eitaa logo
کف خیابان🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
12.5هزار ویدیو
60 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺 🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺 ⚫️🍁 🍁🍁 🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️ 🌺🍁 🍁🍁 ⚫️🍁🌺 ⚫️ 🌺⚫️🍁🌺 🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺 🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺 یوسف مهربان یک تک تیر انداز حرفه ای بود ؛ او از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای بخصوص در اعمال نظامی ، یادم هست می گفت : وقتی می خواهم تیراندازی کنم آیه* و ما رمیت اذ رمیت* میخوانم و همیشه به هدف میخورد ، این یعنی قرآن را با جان و دل می خواند و می فهمید و به آن عمل می کرد . ولی دریک جا تضرع ازش دیدیم ، سجده طولانی که در اون هزار بار ذکرهای مختلف بگه دیدیم . شب زنده داری دیدیم . التماس دعای فراوان از مادر خواستن دیدیم . حالا درخواستش چی بود از خدا ؟؟؟ شهادت و فدا شدن در راه آرمانها و عقاید بود . توی خیابون داشتیم راه می رفتیم دیدم یوسف نیست برگشتم و دیدم داره از روی زمین آشغال جمع می کنه گفتم یوسف بیا داری چیکار می کنی آبرومونو بردی ؛ گفت : بابا خب رفته گرام آدم هستن ، باید ما آشغال نریزیم که زحمتشون چند برابر نشه ؛ من واقعا ازین حرفش درس گرفتم ؛ همیشه وقتی تو خیابون رفته گری رو می دید باهاش دست میداد‌ ؛ گوشه ای از مردانگی ی شهید که خدا عاشقش بود . ⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️ ⚫️🍁🌺🍁⚫️ ⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺 🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺 ⚫️🍁 🍁🍁 🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️ 🌺🍁 🍁🍁 ⚫️🍁🌺 ⚫️ 🌺⚫️🍁🌺 🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺 🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁 شهید آقا یوسف به اتفاق پدر و مادر رفته بودن بازار در حین خرید، میرسن به ی پیر مردی که سیب می فروخت ، انگار که سیب هاش پلاسیده بودن و درجه یک نبودن ‌‌‌‌؛ یوسف مهربان میگه یک لحظه صبر کنید می خوام ازین پیر مرد سیب بخرم یکی گفت آقا چی رو می خوای بخری ؟ همش پلاسیده شده یوسف دید پیر مرد خجالت کشید ؛ دلش سوخت ؛ همه سیب هاشو خرید ؛ پیر مرد هم براش دعا کرد که جوان ، خدا در دودنیا خیرت بده و پدر مادرتو حفظ کنه. سرکشی شهید آقایوسف به فقرا به این مناجات ایمان داشت مـَولایَ یا مـَولایْ اَنـتَ الغنیُّ وَ أنَا الْفَقیـر و هَل یرحمُ الْفَقیرَ اِلاّ الغَنیّ ؟؟؟ همیشه از حقوقش چیز کمی براش میموند ، چون حواسش به فقرا بود و ازشون دستگیری می کرد؛ البته آنقد مخفیانه کمک می کرد که کسی متوجه نمی شد ؛ حتی به کسائیکه کمک می کرد سپرده بود که به کسی نگید ؛ وقتی شهید شد بعضی از پیرمرد پیرزنها میومدن پیش ما و می گفتن : پسر شما پدر ما بود ، همیشه بهمون سر میزد و هر کمی و کسری داشتیم برطرف می کرد پسرشما شهید شد ما یتیم شدیم و خیلی موارد دیگه ؛ و بیتی که زیاد زمزمه می کرد : مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری مردی حواسمون به دورو برمون هست ؟ می دونستم که یوسف میره . تابستان بود ، آخرین تابستانی که یوسف تو دنیا بود ، یک روز رفتیم سفید رود که نزدیک به ماهست ؛ یوسف شنارو خیلی دوست داشت ؛ ما نشستیم لب رود و یوسف رفت که شنا کنه ؛ نگاهش می کردیم آب موج می زد و زیاد بود ؛یوسف استاد حبس کردن نفس زیر آب بود ؛رفت زیر آب واقعا هممون ترسیدیم ؛ صداش کردیم ، زمانی گذشت یکباره دیدیم یوسف فاصله عرض رود رو از زیر آب طی کرد و رسید اون سمت آب و برامون دست تکون داد. و من همونجا از حالت های خاصش فهمیدم که یوسف رفتنیه و پدر همیشه میگه : یوسف وقتی رفت اون طرف رود، من حس کردم که برای همیشه رفت یک روز داشتیم درمورد مسائل دینی حرف می زدیم کمی که گذشت یهو شهید آقایوسف با ی حالت عجیب وسرشار ازشور ونشاط گفت: هیچ دینی بهتر از اسلام نیست . ⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️ ⚫️🍁🌺🍁⚫️ ⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️