eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 به محمد آقا می گفتند: زن و بچه داری به جبهه نرو !! می گفت: تازه منکه زن و بچه دارم باید بروم؛ چون وقتی شهید بشم در آینده فرزندم را ببینند می گویند پسر فلان شهید است یا خانمم را ببینند می گویند: همسر شهید است؛ و اسم و رسم و راه و هدف مرا را زنده نگه می دارند. ولی آنهایی که زن و بچه ندارند کسی هم درست یادشان نمی کند. یادمه یک روز عمویش نیز که خودشان پدر شهیدعلی فصیحی هستند گفته بود محمد آقا زن و بچه داری نروجبهه؛ عموجان برای خانوادت سخته تنها می مانند؛ محمد آقا در جواب می گوید: درست است که اذیت می شوند ولی عمو اگر زن و بچه ام نبودند انگار نه انگار که من به دنیا بودم و از دنیا رفتم؛ آنها که باشند یاد من هم فراموش نمی شود. باراول که رفت جبهه در عملیات بیت المقدس مجروح شد و برگشت ؛ گفتیم که حتما دیگر به جبهه نمی رود ؛ مادرش می گفت: محمدجان مادر دیگر بس است و به جبهه نرو؛ می گفت: مادر جان تا زمانیکه این جنگ هست من می روم. همان روزها یکی از همشهری ها بر اثر برق گرفتگی فوت کرد وقتی شب محمدآقا آمد و برایش گفتم که فلانی فوت کرده است؛ گفت: ببین اگر قرار باشد برای آدم اتفاقی بیافتد همین جاهم اتفاق می افتد پس تا جنگ هست من به جبهه می روم . بعداز مجروحیتش یکبار بهم گفت: حاج خانم این دفعه بر گردم جبهه باید شهید بشوم؛ چون خودم از خدا خواستم. زمانی که در دل شب مجروح شده بودم در خاک جبهه خرمشهر و تشنگی به من فشار آورده بود می گفتم: خدایا نمی خواهم اینبار شهید شوم چون فکر نمی کردم منم واقعا لیاقت شهادت را داشته باشم؛ دلم می خواهد که بر گردم و از همه حلالیت طلب کنم و درست و حسابی خداحافظی کنم و بیایم جبهه و بعد شهید شوم. و اصلا فکر نمی کردم شهادت به سراغ من هم بیاید . 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 محمد آقا در عملیات بیت المقدس که برای آزاد سازی خرمشهرصورت گرفت شرکت کرد و در آنجا از پشت شانه راست تیری به سمت قفسه سینه اش اثابت کرد و مجروح شد. که به حالت بیهوش او را به بیمارستانی در اهواز بردند و تحت عمل جراحی قرار گرفت. محمدآقا تعریف می کردند: در اتاق عمل چون خودم به خاطر مجروحیتم بیهوش شده بودم دیگر دکترها مرا با دارو بیهوش نکرده بودند و وقتی می خواستند گلوله را از سینه ام با فشار دست بیرون بیاورند می فهمیدم و با صدای زمین خوردن گلوله به هوش آمدم وبه دکتر گفتم: تیر بود یا ترکش؛ دکتر گفت: به موچ دستت میبندم ببین چی بوده !! معمولا ایران بیشتر عملیاتهایش را در شب انجام می داد چون نیروهای صدام زیاد در شب مسلط نبودند که بجنگند . و عملیات بیت المقدس نیز در شب شروع می شود و محمد آقا تعریف می کرد وقتی مجروح شدم خیلی تشنه شدم و عطش فراوان داشتم و شنیده بودم که آب برای مجروحین خوب نیست ولی از تشنگی زیاد سینه خیز در تاریکی ساکم را پیدا کردم و قمقه آب را برداشتم و یک نفس سر کشیدم و به همین خاطر جای زخمم خونریزی کرد و وقتی راست می خوابیدم از زیر سرم تا نوک انگشتان پایم غرق در خون می شد و وقتی به پهلو می شدم یا بر می گشتم بقدری جای زخم می سوخت که صبرو طاقتم تمام می شد و تا صبح به همان حال بودم و ساعت ۷ صبح مرا به بیمارستان اهواز بردند . (محمد آقا به اندازه یک گردی کف دست پشت شانه اش جای زخم عمیقی بود که خیلی اذیت شد تا کمی حالش بهتر شد ) 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 محمدآقا وقتی لباس نظامی برتن می کرد خیلی شبیه شهید مصطفی چمران می شد، قدو بالا و هیکلش خیلی شبیه شهید چمران بود به طوری که اطرافیان لقب چمران را بهش داده بودند و صدایش می زدند چمران؛ و بعضیها با شهید چمران اشتباه می گرفتندش؛ و من گاهی فکر می کنم شاید اول بار که مجروح شد دشمنان داخلی که در جبهه هم کم وبیش بودند ایشان را به اشتباه به جای شهید چمران از پشت سر مورد هدف قرار دادند و مجروح شد. مجروحیت محمد آقا دو ماهی طول کشید تا بهتر شد؛ و سالی که مجروح شد ماه رمضان در مرداد ماه بود و اول ماه رمضان بود که آمد منزل و با همان حالش روزه می گرفت و هر چه همه اطرافیان بهش می گفتند که روزه برایش خوب نیست؛ می گفت: آدم در وطن خودش باشد و روزه هم نگیرد. با اینکه وسط تابستان بود و روزها بسیار بلند بود و هوا هم خیلی گرم بود اما روزه می گرفت؛ مجدد بهش اصرار کردیم که روزه برایش ضرر دارد و زخم پشت شانه ات خیلی عمیق است و احتیاج داری که تقویت شوی تا این زخم بهتر شود؛ گفت: حالا که قرار است روزه هایم را نگیرم پس می روم مسافرت و یک سر به اقوام و مادرم که رفته است تهران می زنم و دیدار تازه می کنیم و ی صله رحم انجام می دهم. رفت تهران و در مدت چند روزی که تهران بود با همه فامیل و آشنا خداحافظی کرده بود و گفته بود شاید برگردم جبهه و اطرافیان هم گفته بودند که تو یک پسر هستی برای پدرو مادرت سخته که می روی و زن و بچه داری و دِینَت را ادا کردی و بگذار دیگران بروند؛ گفته بود: حالا تا ببینم قسمتم چه می شود اگر شد می روم و همینطور مادرش هم بهش سفارش کرده بود که دیگر به جبهه نرو؛ گفته بود باشه نمی روم. و زود از تهران برگشت. ازش پرسیدم چرا پس نماندی و زود برگشتی؟! گفت: طاقت نیاوردم روزه نگیرم و برگشتم. 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 ۲۲ماه_رمضان قدیم در روستای دستجرد برق نبود و ما رادیو داشتیم که با باطری کار می کرد.(یادم است یکی دو سال بعداز شهادت محمد آقا سال ۶۲ ؛ ۶۳ بود برق منطقه را برای روستا آوردند. اونم در حدضعیف که خیلی وقتها برق قطع بود) سحر ۲۲ ماه رمضان بود و رادیو داشت دعای سحر می خواند که ناگهان وسط دعا مارش حمله نظامی پخش شد و محمدآقا داشت وضو می گرفت که آماده شود برود مسجد محل برای اقامه نماز صبح؛ دیدیم از طریق رادیو اعلام کردند عملیات رمضان شروع شده است. محمد آقا تا این پیام را شنید گفت: منم می خواهم بروم؛ چقدر الان حال و هوای جبهه خوش است و یک حال و هوای معنوی دارد که نگو و نپرس؛ و دعا می کرد که خدایا قسمتم کن که من هم بروم و در این عملیات شرکت کنم. گفتم: محمد آقا این چه حرفیه که می زنید !! هنوز زخمت خوب نشده است کجا می خواهی بروی !! گفت: حاج خانم نمی دانی الان آنجا چه حال و هوایی دارد وقتی عملیات می شود. بعداز این صحبتها و خوردن سحری محمدآقا رفت مسجد برای نماز؛ منم پسرم علی خوابش برد و اورا در زیر پشه بند روی رختخوابش خواباندم و رفتم مسجد که نماز بخوانم؛ در مسجد اعلام کردند یک عده ای می خواهند به جبهه اعزام شوند و آن لحظه اصلا فکر نمی کردم که محمد آقا واقعا اسم می نویسد ودر تصمیمش جدی است. بعد از نماز رفتم منزل تا کنار بچه ام بخوابم دیدم محمد آقا از مسجد آمد و گفت: منم دارم می روم؛ گفتم: کجا؟ گفت: جبهه؛ گفتم: نرو !! مادرت از تهران بیاید رفتنت را از چشم من می بیند. گفت: تو حوصله کن و صبر کن همه اش یک ماه اسم نوشتم و نذر کردم که بچه مان علی سالم باشد باهم برویم مشهد و برمی گردم تا علی را ببریم مشهد نذرم را ادا کنم. و چون می دانستم اصرارم باعث ناراحتیش می شود دیگر حرفی نزدم چون تحمل ناراحتیش را هم نداشتم؛ لباس بسیجی اش را پوشید و خداحافظی کرد و گفت: می روم صحرا امشب پدرم آبیاربود تا با او هم خداحافظی کنم و برگردم . 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 محمد آقا هر وقت ماموریت می رفت چه زمان عقدمان که سرباز بود و یا هر وقت به جبهه می رفت؛ می گفت: نیائید پای ماشین؛ چون شما گریه می کنید و من دل دیدن اشک های شمارا ندارم و می روم جبهه همه اش صحنه گریه شما جلوی چشمم است. اما دفعه آخر نگفت که نیائید منم فکر کردم چون مادرش نیست چیزی نگفت؛ پس خوبه که علی را بردارم و بروم بدرقه اش؛ داشتم از هشتی دالان خانه می رفتم به سمت درب خانه که دیدم محمد آقا برگشت و گفت: یک وصیتنامه نوشتم که می گذارم روی صندوقچه لب طاقچه اتاق اگر شهید شدم و پیکرم برگشت می دهی به شیخ مصطفی پسر عمویم و اگر پیکرم برنگشت نگهدار پیش خودت تا پیکرم را بیاورند و اگر خودم سالم برگشتم به خودم برگردان و گفت: لیاقت هر کسی هم نیست که شهید شود. رفتیم پای ماشین که بدرقه اش کنیم آنجا شیخ مصطفی دعا خواند وبرایشان آرزوی سلامتی و پیروزی کردند و نیروهای اعزامی را بدرقه کردند و سوار یک وانت شدند و رفتند سمت اصفهان پادگان غدیر؛ ولی آنشب وسط آن چندین نفر فقط محمد آقا بود که چهره اش نورانی شده بود وبا بقیه فرق می کرد و از بین آنها محمد آقا به شهادت رسید؛ وقتی برگشتم منزل در و دیوار خانه جور دیگری شده بود و گویی غصه و غم می بارید و انگار تمام غم عالم بر دلم نشست و به دلم افتاد که این رفت دیگر برگشتی ندارد؛ اما تا بود نمی فهمیدم وقتی رفت فهمیدم دیگر بر نمی گردد. هیچ وقت محمد آقا ماموریت می رفت اینطور بهم نمی ریختم ولی خدا می داند آن روز چه روز سختی برایم بود و شب هم تنها به مسجد آئینه که مسجد قدیمی روستا بود برای احیاء شب قدر( شب ۲۳ ماه رمضان بود) رفتم. خیلی جای محمد آقا در مسجد خالی بود چون دوشب قدر؛ احیاء ۱۹ و ۲۱ ماه رمضان را باهم رفته بودیم مسجد و من نمی دانم در آن دوشب پر فضیلت قدر چه مناجاتی با خدا کرد که برایش شهادتش را امضاء کردند ‌و حاجت روا شد. و ۱۵ روز بعداز ماه رمضان در هلال احمر نوشته بودند مجروح شده است در حالیکه شهید شده بود. 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 در سال ۱۳۶۰ برای آموزش وارد پادگان غدیر شدیم دوره ی ۱۲ به مدت یک ماه آموزش دیدیم . و در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شدیم ؛ مارا بردند به پایگاه شهید بهشتی اهواز ؛ مدتی در آنجا تمرین می کردیم و از آنجا به خط مقدم وارد شدیم برای عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر ؛ نزدیک جاده ی اهواز،خرمشهر بر اثر تیر محمد حیدری مجروح شد و به بیمارستان اعزام شد . تا مدتی استراحت کرد و در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۳ دوباره به جبهه اعزام شد ؛ وارد لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام شد . بعداز مدتی در روز ۱۳۶۱/۵/۱۵ ساعت ۴ بعداز ظهر از لشکر اعزام شدیم و رفتیم به شرق بصره همان جا از ماشین پیاده شدیم نزدیک خط بین الملل سنگری بود که وارد آن شدیم و نقشه ی عملیات را به ما گفتند . وقتی هوا خوب تاریک شد از خط بین الملل وارد خاک عراق شدیم . حدود ۲ کیلو متر رفتیم ؛ درگیری شروع شدو من آنشب امدادگر بودم ؛ همانجا دو نفر بر زمین افتادند رفتیم آنها را پانسمان کنیم ؛ دیدیم محمد حیدری گفت : زود باشید بیائید جلوتر ؛ آنجا مجروح زیاد است . تا ساعت آخر او را دیدم . (محمد حیدری تک تیر انداز رزمی بود) آزادسازی خرمشهر یکی از مهم‌ترین اهداف عملیات بیت المقدس در دوره جنگ ایران و عراق بود که پس از ۵۷۸ روز اشغال در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ صورت گرفت. این عملیات توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران به فرماندهی علی صیاد شیرازی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی محسن رضایی انجام گرفت. فتح خرمشهر بازتاب جهانی داشت و عراق با از دست دادن خرمشهر از نظر سیاسی تکیه‌گاهش را برای مذاکره از دست داد. این واقعه از لحاظ نظامی نقطه عطفی در تاریخ جنگ ایران و عراق شناخته می‌شود. به همین دلیل از آن روز به عنوان نمادی از پیروزی، مقاومت و ایستادگی در برابر دشمن یاد می‌شود. شورای عالی انقلاب فرهنگی سوم خرداد را به عنوان روز مقاومت، ایثار و پیروزی در تقویم رسمی ایران نامگذاری کرده‌است. عملیات رمضان در تاریخ 23 تیرماه سال 61 با رمز یاصاحب الزمان ادرکنی در مناطق عملیاتی شلمچه شمال غربی خرمشهر و شرق بصره، با هدف فتح منطقه‌ای از خاک عراق و گرفتن امتیاز اراضی برای پایان عادلانه به جنگ دو ساله طی پنج مرحله توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای ارتش جمهوری اسلامی اجرا شد. 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 یکی از بهترین خاطرات خوشی که از دوران عقدمان باشهید حیدری به یاد دارم این بود که یک سفر به تهران رفتیم و قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حالمان شد و در راه رفت و برگشت از تهران به پابوس حضرت فاطمه معصومه "سلام الله علیها" رفتیم . یعنی دوبار قسمت شد که به زیارت برویم و خداراشکر وقتی رفتیم قم روزیمان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم و من امام را از نزدیک زیارت کنم . جمعیت زیادی آمده بودند و امام خمینی "رحمت الله علیه" مدت زیادی نبود که از تبعید برگشته بودند . محمد آقا بعد از دیدار امام گفت : نگرانت بودم که وسط جمعیت اتفاقی برایت نیافتد . ولی الحمدلله که همه چیز به خیر و خوبی گذشت و سفری پراز خیرو برکت برایمان بود . یک روز ی بنده خدایی به شهید حیدری گفت : محمد آقا شما که رزمنده و جانباز هستید به هلال احمر بروید دارند به رزمندگان و جانبازان اجناس( یخچال؛ تلویزیون؛ فرش و....) به قیمت مناسب می دهند شماهم برو بهره ببر از این امتیازاتی که به جانبازان تعلق می گیرد . محمد آقا وقتی این حرف و شنید خیلی ناراحت شد و گفت : مگر من برای این چیزها رفتم ‌جبهه !! من برای رضای خدا و برای دفاع از دین و میهن و ناموسم رفتم و اینکه دشمن نیاید بالای سر هم وطنانم و خانه و خانواده ام و برای ارزشهای اسلام رفتم ... محمد آقا دوست نداشتند که از این نوع حرفها را بشنود که ایمانش تحت الشعاع قرار بگیرد و کار جهادش در راه خدا بی ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد .‌ شهید حیدری خیلی مهربان و باادب بود .هیچ وقت اسم مرا سبک صدا نزد وهمیشه حاج خانم صدا میزد . یک روز مادرشوهرم به شوخی گفت : کو تا حالا خانمت حاجیه خانم بشه ؛ آقای حیدری در جواب گفت : من خانمم و به زودی می فرستم مکه !! و من در اوج جوانی در سن ۲۴ سالگی ۳ سال پس از شهادت شهید حیدری به زیارت خانه خدا رفتم و حاجیه شدم اما بدون محمد آقا رفتم و می گفتم اینطوری می خواستی من و حاجیه کنی خودت بروی پیش خدا و من و تنها بفرستی خانه خدا !! تو اولیاء خدا شدی و من زائر خانه خدا !! ولی مرد بودی و به قولت عمل کردی و بالاخره مرا فرستادی زیارت خانه خدا . 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 یک شب درخواب دیدم که مثل زمان عقدمان منزل مادرم بودم که شهید حیدری وارد منزل شد وگفت: حاج خانم من مشهد بودم و دست در جیب پیراهنش کرد و یک دست بند طلا در آورد و به من داد و گفت: ببین این و دوست داری؟ منم برنمی داشتم و می گفتم: اگر می خواهی بروی من این و برنمی دارم. از شهید اصرار که بردار و من هم می گفتم: نه نمی خواهم؛ محمد آقا دستبند را گذاشت کنار طاقچه پنجره و بعد از جیبش یک بسته ۵۰ تومانی قدیم در آورد و گفت: بیا این پول را بگیر؛ گفتم: نه لازم ندارم (آن وقتها خیاطی می کردم که کمک خرجم باشد یادم بود که خیاطی می کنم) و می گفتم: نه من پول لازم ندارم در حالیکه در آمد اندکی از راه خیاطی داشتم ولی می گفتم نیاز ندارم؛ شهید حیدری پول را هم گذاشت کنار پنجره پیش دستنبد وگفت: نمی توانم بمانم باید بروم جبهه و رفت و من پشت سرش رفتم و تا قسمتی از کوچه می دیدمش که رفت و دور شد؛ وقتی برگشتم خانه ناراحت بودم که چرا هدایای محمدآقا را قبول نکردم و از خواب بیدار شدم. چون نیمه شب بود از ناراحتی و غصه کمی بدخواب شدم. و صبح علی پسرم برای مدرسه رفتن آماده می شد؛ گفت: مامان یکم پول لازم دارم؛ گفتم: بیا علی جان همه اش ۲۰ تومان بیشتر ندارم و اینم باید تا آخر برج برا خرجی نگه می داشتم ولی دادم به علی. وقتی پسرم از منزل خارج شد شنیدم که درب خانه را بهم زد و درب بسته شد و رفت مدرسه؛ رفتم پشت چرخ تا خیاطی کنم دیدم ی آقایی وارد حیاط شد و خوب که دقت کردم دیدم که سید است و مانده بودم که چطور وارد خانه شده درب را که علی بست و من هم که در را به روی کسی باز نکردم !! دیدم ی مقدار پول ۵۰ تومانی در دست دارد و می گفت: این پول را بگیرید؛ منم گفتم: این پول از کجاست و برای چه باید بگیرم؟ گفت: بگیرید طلبکارید ی مقدار دیگر طلب دارید بعدا می آورم. باز گفتم: تا نگوئید این پول از کجاست نمی گیرم؟ گفت: بگیرید هر وقت بقیه اش را آوردم می گویم از کجاست؛ راستش کمی فکرم به خطا رفت و ناراحت شدم که نکند می خواهد مزاحمت ایجاد کند. پول را نگرفتم از دستش و آن سید پول را گذاشت کنار طاقچه حیاط و بدون اینکه در باز شود رفت؛ یک دفعه خوابی که شب دیده بودم و فراموش کرده بودم یادم آمد و دویدم تا ببینم آن سید که بود ولی کسی در کوچه نبود و رفته بود. وقتی برگشتم پول را دیدم و برداشتم دیدم ۲۵۰۰ تومان بود که دستمان خالی نباشد تا آخر برج؛ ولی تا شب حالم خوب نبود و از خوابی که دیده بودم و تا آمدن سید و این معجزه در فکر بودم. 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 محمدآقادرجهاد روی ماشین کومباین کار می کرد (ماشینهای سنگین و بزرگی که گندم را دِرو میکند و خورد می کند تا ساقه و دانه ازهم جدا شود) ؛ یکبار پدرش بهش گفت : بابا چرا توهم مثل بقیه به تهران نمی روی سرکار ؛ آخر ماهی ۳۰۰۰ تومان دستمزدکم است که تو دریافت می کنی؛ واینقدر زحمت می کشی . محمدآقا گفت : بابا جان شما خیال می کنی تا دنیا هست شما زنده اید ، من که فکر نمی کنم باشم . من می روم و دلم به این دنیا نیست و در فکر رفتن هستم . زمانی که محمد آقا مجروح شده بودند ودر بیمارستان بستری بودند ؛ پدرش رفت ملاقاتش و ؛ وقتی می بیند که پسرش خیلی لاغر و ضعیف شده طاقت نمی آورد و گریه می کند . محمد آقا ناراحت می شود و به پدرش می گوید : بابا چرا گریه می کنی من که گریه ندارم یکم زخم برداشتم خیلی زودحالم خوب می شود و برمی گردم خانه .حالا آمد و یک دشمن اینجا بود می دید شما گریه می کنی خوشحال می شد و دشمن شاد می شدیم . بار آخر که برای عملیات رمضان محمد آقا می خواست به جبهه برود رفت تا با پدرش که شب آبیار بود و در صحرا کار می کرد خداحافظی کند ؛ لحظه خداحافظی پدرش می گوید : صبر کن تا مادرت از سفر برگردد و بعد برو . و یکم زخم مجروحیتت هم بهتر شود . محمدآقا می گوید : بابا حالا موقعیت فراهم شده است؛ همه اش یک ماه ثبت نام کردم ، زود برمی گردم .( البته پدر محمدآقا هم فردی با ایمان بودند و این حرفها را برای این نمیزد که جلوی راه حق فرزندش را بگیرد فقط به وظیفه پدریش عمل می کرد) 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 محمداز نظر اخلاقی خیلی خوش اخلاق و مهربان بود؛ شخصی منطقی و وظیفه شناس بود؛ بهترین فرزند برای پدرو مادر بود وبرای خواهران بهترین برادربود و برای همسر بهترین همسر و همسفر بود. خیلی به فرزندش علی علاقمند بود و او را ویژه دوست می داشت و پدری دلسوز و بامحبتی بود. هیچ موقع کوچکترین برخورد تندی با هیچ کسی نداشت. خیلی مهربان وصبور بود و ازنظر دینی و ایمانی بسیار پایدار و مقاوم و با اخلاص بود. با وجود اینکه همه ی افرادخانواده را دوست می داشت وبرای آنها ارزش قائل می شد ولی بخاطر خدا از همه چیز گذشت و برای دفاع از کشور و ناموس خود به جنگ با دشمن شتافت وبا اینکه در عملیات آزادی سازی خرمشهرسخت مجروح شده بود ولی با همان بدن مجروح که هنوز خوب نشده بود باز به جبهه رفت واینبار در عملیات رمضان سال ۱۳۶۱ در خاک دشمن مورد اثابت گلوله قرار میگیردو به شهادت می رسد و چون موقعیت و امکانات لازم نبود پیکرش در همان مکان شهادت باقی ماند و مفقودالاثرشد و بعداز ۱۵ سال پیکر پاکش به وطن بازگشت. وپدر ومادر و دیگر اعضاء خانواده همیشه منتظرش بودند تا محمد بیاید و پدرو مادر همیشه چشم به راه بودند که از فرزند دلبندشان خبری برسد و برگردد وبالاخره با بازگشت پیکر مطهر برادرمان پدرو مادر نیز از چشم انتظاری بیرون آمدند. و سالهای بسیار سخت انتظار به لطف خدا به پایان رسید. روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد . ان شاء الله در قیامت همه ی مارا مورد عنایت و شفاعت خویش به درگاه خدا قراردهد. 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 ۱ به نام الله پاسدارحرمت خون شهیدان بسم رب الشهداء والصالحین نکنید کسانیکه در راه خدا کشته می شوندمرده اند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی بدست می آورند. محمدحیدری فرزند شما شهادت می دهم که خدایی بجزء خدای یگانه نیست؛ تنهاست وشریکی ندارد می دهم که همه ی پیامبران که از طرف خداوند برای ارشاد مردم آمده اند حقند و آخرین آنها محمد (صل الله و علیه وآله وسلم ) وعلی و یازده فرزند او خلفای برحقند می دهم که بهشت وآتش دوزخ حق است به عنوان یک مسلمان شیعه به همه ی افراد سفارش می کنم دست از یاری حق و روحانیت برندارند از اطاعت و فرمان امامان و امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه شریف) وامام خمینی برندارید به عنوان یک مسلمان شیعه وظیفه ی شرعی صدای امام خودم را لبیک گفته ام و رضایت واختیار در راه خدا که جنگ با دشمن قدم برداشتم وامیدوارم به یکی از دونیکی اِحُدَالحسین یا پیروزی یا شهادت برسم از بازماندگان خود از پدرو مادر خود که خیلی برای آنها احترام قائلم؛ تقاضادارم که از شنیدن خبرشهادت من ناراحت نشوند وگریه و زاری نکنید من می دانم چه رنجها و مصیبتها کشیده اید مهربانم من می دانم که چه شبها بی خوابی کشیده اید وهفت سال از کودکی من پاسوز بوده اید تابا چندان دلخوری مواجه شدید که مرابه اینجا رسانده اید؛ تا دریک دوران واقع شدم که تمام روز آن جنگ است و ماباید به جنگ با کفار بشتابیم وما باید اسلحه ای که ازیک برادر افتاده برداریم وبه دوش به جنگ با کفاربشتابیم وجنگ را ادامه بدهیم تا خون شهیدان پایمال نشود از خواهرانم می خواهم که صبری به مادرمن بدهند تازینب وار باشد می خواهم که سلاح بر زمین افتاده ی مرا از زمین بردارند وراه حقیقت را طی کنند همسرعزیزم می خواهم که فرزند دلبندم را نیز مثل خودم تربیت کنی که مانند خودم باشد فرزند عزیزم ؛ وای علی که مانند علی اصغریتیم می شوی؛ من می خواهم که اگر در دنیا پدری برای فرزندم نبودم وشوهری برای همسرم نبودم وبرادری برای خواهرانم نبودم وفرزندی برای پدرو مادرم نبودم در آخرت خواهم بود واز خواهرانم که واقعا خواهری را برای برادر خود کرده اند دوست ندارم که داغ مرا ببینند وگریه کنند 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳 ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️ ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 ۲ مراطی کنید ومن می دانم سختی برای خواهرانم دارد ولی چاره چیست؛ جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید همه برویم خوب است که در راه خدا شهید بشویم که به شما مردم دارم این است که مانند پروانه به دور امام بگردید و لحظه ای دست ازیاری او و انقلاب برندارید وفرمان اورا اطاعت کنید ولایت و روحانیون که سنگر این انقلاب هستند باشید ای مردم عزیز دعا کنید تا خداوند فرج امام زمان (روحی فداه) را نزدیک کند و نائب برحقش امام خمینی را نگه دارد که خدا این جان ناقابل رااز من روسیاه قبول کند وپدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنی که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین و فاطمه زهرا( علیهم السلام) و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) ببرید حال جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید برویم؛ اگر ما به جبهه نرویم وظیفه ی خود را انجام نداده ایم وخون دیگر شهیدان پایمال می شود به نبردو جهاد اصغر می رویم؛ بادشمن به جنگ می پردازیم وشما جهاداکبر یعنی جهادو مبارزه بانفس راپیشه کنید شمارا به تقوا وایمان به خدا هدایت می کنم خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار این انقلاب مارا محافظت بفرما رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🔸 ❄️🌹❄️ 🔸 🌳🌸 ❄️ 🌸🌳 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳