eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
رفت وازگریه طوفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایاکه به دریا زدو رفت 🍃🍃شهیدمدافع حرم محمدرضا شیبانی🌺
🔸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🔸 🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸 🍁🔸 🌺 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁 🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸 🍁🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌺🌺🌺 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌸🌸 🔸🍁 🔸🍁🔸🔸 🌺 🔸🔸🍁🔸 اون روز نمیدونستیم که یه شهید زنده کنارمونه. و ما داریم صحبت همشهری شهیدمونو می کنیم. فردا شب اون روز هوا خیلی سرد شده بود مارو جمع کردن و یک رزم شبانه قرار بود تمرین کنیم؛ به ماگفتن یه پیاده روی و بعد تمرین اصلی؛ از سرما نمی شد نشست تو جمع؛ آنقد سرد بود دندونا مون به هم میخورد. تو اون تاریکی محمد رضا اُوِرش و در آورد و بست رو کوله تا تحرک بیشتر داشته باشه و قتی ایستادیم بپوشه آخه خیلی سرد بود؛ ازبس هوا سوز داشت کسی جرات نمی کرد بنشینه؛ ما هم کلا آهنی در آورده بودیم مثل مرغ که می خواد تخم مرغ کنه نشسته بودیم روش به سمت داخل آخه زمین یخ زده بود؛ یادمه شهید شکوری اُوِر نداشت یا نیاورده بود و خیلی سردش بود محمد رضا اورکتش دادبه شهید شکوری وتا صبح بدون اور بود.‌ نگو شهدا از قبل قرارشون رو گذاشتن و ما ساده فقط نگاه دم می کنیم؛ تو اون عملیات هم محمد رضا پیکر مهدی روانه کردو خودش موند؛ از خودش گذشت ورفت برا آوردن زخمی انگار؛ از خود گذشتن کلاً تو خونش بود. تمرین رزم شبانه شروع شد؛ دسته ما هم راه افتاد یکی دو کیلو متر اول راحت بود ولی بعد مگه تموم می شد؛ چهار پنج ساعت راه رفتیم تو اون سرما بلاخره گفتن واستین تا بهتون بگن ما هم سریع تو یه چاله تانک رفتیم؛ احمد اول پاک سازی کرد تله نباشه آخه حالت رو کم کنی بود. بین دسته ها. آخر سر هم بچه های ما تله پیدا کردن فردا هم جایزه گرفتن؛ بعد چهار پنج ساعت پیاده روی تو اون سرما همین که محمد رضا گفت: استراحت کنین مثل مرغ ریختیم زمین ازخستگی؛ خیلی سرد بود؛ محمد رضا برا سرما بهمون یاد داده بود نایلون بزرگ زباله با خودمون داشته باشیم. که تو بارون یا سرما مثل کیسه خواب میمونه. 🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸 🍁🔸 🌼 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌺🌺🌺
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیضائی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » @shahid_Beyzaii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقای مهربونم✋🌸 آقا سلام میدهـم از جان و دل بہ تو ... تا اینڪہ بشنــوم "و علیڪ السلام" را ❤️"الســـلام علیڪـــ یا بقیة الله"❤️ 🌷اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ🌷 @shahid_beyzaii
🌸 بهترین جواب بدگویی: سکوت بهترین جواب خشم: صبر بهترین جواب درد: تحمل بهترین جواب تنهایی: تلاش بهترین جواب سختی: توکل بهترین جواب خوبی: تشکر بهترین جواب زندگی: قناعت بهترین جواب شکست: امیدواری یادمان باشد با شکستن پای دیگران ما بهتر راه نخواهیم رفت! یادمان باشد با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم! کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم باخدای او طرفیم و کاش انسانها "انسان" بمانند.. 💎 @shahid_beyzaii
#مدافعانه هوایـــــے باز را از دست دادم بـــــهشتے ناز را از دست دادم " شـــهیدان دستهایم را بگیرید " ڪه من پـــ🕊ــرواز را از دست دادم #شهیدمحمودرضابیضایے🍀 #روزتان شهدایی @shahid_beyzaii
هدایت شده از نسیم بهشت 🌹🍃
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁 صبحی كه بی حسين شروع شود ؛ شروع نشود بهتر است...! "*"السلام عليک يا اباعبدالله (ع)"*" اول صبح بگویید ♥ ☜ "حسین جان" رخصت ؛ تا که رزق از کرم سفره "ارباب" رسد... 🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁 @Arameshmahz96
﷽ دلگیر نباش، دلٺ که گیر باشد رها نمیشوی یادت باشد، آزاد بودن شرطِ شهادت است ... #اللهم_الرزقنا_شهادت🍃 @shahid_beyzaii
🔸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🔸 🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸 🍁🔸 🌺 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁 🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸 🍁🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌺🌺🌺 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌸🌸 🔸🍁 🔸🍁🔸🔸 🌺 🔸🔸🍁🔸 من و حسین فهمیده(نفهمیده)با کاظم و بقیه سریع رفتیم تو یه کیسه خواب طلایی نرمینه (همون نایلون زباله)از سرماهر وقت بیدار می شدیم یه نگاهی می کردیم و می خوابیدیم لباس گرم داشتیم ولی بازم سرد بود؛ محمد رضا اون شب تا موقع دستور دادن دو سه ساعتی طول کشید بدون اُور نگهبانی می داد؛ بچه ها هر وقت شیطونیایی هم می کردن مثلا بچه هایی که تو نایلون زباله خوابیده بودن رو؛ رو شون فاتحه می دادن یا با کلوخ میزدن یا نایلون و سوراخ می کردن؛ سرما بیاد تو یه لحظه بلند شدم دیدم بچه ها مثل جنین خودشونو جمع کردن؛ خوابیدم احمد و محمد رضا و بلال هم با حمید مشغول مسخره بازی و دیدبانی بودن؛ من که به خودم می گفتم: داعش بیاد تانک هم بیاد من تکون نمی خورم خیلی راه اومده بودیم. تمرین انجام شد و فرداش به چند نفر به خاطر عملکردشون جایزه دادان محمد رضا هم جزوشون بود. تو هواپیما نشستیم محمد رضا پشت سر من نشسته بود یه پلاستیک محکم بغل کرده بود زمینم نمیزاشت؛ بچه ها مشغول شوخی بودن. به محمد رضا گفتم: پسر عمو چی داری خوردنی بده من سالم بهت تحویل میدم. خندید و گفت: برو پاتک؛ بت ما هم اره؛ آخر سر فهمیدم نون قندی هایی که مادرش درس کرده بود که آخر بین همه تقسیم کرد. 🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸 🍁🔸 🌼 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌺🌺🌺
🔸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🔸 🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸 🍁🔸 🌺 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁 🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸 🍁🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌺🌺🌺 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌸🌸 🔸🍁 🔸🍁🔸🔸 🌺 🔸🔸🍁🔸 محمد رضا فرمانده ما بود خیالمون راحت بود دیگه آب و جیره و نایلون هر چی می خواستیم می دونستیم محمد با خودش داره؛ بماند که به کلو چه هاش پاتک هم زدیم. بعد زیارت رسیدم مقرچون آخر رسیدیم یه اتاق بزرگ؛ ولی یکم خلوت بود و ساده گیرمون اومد. یکی دو روز اول دیدیم نمی شه؛ پاتک وسایل بین بچه ها راه افتاده بود حتی لیوانای چای خوری فرماندهی رو هم بچه ها دو دره می کردن که دادشون در اومده بود اتاق ما جنسش جور بود یه فرش خوب کم داشت. شب که شد محمد رضا دستور پاتک اسلامی داد. ما هم حمله کردیم به نماز خونه دوسه لایه فرش داشت. خودش و کاظم در و نگه داشتن من و حسین و حسین نفهمیده سریع فرش و لوله کردیم از پنجره دادیم بیرون الفرار. فرش بزرگ و خوشکل بود تو تاریکی دور ساختمان بدو بدو دور زدیم از پنجره اتاق دادیم داخل. محمد رضا و کاظم و بقیه هم اومدن از راه مثلا اتفاقی نیفتاده مهدی شکوری یه دفعه با دوربین اومد داخل اتاق؛ ما هم با بیل و کلنگ وجارو دنبالش کردیم اونم خودش فیلم خنده رفت؛ رضا رو با دوربینش آوردجنگ پتو و فلان شروع شد. بعدش اتاق فرش کردیم حالا همه دوست داشتن بیان اتاق ما که خیلیا هم اظاف شدن؛ بعد بقیه تازه فهمیدن پاتک اسلامی چیه اعزام شدیم برا منطقه؛ تو یه خونه مستقر بودیم که صاحبش شب فرار کرده بود بعد چند روز درگیری ها کم تر شد محمد رضا حواسش خیلی بود که بچه ها آسیبی به خونه و وسایل خونه نزنن؛ همسایه ها وسایل و زندگی شونو به ما سپرده بودن؛ همسایه کناریمون ده الی دوازده تا مرغ به ما سپرده بود محمد و ابوذر صبح میرفتن اونا را ول میکردند از تو کلو(قفس)؛ غروب هم می گشتیم دسته جمعی پیدا می کردیم می فرستادیم تو لونشون؛ دوتا خونه اون ور تر مون طاوس داشت اونم یکیش گم شده بود بچه ها پیدا کردن تحویل صاحبش دادن . 🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸 🍁🔸 🌼 🔸🍁 🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸 🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁