eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.8هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
دعاے ࢪوز ماه مباࢪک ࢪمضان🌸 •{بسم الله الرحمن الرحیم‌}• اللهمَ اجْعلْ صِیامی فیه صِیام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خـدایـا! روزه مـرا در این روز ماننـد روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده، و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی، و مرا از خواب غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش اے معبود جهانیان و در گذر از من اے بخشنده‌ے گنهکاران... •🌙| @shahid_dehghan
《مادر عون و محمد》 رساندن خبر شهادتت به مامان فاطمه شاید سخت ترین کار دنیا بوده. هرچقدر هم که مادر دل شیر داشته باشد و هرچقدر هم که دل از فرزند بریده باشد. مگر می شود به همین راحتی خبر شهادت پسر را به مادر داد؟ شاید برای همین خواست خدا این بوده که مامان فاطمه پیش از همه باخبر شود. باید یک محرم راز خبر را می رساند. و طوری هم می گفت که آب توی دل مامان فاطمه تکان نخورد. یک جوری که خیالش از بابت تو راحت باشد.مثلاً یک نفر مثل برادر شهیدش. همانی که خبر تولدت را داده بود. مادر مژده تولدت را هم از دایی محمدعلی دایی شهیدت شنیده بود. مهدیه سه چهار ساله بوده که تو از راه رسیدی مامان فاطمه دل نگران از اینکه باوجود یک دختربچه ،کوچک بزرگ کردن یک نوزاد کوچک برایش مشکل خواهد بود. بعداز سه ماه بارداری تازه متوجه وجودت شده بوده و کمی از وضع پیش آمده ناراحت بوده یک دختربچه و یک نوزاد و کارهای خانه به علاوه کار در مدرسه دلش را به شور انداخته یک نفر باید خیالش را راحت می کرد. یکی از همان روزهای پریشانی ... 💠پارت از کتاب زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری 📚یک روز بعد از حیرانی ✏️| @shahid_dehghan
《مادر عون و محمد》 رساندن خبر شهادتت به مامان فاطمه شاید سخت ترین کار دنیا بوده. هرچقدر هم که مادر دل شیر داشته باشد و هرچقدر هم که دل از فرزند بریده باشد. مگر می شود به همین راحتی خبر شهادت پسر را به مادر داد؟ شاید برای همین خواست خدا این بوده که مامان فاطمه پیش از همه باخبر شود. باید یک محرم راز خبر را می رساند. و طوری هم می گفت که آب توی دل مامان فاطمه تکان نخورد. یک جوری که خیالش از بابت تو راحت باشد.مثلاً یک نفر مثل برادر شهیدش. همانی که خبر تولدت را داده بود. مادر مژده تولدت را هم از دایی محمدعلی دایی شهیدت شنیده بود. مهدیه سه چهار ساله بوده که تو از راه رسیدی مامان فاطمه دل نگران از اینکه باوجود یک دختربچه ،کوچک بزرگ کردن یک نوزاد کوچک برایش مشکل خواهد بود. بعداز سه ماه بارداری تازه متوجه وجودت شده بوده و کمی از وضع پیش آمده ناراحت بوده یک دختربچه و یک نوزاد و کارهای خانه به علاوه کار در مدرسه دلش را به شور انداخته یک نفر باید خیالش را راحت می کرد یکی از همان روزهای پریشانی ... 💠پارت از کتاب زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری 📚یک روز بعد از حیرانی ✏️| @shahid_dehghan