↯دعاے ࢪوز #دوم ماه مباࢪک ࢪمضان🍃
•{بسم الله الرحمن الرحیم}•
اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ وجَنّبْنی فیهِ
من سَخَطِکَ ونَقماتِکَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ
آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا،مرا در این ماه به خشنودیات نزدیک
کن و از خشم و انتقامت برکنار دار و به قرائت
آیاتت موفق کن، ای مهربان ترین مهربانان.
•🌙| @shahid_dehghan
#از_وصال_بگو
«تویی که تکثیر شدی»
بچه تر هم که بودید همیشه به محسن زور میگفتی. مثلاً فقط یک ساعت اجازه داشتید از کامپیوتر استفاده کنید. نصف تو، نصف محسن. اما تو همه آن یک ساعت را به خودت اختصاص میدادی. زل میزدی به مانیتور و تندتند دکمه ها را فشار میدادی. انگار نه انگار که برادر کوچکت هم سهمی از این زمان دارد. طفل معصوم به تنهایی حریف تو نمی شد. مجبور بود از مهدیه کمک بخواهد. مهدیه هم به کمک محسن می آمد و دو نفری درست و حسابی با تو کتک کاری میکردند و از روی صندلی بلندت میکردند.
باید با نیشگون های ریز حسابت را میرسیدند یا آن موهای خامهایات را میکشیدند که حسابی تنبیه شوی. به نظرم مشت و لگد خیلی برای تو سازگار نبود. مگر مشت مهدیه چقدر توان داشت؟
محسن هم البته از هر فرصتی برای اذیت و آزار تو استفاده می کرد. مثلاً توی استخر سرت را زیر آب میکرد. تو هم البته کم نمیگذاشتی و تلافی میکردی. یا اینکه موقع چت با دوستانت یا بازی، سوزن به دست هایت میزد. گاهی هم ریشت را میکشید. تو البته آن قدر گرم بازی بودی که فقط تذکر می دادی «نکن»، «بلند میشم ها»، «باز دست زدی به محاسن آقا؟ با محاسن آقا شوخی کردی؟» بالاخره صبرت لبریز میشد و کار به کتک کاری میکشید متکاهای خانه هم از دست شما دو نفر در امان نبودند.
قصد بزرگ شدن نداشتی؟ هنوز توی چهار پنج سالگی مانده بودی. جیغ و داد مامان فاطمه از دستتان بلند نمیشد؟ بابا علی سرتان فریاد نمیکشید؟ کمربند لازم بودید به نظر من. ولی پدر هیچ وقت به روی شما دست بلند نمی کرد. حتی بعید میدانم که صدایش را هم روی شما بلند کرده باشد.
💠پارت #دوم از کتاب زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری
📚یک روز بعد از حیرانی
#اربعین
#امام_حسین #مرگ_بر_اسرائیل
✏️| @shahid_dehghan