⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
🔹️حـر حسین و اصحـاب او را سخت گرفته بـود
که فرود آینـد در همـان مکان بی آب و آبـادی
▪️حسیـن گفت: وای بر تـو
بگـذار در این ده (یعنـی نینوا و غاضریه
یا آن ده یعنی شفیـه) فرود آییم.
➖️حـر گفـت نــه!
قسم به خدا نمی توانـم
این مرد را بر من جاسـوس کرده اند
🔻زهیـر ابن قیـن گفت «قسم به خـدا،
چنان می بینـم کار پـس از این سخت تر شود.
〰️ یا بن رسول الله قتـال با ایـن جماعت
در این ساعـت ما را آسـان تر است از
جنگ با آنها که بعـد از این آیند 💔
به جان من قسـم که بعد از ایشان
آیند کسانـی که ما طاقـتِ
مبارزه با آنها نداریم!
حسیـن گفت: من ابتـدا به قتال با آنها نکنـم✋️
+حسیـن گفت این زمیـن چه نام دارد؟
_گفتند «عقـر.»
+حسیـن گفت «خدایـا به تو پناه برم از عقـر
↩️ باز نام آن زمیـن پرسیـد.
گفتند «کربلا آن را نینـوا هم گویند
که دهی اسـت بدین جـا.»
حسیـن را آب در چشـم بگردید
گفت: کرب و بلا جـای انـدوه و رنـج است💔
🔹️ام سلمـه مرا خبـر داد که جبریل نزد
رسول خدا آمـد و تو با مـن بودی بگریستی
رسول خدا فرمـود پسـر مرا رها کن.
من تو را رهـا کردم
پیغمبـر تو را بگرفـت و در دامن نشانید.
جبرئیـل گفت: آیا او را دوسـت می داری؟
گفـت: آری
گفـت: امـت تـو او را می کشند🥀
و اگر خواهـی خاک آن زمیـن را که بدان جا
کشته می شود به تـو بنمایـم
فرمـود "آری"
پس جبرئیـل بال را بالای زمیـن کربلا بگشود
و آن زمیـن را به پیغمبـر نمود🕊
▪️حسیـن آن خاک را ببوییـد
و گفـت: والله ایـن همان خاک اسـت
که جبرئیل رسـول خـدا را به آن خبر داد
و مـن در همیـن زمین کشته می شوم💔
💨 گفـت فرود آییـد
بارهای ما اینجـا بر زمین گذاشته شـود
و خون ما اینجـا بریـزد
و قبور ما اینجـا باشـد
جد مـن رسـول خـدا با من چنین حدیث کرد
〰️پس همـه فرود آمدنـد
و بارها را بر زمین نهادنـد.
و حـر خـود و همراهانـش
مقابـل حسیـن فرود آمدند با هزار سـوار
📜 آن گاه نامـه به عبیدالله فرستـاد که:
حسیــن در کربلا بار بگشود و رحل بیفکنـد.
📙گزیده کتاب آه
#محرم
#امام_حسین
🏴•| @shahid_dehghan
⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
.
نیمه شب بود ... 🌑
در خرابه های شام، از سرما کودکان به خود میلرزیدند.
همه دلشان از حوادث چندروز پیش در کربلا گرفته بود،
اما کسی حق گریه و عزاداری نداشت وگرنه با تازیانه های
دشمنِ بدخو مواجه میشدند! 💔
ناگه رقیهی سه ساله از خواب پرید ..
او در خواب چه دیده بود؟!
عمه زینب به سمتش رفت، سرش را در آغوش گرفت.
آرام در گوشش زمزمه کرد: جانِ عمه! آرام باش ...🥲
اما دخترک انگار خواب بابا را دیده بود..
بابایی که از چندروز پیش دیگر اورا ندیده بود! نه فقط بابا،
عموعباس و حتی داداش علی اکبر هم دیگر نبودند ...
حتی دیگر صدای گریهٔ علی اصغر ششماهه نمیآمد .... ❤️🩹
رقیه به یادِ بابا گریه میکرد..
عمه سعی داشت آرامش کند، اما نشد!
همین هنگام یزید صدای گریه کودک را شنید. از سربازان
پرسیـد چه شده؟! گفتنـد: دخترِ حسین بن علی خواب
پدرش را دیده و بیتابی پدرش را میکند! آن نامرد دستور
داد سرِ بریده حسین را برای دخترک ببرند... 💔
رقیه عطر خوشی به مشامش رسید..
گویی بابا بود ... آری! بوی خودِ بابا بود ..
اما چرا سربازان یک طشت را روبروی او گذاشتند؟
با دستانی لرزان، پرده روی طشت را کنار زد.. نه! باور نمیکرد!
او بابا نبود ... سری که در طشت بود، لبهایش زخم بود،
موهایصورتش به خون خضاب شده بود، بابا اینگونه نبود .. 😭
سر را به سینه چسباند، و با صدایی لرزان گفت:
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده است؟
چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟ ...
با پدر نجوا میکرد..
از شدت گریه به خواب رفت...
خوابی که دیگر هرچه عمه زینب صدایش زد، بیدار نشد ... 💔
.
#محرم
#امام_حسین
🏴•| @shahid_dehghan
⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
◾️پس از آنکه راه امام(ع) را به بازگشت به مدینه سد کردم، پسررسول خدا، حسین(ع) به من فرمودند: «مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟»
از توهين به دختر رسولالله شرم کردم و گفتم : «اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم.»
🔸اندکی بعد،
هنگامی که تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن پسرفاطمه(سلاماللهعلیها) جدی دیدم نزد عمر بن سعد رفتم و به او گفتم : «آیا تو میخواهی با این مرد بجنگی؟»
گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسانترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد.»❗️💔
عمر سعد را ترک کردم.
کمی جلوتر دیدم که مهاجربن اوس به من نزدیک می شود. نزد من آمد و گفت : «آیا میخواهی حمله کنی؟»
در حالی که سخت به خود میلرزیدم پاسخی به او ندادم. مهاجر که از حال و وضعم به شک افتاده بود، مرا را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من میپرسیدند: شجاعترین مردم کوفه کیست از تو نمیگذشتم و تو را نام میبردم، پس این چه حالی است که در تو میبینم؟»
گفتم : «به درستی که خود را میان بهشت و جهنم میبینم و به خدا سوگند اگر تکهتکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.»
این را که گفتم، بلافاصله بر اسب خود نهیب زدم و به سوی خیمهگاه امام(ع) حرکت کردم.
🔸با حالی پریشان با امام مواجه شدم.
عرق شرم بر پیشانی ام بود و روی آنکه سر بلند کنم نداشتم. 😞
زبان باز کردم و گفتم : « فدایت شوم یابن رسول الله(ص) من آن کسی هستم که از بازگشت تو به وطن خود جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمیکردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارتان کنند، به خدا قسم اگر میدانستم کار به این جا میکشد، هرگز به چنین کاری دست نمیزدم،
و من اکنون از آن چه انجام دادهام به سوی خدا توبه میکنم، آیا توبه من پذیرفته است؟»
♥️حسين عليه السّلام فرمود: «آرى خدا توبهات را مى پذيرد، فرود آى».
این سخن مولایم آبی شد بر آتش درونم و قلب سوزانم را تسلی داد. ❤️🩹
سپس به از امام خواهش کردم و گفتم : « حال كه من اوّل كسى هستم كه بر تو خروج كردم، پس اجازه دهید كه اوّل شهيد در پيشگاهتان باشم، باشد كه در فرداى قيامت از آنان باشم كه با جدّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مصافحه كرده باشم.»
☑️امام اجازه دادند...
⚔حرّ به جنگ پرداخته و جنگى زيبا نمود و جمعى از شجاعان و ابطال دشمن را به خاك هلاكت افكند و بعد شهيد گرديد. 🕊
🌹هنگامیکه پيكر پاكش را نزد حسين عليه السّلام آوردند، امام خاك از چهره اش پاك كرد و فرمود: «تو حرّى آن گونه كه مادرت حرّت نام نهاد، تو حرّى، آزاد مردى در دنيا و آخرت». 🕊
◾️و عاقبت ادب حرّ نسبت به مادر اهلبیت، خانم فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) او را از اوج شقاوت و بدبختی به اوج سعادت و شکوه رساند.. 🤍✨
#محرم
#امام_حسین
🏴•| @shahid_dehghan
⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
شمشیرِ به کمر بسته، بر روی شنهای داغ صحرا
کشیده میشد.. داشت به سمت عمو میرفت،
باید اجازه میدان میگرفت..
علیاکبر، عون، جعفر .. همه رفته بودند به میدان،
چرا من نروم؟ باید به وصیت پدر عمل کنم ..
او گفته عمو را در کربلا تنها نگذار . . .!
+ عمو؟ اجازه میدان به من میدهی؟
– نه جانِ عمو ..
عمو اورا بغل کرد و هردو گریستند. آنقدر این گریه
طولانی شد که هردو از حال رفتند . . .
قاسم دست عمو را بوسید و مجدداً اجازه خواست،
اما عمو چطور میتوانست به امانت برادر اجازه میدان
دهد؟ آنهم میدانی که دیگر بازگشت ندارد ... 💔
اینبار قاسم به پای عمو افتاد و اباعبدالله دیگر
نتوانست مقاومت کند و اذن داد ...
عمو به او نگریست، قاسمِ سیزده ساله با نعلین بجای
کفشجنگی، با پیرهن بجای زره به میدان میرفت ...
به سختی بر اسب نشست ، هنوز اشک روی گونهی
قاسم بود که راهی میدان شد...
مقابل دشمن که رسید، مانند پدرش حسن در جمل،
شروع کرد به رجزخوانی:
انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن
سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن
اگر مرا نمیشناسید من پسر حسنم
نواده پیامبر امین ..
جنگ نمایانی کرد، عده ای را بهدرک واصل کرد..
ناگهان ابنفضیل ملعون با شمشیر به سرش زد
و فرق او را شکافت .. 😭💔
قاسم صدا زد: عموجان به دادم برس! امام همانند
بازِ شکاری خود را به بالین قاسم رساند ...
قاسم از شدت درد و جراحت، پاهای خود را روی زمین
میکشید... امام سرِ شکافته اورا به سینه چسباند و
گفت: به خدا قسم بر عمويت دشوار است كه تو او را
به يارى خود بخوانى و او دعوت تو را اجابت نكند
يا اجابت كند ولى به حال تو سودى نبخشد...!
قاسم در بغل عمو جان داد و حسین پیکر برادرزاده
خود را به خیمه برد و در کنار دیگر شهدا گذاشت....
#محرم
#امام_حسین
🏴•| @shahid_dehghan
⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
یاران همه شهید شده بودند..
گرمای زیاد توان امام را گرفته بود
به جلوی لشکر دشمن رفت و گفت:
آيا مدافعى هست كه از حرم رسول اللَّه دفاع كند؟ ...
همین زمان صدای شیون و ناله از خیمه بلند شد،
امام به سمت خیام رفت و به خواهر خود گفت:
زینب جان، پسرم را بیاور تا با او وداع کنم
همین هنگام حرملهٔ ملعون تیری سه شعبه بیرون آورد
و بر گلوی علی اصغر ششماهه انداخت...💔
امام دستان خود را از خون گلوی علیِ اصغر پر کرد و
به آسمان پاشید و فرمود: آنچه از محضر خدا بر من
وارد میآید چه آسان است ...
#محرم
#امام_حسین
🏴•| @shahid_dehghan
⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
🔹️اهل کوفـه از کشتن علی اکبـر پرهیز می کردنـد
♨️ مرة ابن منقذ عبدی او را بدید و گفـت
گناه همه عرب بر گردن مـن
اگر ایـن جوان بر من گذرد
و من پدرش را به داغ او نشانـم!
➖️ او بگذشـت و با شمشیر می تاخـت
مره ناگهان نیزه بر پشـت او فرو بـرد
و تیـری در گلوی او آمد و بشکافـت🏹
و علـی در خون خود بغلطیـد💔
➖️ دست در گردن اسـب آورد
و اسب او را سوی لشکر دشمن بـرد
و آن مردم بر او ریختنـد🐎
و با شمشیر میزدند و او را پاره پاره کردنـد
🔘وقتـی روح به حنجر او رسیـد،
به بانگ بلند گفـت: ای پـدر
این جـد من پیغمبـر است که جامی پر
به من نوشانید که دیگر تشنه نشـوم💔
و گفت «العَجَـل العَجَـل !
بشتاب بشتاب که تو را جامی آماده اسـت
و این ساعت آن را بنوشـی
بیفتــاد...🏴
🥀حسین بیامـد و بر سر علی بایستـاد.
روی بر روی او نهـاد.
▪️حمید ابن مسلم گفـت:
آن روز این سخن از حسین شنیـدم
که می گفت خدا بکشد
آن گروهـی را که تو را کشتنـد چه دلیرند
بر خداونـد رحمـان
و بر شکستن حرمتِ پیغمبـر😔
💔 اشک از دیدگانش روان گشـت
و گفت «بعد از تو، خاک بر سـر دنیا.»
صدای حسیـن به گریه بلند شـد
و کسی تا آن زمان صـدای گریه او را
نشنیده بـود.🥀
▪️زینـب خواهـر حسیـن شتابان بیرون آمد
و فریـاد می زد آه برادرم
ای دریغ پسر بـرادرم💔
آمد تا خویش را بر او افکنـد.
🔻حسیـن او را بگرفت و به خیمه بازگردانیـد
و جوانان را فرمـود برادر خویش را بردارید
و ببریـد
▪️او را از مصـرع برداشتند
و نزدیک خیمـه ای که
جلو آن کارزار می کردند نهادنـد
و او اول شهید از اهل بیـت بود🥀
📙#گـــزیده_کتـــاب_آه
#محرم
#امام_حسین
🏴•| @shahid_dehghan
⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
همه همّ و غم یک مرد این است که خانوادهش را تامین کند.
خانوادهش را محافظت کند.
دختر دلش قرص است. مادر دلش قرص است.
بابام هست...
بابام نیس داداشم هست.
داداشم نیس عموم که دیگه هست؟
عموم هم نیس پسر عموهام که هستن؟
یکی یکی پناه زنان حرم را شهید کردند...🥀
در آخرین نفس، چشم حسین(ع) به سمت خیمهها بود...💔
کار تمام است. دشمن با زنان حرم چه خواهد کرد...؟
و زینب تنها شد...
بییاور
زینب ماند و رباب و رقیه و....
اسارت و گوشواره و بزم شراب.. 😭
مردان حرم، هرچه از دستشان برمیآمد انجام دادند و پر کشیدند.
اما زینب ماند و داغ شهادت...💔
داغ شهادت کم نبود داغ اسارت هم به آن اضافه شد...
و امان از دل زینب... 😭😭
#محرم
#امام_حسین
🏴•| @shahid_dehghan