7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「📱|#استوری」
به کوی عشق❤️
چو پا می نهی
از جان وسر بگذر....🥀
4روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌱•| @shahid_dehghan
📌 #اطلاعیه
یادواره مجازی ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری و شهدای اربعه↯
🗓 [جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ راس ساعت ۱۹]
کانال های رسمی شهید دهقان امیری در پیام رسان های: 👇
📱{ایتا، تلگرام، سروش و روبیکا}
به آدرس✔⇩
@shahid_dehghan
#یادوارهمجازی
#شهدایاربعهحلب
#ششمینسالگردشهادت
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
🆔 | @shahid_dehghan |
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[﷽]•
「📌| #اطلاعیه 」
| درپناه حرم |
{رونماییازاولینتیزرششمینسالگردشهادتشهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری}
🗓|ششمینکنگرهشهدایگردانحیدرکرارعلیهالسلام
⏰|زمان:
جمعه۲۱آبان۱۴۰۰ازساعت۱۴:۳۰
🏠|مکان:
خیابانآزادیجنبناحیهمقدادسپاه
مهدیهامـامحسنمجتبےعلیهالسلام
😷|بارعایتپروتکلهایبهداشتے
منتظرحضورتانهستیم...❤️
#انتشارباشما
#شهدایاربعهحلب🕊
#کنگرهشهدایدرپناهحرم
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
🆔•|@shahid_dehghan|•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
.[﷽]. #روایت #مجنون_حضرت_عشق🌹 #قسمت_دوم 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 آموزش مربیگری راپل از دستت رفت. اگر میرفتی هم خیلی ب
.[﷽].
#روایت
#مجنون_حضرت_عشق🌹
#قسمت_سوم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اما تو ناامید نشدی. همان شب با خانه هماهنگ کردی. صبح مستقیم رفتی و کارهای خروج از کشور را انجام دادی.
دو میلیون تومان برای خروج از کشور واریز کردی. همان دو میلیونی که ماهها طول کشید تا پسش دادند علی هم یک چیزهایی می دانست چون گفته بود چیکار کردی حالا فردا شهید بشی بابات دیگه نمیتونه این پول رو بگیره برای تو اما مهم نبود فقط از ته دل می خواستی بروی که رفتی شاید باید اینجا میگفتم رفتی به همین راحتی اما رفتنت راحت نبود و با هزار دردسر راهی شدی
وقتی هم که رسیدی و بالاخره مستقر شدی خیلی از خط دشمن فاصله نداشتی. حدود ۱۰ یا ۵ دقیقه با دوربین به راحتی همه تحرکات مسلحین را میدیدید. دشمن همین قدر نزدیک بود و پشت سرهم عملیات داشتید وسط همان عملیات ها هم مشتاق یادگیری بودی از هر کس هر چه که می شد یاد میگرفتی باید برای این همه اشتیاق برای یادگیری به تو آفرین گفت حکایت تو حکایت دانش جستن است. زگهواره تا...
اصلا بیخیال ول کنیم این حرفها را انگار به این دنیا آمده بودی که فقط یک داغ سنگین روی دل خیلی ها بگذاری و بروی شب آخر دسته شما جلوتر از دسته علی برای عملیات رفته بودید.
آنها هم به سمت منطقه عملیات در حرکت بودند که یک مرتبه نور قرمز رنگ توپ ۲۳ را دیدند با خودشان گفتند اگر ۲۳ با ماست چرا دارد به سمت ما شلیک میکند و اگر دشمن است دارد چه می کند بچههای ما الان آنجا هستند
همان موقع فرمانده پشت بیسیم گفته بود بچه ها بیاید شده حتی چراغ روشن بیاید چند بار این را گفت و بچه ها فهمیدند خبرهایی شده برادر علی هم آنجا بود علی به دلشوره افتاده بود با خودش می گفت حتما اتفاقی افتاده چون اولین بار بود که فرمانده را با آن حال میدید به دیواره شهر که رسیدند یک ماشین با چراغ روشن از کنارشان رد شد تعجب کرده بودند که چرا دارد چراغ روشن می رود به منطقه که رسیدند فرمانده گفته بود بچه ها خودتون رو جمع و جور کنید پنج شش تا شهید دادیم
تا آن موقع دیده بودند که بچه های سوری یا فاطمیون شهید میشوند این بار هم گمان کردند شهدا سوری یا افغان هستند مرگ خوب است اما برای همسایه دلشان نمیخواست شهدا یکی از خودشان باشد انگار ضمانت نامه گرفته بودید که قرار نیست برای هیچ کدام از شماها اتفاق بیفتد انگار که قرار بود همان عده که رفته اید همانطور سالم و قبراق برگردید اما مگر این شعر را نشنیده ای نمیدانم از کدام شاعر است به گمانم شعری است از یک شاعر عرب.
4روزتاوصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـرَبــالعشقــ♥️⸥
باغ و بهارم کوی توست...
از تو، غیر از تو را خواستن،
اشتباه محض است ...
پاییز رنگ و رو پریده بودم،
معنویتت، بهارم کرد..💚
⦅شھیدمحمدرضادهقانامیرے⦆
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🗒️ سهشنبه ۱۴۰۰٫۸٫۱۸
🆔 • @Shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
دپو بودیم. به عنوان یک نیروی اطلاعاتی برگشت. دیدم که می خندد. علتش را پرسیدم.
ماجرا را تعریف کرد. گفت حین دیده بانی همرزمش، صدای زوزه تیر می آمد.
سرش را پایین می آورد. اما خبری از تیر نبود.
از دیدهبان پرسید که صدای چیست؟ گفت: تک تیرانداز. با تعجب گفت: پس الان است که ما را بزند.
دیدهبان با آرامش برگشت و گفت: بردش به ما نمی رسد، تیر هایش را پشت هم می زند شاید به هدف بخورد.
از اینکه دشمن بر تلاش بی فایده اش اصرار داشت، خنده اش گرفته بود و شاد بود.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۳روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
🔅میدونستی شهید دهقان...
میدونستی شهید دهقان قبل از آسمونی شدن با آسمونی ها رفاقت کرد...
چه رفاقت نابی!
رفاقت با شهدا؛
شهید رسول خلیلی،شهید محمودرضا بیضایی...
آرزوهاشو آسمونی کرد و
پر پرواز گرفت...
رفیق!
تو رفاقتامون دقت کنیم اگه میل پرواز داریم🕊🌼
#مشقعشق♥️
#وصالنویس✍🏻
@shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آرام_جان 🌼
یا سَریعَ الرِّضٰا
اِغْفِرْلِمَنْ لٰا یَمْلِکُ اِلَّا الدٌّعَٰٓإِ،فَاِنَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا تَشٰٓاءُ
ای خدایی که زود راضی میشوی،بیامرز کسی راکه جز دعاچیزی ندارد،زیرا توهرچه رابخواهی،انجام دهی
#دعای_کمیل
🌸 @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🦋| #پست_اینستاگرام_مادر_بزرگوار_شهید
روز شمار مادرانه ۱
... عادت در سحرخیزی خوشایند همیشگی من
است،رفتم در آشپزخانه و مشغول تهیه صبحانه
شدم،محمدرضا خواب است،میدانم امروز دانشگاه
ندارد، به فکرم رسید کارهای عقب افتاده خانه را
بر دوشش بیندازم و خودم بروم یه دلِ سیر کتاب
بخوانم، فقط کتاب میتوانست دلِ گُر گرفتهی من
را آرام کند. صدای خِش خِش ضعیفی از اتاقش
میآمد، آرام درِ اتاق را باز کردم، دیدم نشسته و از
داخل کمد یک سری وسایل بیرون می آورد، انگار
میخواهد ساک بچیند.
تا چشمش به من افتاد با لبخندی خاص گفت: بَه
مامانِ گلم، مامی نرفتی سرکار؟
- نه، داری چکار میکنی؟
- هیچی، راستی سلام صبح بخیر مامان گلم.
- سلام، بیا صبحانه بخوریم، نگفتی چکار میکنی؟
اون ساک چیه؟
- حالا میگم برات مامانِ گلم.یک راست رفت سمت
کامپیوترش، دقایقی بعد نوای حاج محمود فضای
خانه را پر کرد، همزمان صدای زمزمهاش نگاهم را
به سمت خود کشاند، از نگاه در صورتش اِبا دارم،
امروز حال و روزش فرق دارد،شارژ و پرانرژیست،
لبریز از زندگی مثل همیشه،دور اتاق هروله میکند
به سر و سینه میزند،وقتی دید من هیچ نمیگویم
صدایش را بلندتر کرد هم کامپیوتر و هم صدای
خودش را، ساعت ۷ صبح بود و من مثل همیشه
نگراناز ایجادمزاحمتبرای همسایهها،بهش تذکر
دادم، گوش داد اما گفت:
- مامان بخدا اونام کِیف میکنن.
- نه اول صبح، با کمی تحکم مادرانه، محمدرضا
کَمِش کن.کَمِش کرد اما نه آنقدری که من راضی
شوم، آنقدری که به حرف من توجه و گوش داده
باشد.باعجله صبحانهاش را خورد وسطش مدام
حرف زد از همه چیز و همه جا،
- مامانِگلم اگر من یه چندروزی برم اردو که عیبی
نداره؟
- کجا مثلا؟
- فقط بگو عیب داره یا نه؟ دلت که برای من تنگ
نمیشه؟
- خوبه، خودتو لوس نکن، نه که نمیشه.
احساسم هیچوقت بِهِم دروغ نمیگفت، محمدرضا
آنچه را که مدتها پنهانش کرده بود داشت ذره ذره
بیرون می ریخت،سکوت کردم، او هم. رفت ساک
را آورد و وسطهالگذاشت،ساک به قلبم لگدمیزد،
دوست نداشتم اینجا این وسط باشد، آزارم میداد،
از هر گوشه خانه وسایلش را جمع میکرد و کنار
ساک برزمین میگذاشت، مُرَدَّد بود در گفتن حقیقت
، طفره میرفت،زیرزیر متوجه تمام حرکاتش بودم،
چندبار خواستم حرف ناگفته او را من بگویم اما
دل مادرانه و زبان الکن. بغض راه گلویم را بسته
بود و ترس از کلام همراه طوفانِ اشک داشتم.
درچیدن وسایل یاریش دادم، با تعجب هرولهکنان
خیره چشم به من دوخت.قلبم شکافته شد،کلامی
آتشین که تا عمق جانم را سوزاند بر زبانم جاری
شد:
* محمدرضا امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره*
بال درآورد، پرواز کرد، من میخکوبِ زمین شدم،
اما او در گریز به سمت آسمان نفسی تازه کرد.
•🌸| @shahid_dehghan
29.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「📱|#استوری」
برادر جانم چه رنگ ارمغانی گرفته
ترانه های شیرین دلم....به امید اینکه
در ساحل راه عشق سکون یابد💚🌼
3روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌿•| @shahid_dehghan
هدایت شده از " فروشگاه فرهنگی وصال "
•📔📿•
°فروشگاه فرهنگـی مذهبـی وصــال°
فروش حضوری
زمان : جمعه ۲۱ آبان ، از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۷
مکان :
خیابان آزادی،مهدیـه امامحسنمجتبی(ع)
____
همزمان با ڪنگرهٔ شهدای در پناهحـرم
وششمینسالـگردشهادت
شهیدمحمدرضادهقانامیری🌱
منتظرحضورگرمتانهستیم ✨🌸
|• @vesaal_shop