامانده ای داری...
قرار نبود برای دیدنت کیلومتر را بگذرانم و تنها به یک مزار برسم ...
تازه اگر بتوانم بروم آنجا و منع رفتن نداشته باشم و رفتن به خاکت ، برایم ممنوع نباشد ...آخر می دانی برادر، دیگر لمس تربت مزارت هم لیاقت می خواهد ...🍂
چه شد محمود که این همه از تو دور شدم ؟!...چه شد بین من و تو این همه فاصله .... فاصله ای که مقیاسش جنس دیگری دارد....🍁
قرار نبود حرف های رفیقت تنها در سینه اش بماند و گاه و بیگاه اشک صورتش را بپوشاند و یا درد و دل با عکسی که ....
هیچکدام قرار نبود ، می بینی محمود اما شد ....
مثل همین عادت به شمارش این سالگرد هایت ....
🍂
قسمت دوستانت قسمت برادرانت.... همان هایی که کنارت با حال و هوای پایگاه شهیدبابایی جان می گرفتند ....بچه های مسجدچهارده معصوم ... محمود از حال و هوایشان خبر داری این روزها؟؟؟...
قسمتشان از زندگی این شد ...اینطور که هر صدا وتصویر از تو ، پرتمان می کند سمتت و آوار خاطره هایت روی سرمان هوار می شود و باعث می شود در این غربت جاماندن بیشتر دست و پا بزنیم ...
چه می شود کرد ؟ سهم ما از دایره قسمت همین بود محمود... خون دل شما رفقای شهدایی.....
تاوان عشق هر چقدر بود محمود داده ایم .....دستمان را بگیر و همنشین خودت کن ...
بس است دیگر ما را ....
گر هيچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو
نیست بگو محمودجان...
#من_به_جا_ماندن_ازین_قافله_عادت_دارم
#از_عشق_دل_نوشت
#پنجمین_سالگرد
#شهيد_محمودرضا_بيضائی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ خاکسپاری شهید
محمودرضابیضایی
داداش شفاعت مارم بکن😔
@shahid_beyzaii
تو را باید مثل یک آسمان آبی قشنگ دوست داشت... آسمان آبی که چشم ها را از زمین جدا می کند و به آبی بی کران خدا می دوزد.
آن دور دست ها می بینمت...در اوج...
و من ...
اینجا...
بخدا جالب نیست...
گاهی... نگاهی
دلخون...
#ارسالی_از_اعضای_کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🌷 شهید مدافع حرم شهید محمود رضا بیضائی🌷
نــام :محمودرضا
نـام خـانوادگـی:بیضائی
نـام پـدر :حسام الدین
تـاریخ تولد: ۱۳۶۰/۹/۱۸(تبریز)
تـاریخ شـهادت: ۱۳۹۲/۱۰/۲۹(دمشق،سوریه)
وضعیت تاهل:متاهل
اسم جهادی :حسین نصرتی
سن شهادت :۳۲
قسمتی از وصیت شهید:
وصیت نامه ی من همان وصیت حاج همت است:
(باخدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره ی خونم در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم)
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@shahid_beyzaii
#نقل_ازاحمدرضابرادرشهید
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضابیضائی
#مراخجالت_زده_کرد
بعد از شهادتش دو جا عمیقا در مقابلش بیچاره شدم؛ بار اول وقتی در معراج شهدا بالای سر جنازهاش رفتم و او را در لباس رزم که سر تا پا خون و در اثر اصابت ترکشها پاره پاره بوددیدم و بار دوم وقتی تابوتش را در پرچم جمهوری اسلامی پیچیدند و روی دستهای مردم بالا رفت فکرش را نمیکردم برادری که سه سال از خودم کوچکتر بود یک روز کاری کند که اینطور در برابرش احساس حقارت کنم و تابوتش روی دستهای مردم همه ابهتم (!) را بشکند. دو ماه پیش در تشییع جنازه شهید محمد حسین مرادی، وقتی توی ماشینش بطرف گلزار شهدای چیذر میرفتیم گفت: «شهادت شهید مرادی خیلیها را خجالت زده کرد». نپرسیدم چرا اینطور میگوید و منظورش چیست ولی شهادت محمودرضا حقیقتا مرا خجالت زده کرده ....
#شهید_حسین_نصرتی
#علمدار_دمشق_عشق
#سالروز_شهادت
@shahid_beyzaii
برای محمودرضا:
آن روز كلاس كنكور را پيچانده بود و با بچه هاى پايگاه رفته بود اردو.
عصر كه از اردو برگشت انگشت شصت دستش باند پيچى شده بود.متوجه شديم بچه ها توى اردو هدفى را گذاشتند تا با تفنگ بادى بزنند.بچه ها گفته بودند جا به جا كنيد هدف را.توى دستش گرفته بود بطرى را و گفته بود حالا بزنيد؛
رفيقش هم زده بود انگشت شصت محمودرضا. برديم عكس راديولوژى گرفتند و ساچمه را در عملى موفقيت آميز در آوردند.
چند سال بعد وقتى سر پيكرش رفتم با ديدن زخم هايش ياد آن ساچمه افتادم.اين بار تركشى كه سينه اش را سوراخ كرده بود او را به معراج برد.
برای کوثر
🍃🌸کوثرجان !
امروز و در این ساعت به رسم قرار عاشقی 'یس' خواندیم برای بابای شهیدت
البته بهتر بگویم برای خودمان تا بابای شهیدت نظری کند بر حال ما .
کوثر جان ، دردانه ی شهید آقا محمود رضا ، ما نیز در این لحظات همچون تو آشوبی در دل داریم .
عجب لحظاتیست عروج ملکوتی بابای شهیدت ..
ارسالی شما عزیزان