eitaa logo
📡 خبر فوری شـهید عـزیـز زاده📡🚩🚩
2.6هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
30 فایل
کانال خبری ویژه(شهید عزیززاده) در ایتا فعال شد 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/549978875C0e988136f1 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3295347740C3be94b2d38 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2392392356C0d568e897e
مشاهده در ایتا
دانلود
روز چهارشنبه مجروح شدنش آخرین کلاس حوزه رو با هم بودیم. کلاس که تمام شد، سریع وسایل هاشو جمع کرد که بره؛ گفتیم آرمان کجا میری؟ گفت: امشب آماده باش هستیم در اکباتان. گفتیم: آرمان نرو! گفت: نه! باید برم... به شوخی گفتیم: آرمان میری شهید میشی ها! با خنده گفت: این وصله ها به ما نمی‌چسبه... گفتیم: بیا باهم عکس بگیریم شهید شدی میگذاریم پروفایلمون:)) نیومد؛ هرکاری کردیم نیومد... 🆔 @shahid_azizzadeh
یه روز با چند نفر از رفقا و آرمان داشتیم در خیابان راه می‌رفتیم، که دیدیم یک آقایی دارد به مقدسات اهل سنت توهین می‌کند... آرمان سریعا جلویش را گرفت و گفت: « حضرت آقا فرمودن که توهین به مقدسات اهل سنت کار درستی نیست.» آن زمان با خودم گفتم که با اینکه آنجا کسی از اهل سنت نیست و احتمال دعوا هم وجود دارد، عجب شجاعتی دارد که از حرف حق دفاع میکند؛ اما الان میبینم که حاضری جان بدهی، اما از عشقت به ولایت لحظه ای کوتاه نیایی... 🆔 @shahid_azizzadeh
📸 تصویری که پیش رو دارید "حاج احمد کاظمی" (فرمانده لشگر ۸ نجف اشرف -- گوشی بدست) در کنار ابوشهاب [از فرماندهان لشکر۱۴ امام‌ حسین(ع)] را نشان می دهد. ▫️خط مقدم نبرد [احتمالا کربلای ۵] ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 محسن رضایی، فرمانده کل سپاه از احمد کاظمی (ف ل ۸): ▫️زمانی که احمد کاظمی در جنگ بود، خیلی کم فرصت می‌کرد به خانواده‌شان سرکشی کند. در کوران عملیات کربلای 5 که مرتب با فرماندهان و احمد صحبت می‌کردیم و دستورات عملیاتی می‌دادیم از نجف‌آباد تماس گرفتند که خدای متعال یک فرزند پسر به احمد داده است. فکر کردم بد نیست وسط عملیات و جنگ و زد و خورد، این خبر را به احمد بدهم وقتی به او بی‌سیم زدم و گفتم خدا به تو یک هدیه و نعمتی داده است او فکر کرد که یکی از واحدهای او موفقیتی به دست آورده و با خوشحالی پرسید که چی شده؟ گفتم خدا به تو <محمد> داده است یک فرزند پسر. کمی مکث کرد و بعد گفت خیلی خوب بعد از عملیات ایشان را می‌بینم . یک لحظه فکر کردم در همان لحظه‌ای که مکث کرد با خودش یک جهاد با نفس انجام داد...‌!! 🆔 @shahid_azizzadeh
🌸 حنا بستن به کف دست و پا و سرانگشتان، از سنت‌های حسنه‌ای بود که درجبهه، بخصوص شب‌های عملیات رواج داشت 🍀 حنابندان قبل از عملیات، نوعی اعلام آمادگی برای بشهادت رسیدن بود 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 😊 🌴 چند روز قبل از 3 در اواخر مرداد ۶۴ شهید پیام پوررازقی در مقر الصابرین گردان تخریب لشگر ۱۰ در کنار کرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند. آنقدر مهربان و با اخلاص بود که کسی به خواهشش نه نمی گفت. خیلی از بچه ها دست و سر و پاشون رو حنا گذاشتند و قرار شد شب رو با سر و روی حنا گرفته بخوابیم و فردا صبح قبل از نماز بریم ایستگاه صلواتی کرخه حموم 🌓شب موقع خواب، توی چادر من کنار پیام و شهیدحسن مهوش محمدی می خوابیدم پیام و حسن خوابیدند و می دونستم تا صبح طاقباز می خوابند و تکون نمی خورند. 😂شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهار تا قل قلی درست کردم و به لپ پیام و حسن چسبوندم وگ رفتم خوابیدم ☀️ فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام و شهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.😂😂 البته این دو تا شهید به من لطف داشتند و هیچ گله ای نکردند. شانس آوردم شهید عبدالله نوریان (فرمانده گردان تخریب) در گردان نبود و رفته بود حج. اگر ایشون بود گوشم رو می گرفت ومی گفت باز شیطونی کردی!! شهیدحسن مهوش محمدی چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت🕊 و شهیدپوررازقی سال بعد در تیر 65 در از شهر مهرا آسمانی شد🕊 ( راوی: جعفرطهماسبی
🌸 حنا بستن به کف دست و پا و سرانگشتان، از سنت‌های حسنه‌ای بود که درجبهه، بخصوص شب‌های عملیات رواج داشت 🍀 حنابندان قبل از عملیات، نوعی اعلام آمادگی برای بشهادت رسیدن بود 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 😊 🌴 چند روز قبل از 3 در اواخر مرداد ۶۴ شهید پیام پوررازقی در مقر الصابرین گردان تخریب لشگر ۱۰ در کنار کرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند. آنقدر مهربان و با اخلاص بود که کسی به خواهشش نه نمی گفت. خیلی از بچه ها دست و سر و پاشون رو حنا گذاشتند و قرار شد شب رو با سر و روی حنا گرفته بخوابیم و فردا صبح قبل از نماز بریم ایستگاه صلواتی کرخه حموم 🌓شب موقع خواب، توی چادر من کنار پیام و شهیدحسن مهوش محمدی می خوابیدم پیام و حسن خوابیدند و می دونستم تا صبح طاقباز می خوابند و تکون نمی خورند. 😂شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهار تا قل قلی درست کردم و به لپ پیام و حسن چسبوندم وگ رفتم خوابیدم ☀️ فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام و شهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.😂😂 البته این دو تا شهید به من لطف داشتند و هیچ گله ای نکردند. شانس آوردم شهید عبدالله نوریان (فرمانده گردان تخریب) در گردان نبود و رفته بود حج. اگر ایشون بود گوشم رو می گرفت ومی گفت باز شیطونی کردی!! شهیدحسن مهوش محمدی چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت🕊 و شهیدپوررازقی سال بعد در تیر 65 در از شهر مهرا آسمانی شد🕊 ( راوی: جعفرطهماسبی
📷👆 تهران، سال ۱۳۶۵، مقابل مجلس شورای اسلامی، مادر، فرزند خود را برای اعزام به جبهه بدرقه می کند، ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 💠 ای از اعزام به جبهه👇 ▫️ عازم مناطق عملیاتی بودیم. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃 مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد. به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشود.»😌 او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😐😂😂 ☜‌‌‌یادشهداکمترازشهادت‌نیست ☜باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور ‌‌‌‌‌ 📡 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎@shahid_azizzadeh