⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#دعای_خیرسیب_فروش
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
شهید آقا یوسف به اتفاق پدر و مادر رفته بودن بازار در حین خرید، میرسن به ی پیر مردی که سیب می فروخت ، انگار که سیب هاش پلاسیده بودن و درجه یک نبودن ؛ یوسف مهربان میگه یک لحظه صبر کنید می خوام ازین پیر مرد سیب بخرم یکی گفت آقا چی رو می خوای بخری ؟ همش پلاسیده شده
یوسف دید پیر مرد خجالت کشید ؛ دلش سوخت ؛ همه سیب هاشو خرید ؛ پیر مرد هم براش دعا کرد که جوان ، خدا در دودنیا خیرت بده و پدر مادرتو حفظ کنه.
#پدرپیرمردها
سرکشی شهید آقایوسف به فقرا
به این مناجات ایمان داشت
مـَولایَ یا مـَولایْ اَنـتَ الغنیُّ وَ أنَا الْفَقیـر
و هَل یرحمُ الْفَقیرَ اِلاّ الغَنیّ ؟؟؟
همیشه از حقوقش چیز کمی براش میموند ، چون حواسش به فقرا بود و ازشون دستگیری می کرد؛ البته آنقد مخفیانه کمک می کرد که کسی متوجه نمی شد ؛ حتی به کسائیکه کمک می کرد سپرده بود که به کسی نگید ؛ وقتی شهید شد بعضی از پیرمرد پیرزنها میومدن پیش ما و می گفتن : پسر شما پدر ما بود ، همیشه بهمون سر میزد و هر کمی و کسری داشتیم برطرف می کرد پسرشما شهید شد ما یتیم شدیم
و خیلی موارد دیگه ؛ و بیتی که زیاد زمزمه
می کرد : مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
حواسمون به دورو برمون هست ؟
#نفس
#ازلسان_پدرمعزز
می دونستم که یوسف میره . تابستان بود ، آخرین تابستانی که یوسف تو دنیا بود ، یک روز رفتیم سفید رود که نزدیک به ماهست ؛ یوسف شنارو خیلی دوست داشت ؛ ما نشستیم لب رود و یوسف رفت که شنا کنه ؛ نگاهش می کردیم
آب موج می زد و زیاد بود ؛یوسف استاد حبس کردن نفس زیر آب بود ؛رفت زیر آب واقعا هممون ترسیدیم ؛ صداش کردیم ، زمانی گذشت یکباره دیدیم یوسف فاصله عرض رود رو از زیر آب طی کرد و رسید اون سمت آب و
برامون دست تکون داد. و من همونجا از حالت های خاصش فهمیدم که یوسف رفتنیه و پدر همیشه میگه : یوسف وقتی رفت اون طرف رود، من حس کردم که برای همیشه رفت
#شیعه_واقعی
یک روز داشتیم درمورد مسائل دینی حرف می زدیم کمی که گذشت یهو شهید آقایوسف با ی حالت عجیب وسرشار ازشور ونشاط گفت: هیچ دینی بهتر از اسلام نیست .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
✍ #دلتنگتم بابایی ..😔
هیچی نمیگم..
🌹وقتی اومدم پیشت
اگه میدونستی چقدر حرف
چقدر درد دل دارم
#چقدر #شکایت دارم از این و اون..
فکر میکنی اونموقع حوصله شنیدن همشو داری؟..
یا بازم میگی آروم باش ....
🌹بعدم #بغلم میکنی سرمو میچسبونی به سینه ات…
❣منو با ضربان دردناک قلبت آرومم میکنی
تا دیگه هیچی نگم..
باشه #بابا #ببخش منو..😔
مثل همیشه که میبخشیدیم…
❣دلم برای یه #درد دل ساده تنگ شده بود… . اینجا هم بهترین جا برای گفتن حرفهای نگفته دلم بود .
برای گفتن #کلمه #بابا دلم پر میکشه .
برای گفتن این کلمه اینجا بهترین جاست ..
#دلم بی نهایت برات #تنگ شده .
تو این مدت خیلی خوب یاد گرفتم تنها باشم .
تنهایی فکر کنم ... تنهایی نفس بکشم و تنهایی زندگی کنم .
خیلی سخته....😭
ولی بازم مجبورم برای دلخوشی داداشم لبخند بزنم...👦
خنده هامم همه از درده ........😞
من اگه میخندم مال آن است که بمانم زنده
خنده ام تلخ ترین قصه ی جانی سرد است
#خنده ام سرد ترین لحظه ی یک زندگی پر درد است,
#خنده ام مهر #غم است...
آخرین لحظه ی یک حالت و درد
وقت خندیدن من…
لب و دل ، چشم و وجودم همه دیدن دارد
لب پر از خنده ی ظاهر و دلم غرق غم و ماتم و درد..
خنده هایم همه مفهوم یکی بودن وتنهایی دستان من است
و #عجیب است که من #می خندم .....😔
#فرمانده_غریب_
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا_
#شهادت_شب_قدر_
#عمه_سادات_
#ذاکر_اهل_بیت_ع_
#خلبان_غریب_
#صابرین
#جانباز
21/4/1394 ت ش
هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم
🌸
میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم
🌸
یا سلامی میدهم از بام خانه بر حرم
چون کبوتر راهیه صحن و سرایت میشوم
🌸
با دوبال حسرتم پر میكشم تا شهر عشق
🌸
تا که مهمان تو و گنبد طلایت میشوم
من کبوتر نیستم هستم کلاغی رو سیاه
🌸
گر بخواهی ام, غلام رو سیاهت میشوم
مثل عون و مثل عابس, مثل مسلم, مثل حر
🌸
گر دهی رخصت مرا, من هم فدایت میشوم
🌸
گر برات کربلایم را به دستانم دهی
جان زهرا تا قیامت وامدارت میشوم
🌸
چون قسم دادم تو را بر نام زهرا, مادرت
مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم...
🌸
#شب_زیارتی_ارباب
:
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#نماز_شب_آخر
مهدی از شناسایی ڪہ آمد نیمہ شب بود و خوابید . بچہ ها ڪہ برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نڪردند چون میدانستند حسابی خستہ است .
اما او صبح ڪہ برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت مگر نگفتہ بودم مرا برای نماز شب بیدار ڪنید ؟
دلیلش را گفتند ، آه سردی ڪشید و گفت :
افسوس شب آخر عمرم ، نماز شبم قضا شد ۰۰۰
فردا شب مهدی هم بہ خیل شهیدان پیوست .
#شهید_مهدی_سامع
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
💠
▪️ احمدرضا بیضائی
🌷يكى از بچه رزمنده هاى عراقى بعد از شهادت محمودرضا خودشو از سوريه رسونده بود تهران كه بياد تبريز. مجروح بود. تبريز كه اومد و بردمش سر خاك محمودرضا، پاشو اونجا دو سه بار زد زمين و بغضش تركيد و نشست. ميگفت: بهت گفته بودم ميام؛ ديدى اومدم....
💠شهید محمودرضا بیضائی ؛
گمنام زیست و عاشق گمنامی بود.
اما در گمنامی کاری برای انقلاب و تاریخ کرد که، گویا تمام مسئولیت انقلاب بر دوش وی بود .
خوندن داره
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
فک کن بری سوریه......
به همه بگی فردا میرم پیش بی بی...... بری تو صحن....... پرچم یا عباس............ سربند کلنا عباسک یا زینب....... بری تو حرم رو به روی ضریح....
دست تو بزاری رو قلبت با زبون بی زبونی بگی..
خانوم جات اینجاست اونجا چیکار میکنین...
بگی خانوم اجازه میدین برم دفاع کنم از حرمتون......
بعد............ یه پلاک.............. یه لباس ارتشی................ یه کلاشینکف............... یه کلت................ یه کلش............ یه بیابون............... بیابون ن بهشت............... پشتت يه گنبد...........
انگار خانوم داره نگات میکنه......
خانوم نگات میکنه...........
حس میکنی کنارته...............
بهت :افتخار میکنه بهت لبخند میزنه......
یه نگاه به پشت سرت به پرچم یا عباس میندازی
میگی ارباب تا اسم شما رو گنبد هست.......
مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه..
خم شی بند پوتینتو سفت میکنی....
سربندتو سفت میکنی... کلشتو سفت میچسبی...
کلشتو میگیری میگی یا عباس.......
بعد از اینکه چندتا داعشی حرومی رو به هلاکت رسوندی
ببینی یه ضربه خورده به قلبت........... قلبت شروع میکنه به سوختن.....
از خون دستت میفهمی مجروح شدی....
میگی بی بی ببخشید شرمندم......
دیگه توان ندارم........
دوستات جمع شن دورت نفسات به شمارش میوفته
چشمات تار ميبینه..........
بی بی بیاد بالا سرت برا شفاعت........
خون زیادی ازت رفته....... .
دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه... اما ميگی پاهامو بذارین زمین سرمو بلند کنین...
بی بی اومده میخوام بهش سلام بدم......
چند دقیقه بعد چشماتو ببندی.......
چند روز بعد به خانوادت خبر بدن شهید شدی.......
عجب رویایی.......
#اللهمالرزقنا شهادت فی سبیلک بحق بی بی زینب
❣←ماسینہ زدیم بی صدا باریدن
❣←از هرچه ڪه دم زدیم آنها دیدن
❣←ما مدعیان صف اول بودیم
❣←از آخر مجلس شهدا را چیدن
پنج شنبه است با فاتحه و صلوات یادی از شهدا کنیم
#شهدا خیلــــــــی ها را صــــــــدا میزنند
امـّـــا
تنها #عده_ای_میشنوند !
#گــام_به_گـــام_عـملی_و_مستند_دوستی_و_انس_با_روح_یک_شهید
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹همـــمون میدونیم شهید زنـــدست و به انـــقلابی که به ثمر رســونده, سر میزنه و مدام اونو از گـــزند خطرات و تهــدیدات حفظ میکنه.
🌹حـــالا تصور کنیم یا یکی از شهدا بتـــــونیم رابطـه دوســتی - عــاطفی برقرار کنیم.... فکر میکنین چه اتفاقی میفته !؟
🌹روح شهید با روح شما رفیق و همراه میشه.
🌹 از فردا حضور شهید رو همیشه کنار خودتون احساس میکنید چون روح شما همیشه همراهتونه !
🌹 در طول روز هواتونو داره ( موقع درس خوندن, نماز و انجام طاعات, غذا خوردن, مسجد رفتن, گردش و همه فعالیته ها.... )
🌹 براتون مدام دعا میکنه چون شهدا فوق العاده رفیق باز بودن و هستند !
🌹 نه تنها برای نماز صبح که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی باصفا بیدارتون میکنن.
🌹 در هر مرحله از زندگی که چند گزینه انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه اصلح رو نشونتون میدن.
🌹 لذت بندگی, عبادت, طاعت و معنویت رو به دوست خودشون خواهند چشاند.
🌹برای جوونهای در آستانه ازدواج, یه همسر خوب پیدا میکنن. یه دختر خانم یا آقا پسر خوب که اتفاقا اونم به شهید شما ارادت داره !!!
🌹حالا به این مثلث فکر کنین :
🌹و در نهایت و اوج این رابطه این مثلث شکل خواهد گرفت :
شما + دوست شهید شما + خــداااااا