روزی که کودک متولد میشود،مادر هزار امید می بندد به او وبه آینده اش.
هر روز آرزوهایی که برای خود در سر پرورانده و به آن ها نرسیده را در او تجسم میکند.
در هر مرحله از قد کشیدنش لذتی را می چشد، آمیخته به رنج.
همیشه چنین بوده و هست.
زمانی همین مادر دلبسته، چشم از قامت پسرش برگرفت و با سلام وصلوات روانه ی میدان نبرد کرد،جایی که هر لحظه اش بوی انتظار می داد و جدایی.
مادر چشم بست بر آرزوهای خود،تا روزی بر قامت رعنای فرزند شرم نکند که دل بستگی اش او را پایبند زمین کرده است.
چشم بست و اشک هایش را به دعای شبانه روزی پیوند زد.
اما گاه انتظار به فراق گره می خورد وباز مادر بود و شکوه های پنهانی و درد های ناگفته....
💌| #دلنوشتهمادرشهیدمحمدرضادهقان
🆔| @shahid_dehghan
15.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
سلام عزیز پرپرم 😢🌸
سلام عزیزبرادرم 😍😢
🔸به مناسبت پنجمین سالگرد شهید محمدرضا دهقان
#ارسالی
🆔| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🔸پست اینستاگرامی خواهر شهید @shahid_dehghan
🔸پست اینستاگرامی خواهرشهید
به نام او...
(حکایت دست...)
پرده اول: بهمن ماه ۱۳۶۳ است. خانواده حاج صفرعلی طوسی، مهیا شده اند تا پیکر تازه جوانشان را تحویل بگیرند. محمدعلی، در ارتفاعات کردستان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله تک تیرانداز قرار گرفته است. فاطمه، تمام خواهرانه هایش را جمع کرده تا برای بار آخر برادر را درآغوش گیرد و در گوشش زمزمه کند. گاهی دست بر زخم سرش میزند و گاهی موهایش را مرتب می کند و قربان صدقه اش می رود. با تمام وجود ایستاده اما نیاز دارد به دستان گرم و آرامبخش برادر. دست روی دست اومیگذارد و سرما تمام وجودش را فرامیگیرد... هنوز بعد از سی سال و اندی یاد دست برادر که می افتد، می لرزد و زمزمه می کند: دستانش سرد بود، سرمایی به عمق درد و تنهایی...
پرده دوم: بهمن ماه ۱۳۹۳ بود، شب عروسی ام. بی قرار بودم و نگران. گاهی گذر عمررا تماشا می کردم و گاهی نگران آینده ام میشدم. وقت خداحافظی از خانه پدری، کنارت ایستادم و گفتم: محمدرضا لطفا امروز نزدیک من باش!
_چرا؟
_نگرانم، باش تا خیالم راحت باشد.
یادت که هست تا آن روز همه سختی ها و خوشی ها را باهم گذرانده بودیم. هرازگاهی زیر چادر عروسی، دست گرمی دستم را می فشرد و در گوشم زمزمه می کرد: همین جا هستم، نزدیک تو، خیالت راحت! گرمی و امنیت دستانت چنان آرامشی داشت که از وصفش عاجزم... آرامشی همچون کوه...
پرده سوم: یک روز از شهادت تازه جوان خانواده گذشته. بعد از چهل روز دوری، قرار است دوباره روی ماهش را ببینم، در آغوشش بگیرم و دلتنگی هایم را برایش تعریف کنم. با خود می گویم کاش لبخندی بزند، باز دستم را بگیرد و تمام سختی این مدت را ازدلم درآورد... کمی غر بزنم، کمی قربان صدقه اش بروم و خواهش کنم که دیگر دوریمان اینهمه طول نکشد... راستی انگشترش! چقدر ذوق دارم در دستش ببینم و دلم ضعف رود با دیدن دستان مردانه اش، ببوسم دستی را که به حمایت از خواهر سیدالشهدا اسلحه بدست گرفته است. عطش گرمای دستانش را داشتم... دستش از کفن درآمد، همان دستی که با تمام جوانی و عمر کوتاهش، مایه امنیت و آرامشم بود؛ سرد بود، به سرمای بی برادری...
پنج سال است محرومم از صدایت، دیدن روی ماهت، لبخندت و گرمای دستانت. من گمان زندگی بی تو را نداشتم محمدم، در عجبم از سخت جانی خودم. به حق، ایستادگی و صبر، ارث غیور مردان و شیرزنان این سرزمین است که نسل به نسل منتقل می شود.
ایستاده ایم محمد! اقتدا کردی به حضرت علمدار، تو و هزاران سرباز دیگر، تو و سردار دلدارمان، ما مثل شما ایستاده ایم. هر سختی که روی آورد، مولایمان را تنها نخواهیم گذاشت، خیالت تخت... به فدای دست مردانه ات...
#ورق_بزنید
🍃💔| @shahid_dehghan
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و تعجیل
در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهید_محمدرضا_دهقان♥️
🌙| @shahid_dehghan
💫شهادت ، باران است
همه از آن بهره مندند
اما فقط عده ای
از آن لذت می برند
#شبتون_شهدایی
@shahid_dehghan
•┄══❝سـلـام امـام زمـانـم❞══┄•
#صبحتون_شهدایی
ذکر روز چهارشنبه👇🏻
یـا حَیُّ یا قَیـوم:
ای زنـده و پـاینده🌱
•{100 مرتبه}•
❤️| @shahid_dehghan
❤️| #نیابتی
حرم مطهر امام رضا علیه السلام
به نیابت
#شهید_محمدرضا_دهقان
✨| ارسالے از #خادم
💔| @shahid_dehghan
سلام
نمیدانم چه بگویم؟
از ماجراهای زمین که خوب خبر داری مگر این نیست که شهدا زنده اند🦋
پس چیزی نیست که بگویم...❤️
از دلان عاشقان خویش هم تو بهتر میدانی...🍂
ولی بگذار ازخود بگویم🌱
من دراین دنیا بودم و تو هم بودی🍂زندگی میکردیم...
نه تو ازمن میدانستی نه من از تو...
دلیلی هم نداشت که بدانیم..
آن موقع مگر برادرم بودی؟
پس بگذریم...🍁
گذشت و گذشت تا رسیدیم به ۲۱ آبان سال ۹۴...
اینجا من باز هم ازتو نمیدانستم... و چه غم انگیز... میگذارم بر این که حتما خیری بوده که آن موقع من از تو هیچ ندانم..چون در هر کار خدا خیری وجود دارد🌸
مگر میشود خدا بدمان را بخواهد...؟
هرگز❌
بگذریم برادر نمیدانم آیا آن موقع تو از حال و احوال من...اعمال من خبر داشته ای یا نه🙃من که از تو هیچ نمیدانستم گفتم که...
بگذار از آن سال هم بگذریم...🍂
پرشی بزنیم به سال ۹۹ مهر بود آیا آبانش را خاطرم نیست...
ولی من آن موقع تو را یافتم...
میدانی...
اولش فکر میکردم شاید بخاطر چهره و تیپت اما...
با نشانه هایی که یافتم دیدم نه...❌
مرا به سوی خویش خوانده ای😊
تو میتوانستی مرا انتخاب نکنی صدایم نزنی...
ولی...
برگزیدی از میان میلیاردها آدم مرا برگزیدی...🦋
چون من که بی اذن تو نمیتوانستم تو را بیابم... میتوانستم؟ فکر نکنم...🍂
بگذریم حالا من هم مانند بعضی از دختران برادری دارم❤️
برادری که همواره با من است❤️
اگر گله ای بود به او میگویم..
میتوانم هر زمان که خواستم به او هدیه ای بدهم..🌱
و کلی کاردیگر...
خوب برادریست برادرم...🦋
حال گاهی برادر در میان این روزگار گم میگردم...🍂
راه راگم میکنم...😞
میشود راهی نشانم بدهی...
میشود نگاهی به من بیندازی...
خسته ام🍂
در چهارمین سال از نبودنت مرا صدا زدی به سوی خویش خواندی و من به دعوتت لبیک گفتم...🌱
حال پنجمین سالی هست که تو نیستی...🍂
شاید اینطور بگویم بهتر است...
تو هستی و ما نیستیم هوم؟
آری تو بهتر از هر زمانی هستی ولی ما...🍂
خلاصه که...
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...🌸🌱🦋
#ارسالی
@shahid_dehghan
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همخوانی شهدای مدافع حرم
بسیار دیدنی
روحشان شاد و یادشان گرامی...
@shahid_dehghan