↯دعاے ࢪوز #ششم ماه مباࢪک ࢪمضان💌
•{بسم الله الرحمن الرحیم}•
اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِکَ ولا
تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من
موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهے
رَغْبـةَ الرّاغبینَ.
خدایا، مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن
به نافرمانے ات وامـگذار و با تـازیـانـه هاے
انتقامت عذاب مڪن و از موجبات خشمت
دورم بدار،بحق احسان ونعمتهاے بی شمار
تو اے حد نهایی علاقه واشتیاق مشتاقان.
•🌙| @shahid_dehghan
#از_وصال_بگو
«تویی که تکثیر شدی»
محسن هنوز هم خواب آن روزها را میبیند. احتمالاً خواب خراب کاری هایتان را هم میبیند. مثل آن روزی که ناهار قیمه داشتید و مادر هنوز از سرکار برنگشته بود. غذایتان را خوردید و در ظرف را گذاشتید. نمی دانم چه آزاری داشتی که یکی از دوستانش را مسخره کردی. محسن هم عصبانی شد و پارچه زیر ظرف قیمه را کشید و ظرف برگشت و فرش کثیف شد. محسن فرش را کثیف کرده بود، اما مقصر اصلی تو بودی. برای همین افتاده بودی به جان فرش و تمیزش میکردی.
مثل سرکارگرها داد و فریاد راه انداخته بودی: «دستمال بیار.» «مایع ظرف شویی بیار»، «اسکاچ بیار.». آخر سر هم از پس تمیز کردن فرش برنیامدید. لکه را با روفرشی پوشاندید و مامان فاطمه متوجه لکه نشد. اما پدر تا از راه رسید، فهمید چه دسته گلی به آب داده اید.
مجبور شدید فرش را بشویید کارتان را از اول بلد نبودید. باید همان اول کار، با دستمال کف مال شده روی لکه چرب میکشیدید و بعد با دستمال خیس رد لکه را تمیز میکردید. خود من هم بعضی وقت ها از این دسته گل ها به آب میدهم. اما نه به این شدت. دسته گلهای من از حواس پرتی است و دسته گلهای شما از بازیگوشی و سربه هوایی و شیطنت.
تو همیشه شیطنت میکردی چه با محسن چه بی محسن. شاهکارها و دسته گل هایت را هم برایش تعریف میکردی. نمیدانم بدآموزی داشتی برای برادر کوچکترت یا اینکه با حرفهایت به او جسارت می دادی؟ شنیدن کارهایی که توی آموزشگاه میکردی، دود از سر آدم بلند میکند. مثلاً زنجیر رنجر، سگ نگهبان آموزشگاه را باز کرده بودی و سگ هم پای فرمانده را گاز گرفته بود. اینکه چطور تنبیهت کردند را نمی دانم، اما می دانم که همان سگ یک بار حسابی، حساب خودت را رسیده...
💠پارت #ششم از کتاب زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری
📚یک روز بعد از حیرانی
✏️| @shahid_dehghan