هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
با زمزمه ی سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت خون #حسین
با نام شکوهمند #یازهرا رفتند
🌸باز پنجشنبه و یاد شهدا باصلوات
@shahid_beyzaii
👈حفظ #بیت_المال درمنش شهدا
🍁فاصله ساختمان سپـاه تا مرڪز مخابرات چند ڪيلومتری می شد.
هـر وقـت میخواست زنـگ بزنه به خـونه، می رفت مخـابـرات...
🍁دفتر ڪارش اتاق #ساده ای بود موڪت شده،بدون میز و صندلی. او هیچ گاه اتومبیل شخصی نداشت، حتی دولتی،هیچ وقت از وسایل دولتی استفاده شخصی نمیڪرد...
🍁قبل از رفتن به عملیات زیارت حضرت زهرا (س)خواند. شهادت حضرت نزدیڪ بود و #رمز عملیات هم #یازهرا (س) !
#ڪربلای۵ بود ڪه ترڪش خورد
بردنش بیمارستـان، چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد
آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود.
🌷شهید #عبدالله_میثمی نماینده امام خمینی (ره) در قرارگاه خاتم النبیاء (ص)
@shahid_beyzaii
#یازهرا
#به_روایت_سردار_علی_مسجدیان
#جمکران
#صفحات_83_84_85
اولین روزهای سال ۶۳ بود نشسته بودم داخل چادرفرماندهی جوان خوش سیمایی وارد شد و سلام کردو گفت : آقای مسجدیان نیرو نمیخوایی!؟
گفتم تاببینم کی باشه !
گفت محمدتورجی ، گفتم : این محمد آقا کی هست لبخندی زد و گفت : خودم هستم نگاهی به او کردمو گفتم : چکار بلدی ؟
گفت بعضی وقتا میخونم گفتم اشکالی نداره همین الان بخون!
همانجا نشست و کمی مداحی کرد سوز درونی عجیبی داشت . صدایش هم زیبا بود . اشعاری درمورد حضرت زهرا سلام الله علیها خواند . علت حضورش را در این گردان سوال کردم . فهمیدم بخاطر برخی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای هست . گفتم به یک شرط تورو قبول میکنم باید بیسیم چی خودم باشی قبول کرد و به گردان ما ملحق شد .
مدتی گذشت محمد با من صحبت کرد و گفت میخواهم بروم بین بقیه بیروها ، گفتم باشه ولی باید مسئول دسته شوی . قبول کرد این اولین باری بود که مسئولیت قبول میکرد . بچه ها خیلی دوستش داشتند همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند چند روز بعد گفتم محمد باید معاون گروهان شوی . قبول نمیکرد با اصرار من گفت به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی . با تعجب گفتم چطور با خنده گفت جان آقای مسجدی نپرس !
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد مدیریت محمد خیلی خوب بود مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم باید مسئول گروهان بشی . رفت و یکی از دوستان را واسطه کرد که من اینکار را نکنم گفتم اگر مسئولیت نگیری باید از گردان بری ! کمی فکر کرد و گفت : قبول میکنم اما با همان شرط قبلی ! گفتم صبر کن ببینم یعنی چی که تو باید شرط بذاری ؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا میری ؟ اصرار میکرد که نگوید من هج اصرار میکردم که باید بگویی کجا میروی . بالاخره گفت . حاجی تا زنده هستم به کسی نگو . من سه شنبه ها از اینجا میروم مسجد جمکران تا چهارشنبه عصری برمیگردم . با تعجب نگاهش میکردم و چیزی نگفتم . بعدها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخویین تا جمکران را میرود و بعد از خواندن نمازم آقا امام زمان عجل الله برمیگردد . یکبار همراهش رفتم نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم نگاهی به مسجد انداختم سرش به شیشه بود . مشغول خواندن نافله بود قطرات اشک از چشمانش جاری بود . در مسیر برگشت با اوصحبت میکردم میگفت : یکبار ۱۴ مرتبه ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم .
@shahid_beyzaii
💠دکتر احمدرضا بیضائی :
🌷تو اردوی دانش آموزی با تفنگ بادی زده بودن رو انگشت شستش. برای درآوردن ساچمه، رفت عمل.
وقتی از اتاق عمل داشتن می آوردنش، زیر لب مدام میگفت:
" #یازهرا.... #یازهرا...".
پدر، الانم که صحبت اون روز میشه میگه: بیهوش بود اما نمیدونم چطور تو بیهوشی اینطور توسل میکرد؟
@shahid_beyzaii💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دیشب دسته عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها در بابل
این گوشه کوچکی از شکوه دلدادگان حضرت زهرا فقط در یکی از شهرهای شمال کشور است.....
#یازهرا
🔴 https://eitaa.com/shahid_Beyzaii