eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
9.4هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆⚫️▪️🔸🔸▪️⚫️🔆 🔸🔆🔸⚫️🔸🔆🔸 🔸🔆🔸🔆🔸 🔆🔆🔆 🔅 🔆🔸⚫️🔸🔆🔅 🔅🔅🔅🔅 کنار یک پاسگاه پلیس در بیابانی خلوت توقف کردیم و چادر زدیم. همه داخل چادر خوابیدیم اما او بیرون خوابید..نیمه شب از صدای نفس های عجیبی از خواب پریدم و نگران شدم، لای پرده چادر را کنار زدم و دیدم که سگی عظیم الجثه با دهانی باز که نفس نفس میزد بالای سر محمدرضا خم شده و با چشمانش به صورت او زل زده است، محمدرضا بیدار بود اما از ترس جنب نمی خورد ، آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود چند بار پشت هم دست بزنم، سگ از صدای دست زدنم ترسید و رفت..وقتی اوضاع آرام شد مرا صدا زد و به سمتم آمد و با حالتی بهت زده می گفت که آن سگ چه از جانش می خواسته که آن طور به او خیره شده بود. 🔆🔅🔸🔅🔆 🔆🔅🔸⚫️🔸🔅🔆 ⚫️🔅🔸🔅⚫️ @shahid_beyzaii
🔆⚫️▪️🔸🔸▪️⚫️🔆 🔸🔆🔸⚫️🔸🔆🔸 🔸🔆🔸🔆🔸 🔆🔆🔆 🔅 🔆🔸⚫️🔸🔆🔅 🔅🔅🔅🔅 سعی می‌کردم که اعتقادات رابه شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم. امربه معروف هم یکی از همان اعتقادات بود..از کودکی یاد گرفتند که اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی آن شب عزا و ماتم است..شب شهادت یکی از امامان بود و آن شب پوشش من در خانه مشکی بود..آن موقع دو فرزندداشتم، محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود..برایشان از آن امام تعریف کردم،به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند،اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شادی را باصدای بلند پخش می کرد..نگران شدم که در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود،از قبح‌شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم..مهدیه تصمیم گرفت تاامربه‌معروف کند و خودش را آماده این کار کرد. درب خانه همسایه را زد، محمد که روی خواهرش تعصب داشت درچارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود که اگر اتفاقی برای خواهرش افتاد به کمکش برود..خوشبختانه امربه معروف کودکانه آنها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد. 🔆🔅🔸🔅🔆 🔆🔅🔸⚫️🔸🔅🔆 ⚫️🔅🔸🔅⚫️ @shahid_beyzaii
🔆⚫️▪️🔸🔸▪️⚫️🔆 🔸🔆🔸⚫️🔸🔆🔸 🔸🔆🔸🔆🔸 🔆🔆🔆 🔅 🔆🔸⚫️🔸🔆🔅 🔅🔅🔅🔅 دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار می کرد به او می گفتم: دهانت کثیف شده برو آن را بشورچون بچه بود باور می کرد و دهانش را می شست یک بار حرف زشتی را دوبارتکرار کرد. سری اول شست و برگشت سری دوم آن فحش را مجدد گفت تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است .این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کف آلود کرد و شست و پیش من آمد و گفت که حالا دهانم تمیز شده. 🔆🔅🔸🔅🔆 🔆🔅🔸⚫️🔸🔅🔆 ⚫️🔅🔸🔅⚫️ @shahid_beyzaii
🔆⚫️▪️🔸🔸▪️⚫️🔆 🔸🔆🔸⚫️🔸🔆🔸 🔸🔆🔸🔆🔸 🔆🔆🔆 🔅 🔆🔸⚫️🔸🔆🔅 🔅🔅🔅🔅 بار آخری که با هم صحبت کردیم، باز همان حرف‌ها را تکرار کرد.گفت: مامان، حلالم کن. دعا کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم: برای شهادت، اول نیتت را خالص کن. این‌بار گفت: مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه. ذره‌ای ناخالصی توش نیست. این را که شنیدم، به‌اش گفتم: پس شهید می‌شوی. آن‌قدر از شنیدن این حرف خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغ‌هایش می‌آمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکه‌تکه شود. از این خواسته‌اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمی‌آید! شهادت در فرهنگ خانوادگی ما وجود داشت و برای‌مان غریبه نبود. وقتی دو برادرم شهید شدند، پدرم خیلی محکم و صبور بود. یادم می‌آید وقتی محمدرضا پنج سال داشت به خانه پدری‌ام رفته بودیم. مشغول کار بودیم که یک‌باره پنجره آهنی از لولا خارج شد و افتاد روی سر محمدرضا که زیر پنجره نشسته بود. جمجمه‌اش شکسته بود. وقتی خودم را به محمدرضا رساندم، از سرخی خونی که در آن غوطه‌ور شده بود، شوکه شدم و ناخودآگاه گفتم: چقدر خون تو قرمز است! مثل خون شهید می‌ماند! همان‌ موقع پدرم هم که آن‌جا بود رو به محمدرضا کرد و گفت: محمدرضا، تو نباید به مرگ عادی بمیری. تو هم باید شهید شوی... 🔆🔅🔸🔅🔆 🔆🔅🔸⚫️🔸🔅🔆 ⚫️🔅🔸🔅⚫️ 🌹 @shahid_beyzaii