|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمانحوریہیسید #پارت_دهم لباسامو که عوض کردم از
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_یازدهم
روز بعد سرویسم شروع به غر زدن کرد که:
من وظیفه ندارم تو رو مسجد ببرم
من میرسونمت خونه
سرمو چسبوندم به پنجره و بهش گفتم پس خونه پیادم کنید 🙄
توراه مسجد بودم که یه ماشین مرتب شروع به بوق زدن کرد
تا اینکه جلوم ایستاد
داخلشو نگاه کردم
رفیق سید بود همون که به سید پیله کرده بود منو برسونه
اسمش فکنم حسین بود
خانمش هم باهاش بود
-سلام ، برسونیمتون
-سلام نه ممنون ، میرم خودم
هرچقدر اصرار کرد راضی نشدم
دیگه توبه ..
عباس به اندازه ی کافی دیروز زهره ام رو ترکوند
رفتم تو مسجد
تا شب مشغول کار فرهنگی بودیم
بعد از نماز نزدیک ورودی مردا ایستادم تا عباس رو پیدا کنم
داخل مسجد رو نگاه کردم
سید ایستاده بود و کلی پسربچه ی قد و نیم قد دور و برش چرخ میزدند
باسوالاشونفرصت حرف زدن رو ازش گرفته بودند
بچه ها رو با یه ترفند نشوند و شروع به صحبت کرد
تا خواستم برگردم عقب ، به عباس خوردم
-کجا رو میپایی؟
-سلام
-سلام، جوابم رو بده
-فکر کردم هنوز تو مسجدی داشتم دنبال تو میگشتم
-اون پسره که رسوندت ، از بچه های این مسجده؟
-آره چطور؟
-کدومشونه دقیقا
-داخل مسجد رو ببین ، معلم گروه چهارم ، سمت راست مسجد
کفشاشو در آورد
آستین پیراهنش رو کشیدم
صبر کن عباس، توضیح میدم
تورو خدا نرو
آبروم رو نبر
من که بهت قول دادم
بیخیال شو داداش
اگه بخوای خودم ماجرا رو برا تعریف میکنم
تو رو به امام زمان"عج" نرو
آستینش رو از دستم کشید
-نترس کاریش ندارم
-گریه ام گرفت
تقصیر سید که نبود یکی باید
به حساب رفیقش برسه
تو دلم نذر کردم هزار تا صلوات، نه ،اگه درست بشه دو هزارتا صلوات
فقط سید و عباس با سر و روی خونی از مسجد بیرون نیان همین!
#بهقلم_هانیهباوی🌾
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمانحوریہیسید #پارت_یازدهم روز بعد سرویسم شروع ب
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_دوازدهم
خودموعقبکشیدم
کناردیوارچشامو رویهم فشردم
واشکام به سختی از گونه هام لیز خوردن
زیر لب صلوات میفرستادم
قلبم تو سینم میکوبید
انتظار داشتم تا دقایقی دیگه
با بدترین لحظه ی زندگیم رو به رو بشم
به خودم جرأت دادم و
به داخل مسجد نگاه کردم
سید و عباس همو بغل کرده بودن و
هق هق گریه میکردن😳
گریه هاشون از من شدید تر بود
من فقط به نذر ۲هزار تاییم فکر میکردم😐🤦🏻♀
همین جور هاج و واج خیره شدم بهشون😶!
که در همون حین نشستن یه گوشه ی مسجد مدت زیادی حرف زدن
منم که دیدم اینجوریه
رفتم سمت واحد خواهران و گرم صحبت با هم مسجدیام شدم
یادم می اومد که عباس بچگیاش یه دوستی داشت که اسمش محمد موسوی بود
اونا هم تو مدرسه باهم بودن هم توی مسجد.
ولی نمیدونم چرا این به ذهن من نرسید که ممکنه این همون محمد موسوی باشه،فقط در سایز و ابعاد بزرگتر!
وقتی با عباس سوار ماشین شدم
سکوت کردم
یکهو عباس گفت وای میدونی کیو دیدم؟
-آره محمد موسوی بود دیگه!
-وای وای نرگس ، وقتی نگاش کردم قند تو دلم آب شد چقدر عوض شده بود ، درست هفت سال میشه که از هم جدا شدیم
آخرین بار که دیدمش فقط ۱۶سالمون بود...
شاید اگر به خاطر درس و مشق مسجد رو ول نمیکردم اینهمه سال فراق اون رو نداشتم
- خب چرا دیگه از هم سراغی نگرفتین؟
- نمی دونم، هرزگاهی بهش فکر میکردم ولی مشغول درس و مدرسه شدم بعدشم که کنکور بودو...
نشد دیگه ، دست سرنوشت بود !
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸 ✨』
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ « رفاقت با امام زمان»
👤 استادعالی
ماجرای دیدار علامه مجلسی با امام زمان...
#پیشنهاد_ویژه
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
﷽
میگم ما که لیاقت گلوله خوردن نداریم..
باز خوبه توی این وانفسا یه دوتا فحش میخوریم و یه چهارتا تیکه میشنویم به جای گلوله!
.
#استراحټبماندبعدشھادت(:
پایگاهمقاومٺحضرت مریم سلام الله علیه
خادمالشهداء بیرمِلارستان
_
درسنگࢪ؏ـشقخادمےجزرحمټچیزدیگرۍ
نمےگنجد
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
#ڪربوبلا♥️
#مدیر🌱
راستگفتہاند؛
عالمازچهارعنصرتشکیلشده:
آب،آتش،خاڪ،هوا!
آبےڪہازتودریغڪردند
آتشےکہدرخیمہگاهتافتاد
خاکےکہشدسجدهگاهوطبیبدردها
وهوایـےکہعمریستافتادهدردلها!
ترڪیباینچهارعنصرمےشود:
"کـربـلـٰآ♥️"
#شهیدانھ🌹
یہگوشےپیشرفتہخریدھبودولےازشاستفادھ
نمےڪردیم...نہبہخـٰاطراینڪہبلدنبودیم
یـٰادوستندآشتیمبروزبـٰاشیم؛نہ!
بہخـٰاطراینڪہمهـد؎معتقـدبوداینجور
وسآئلزمینہفسـٰادروفراهممیڪنـہو
ڪافیہیہلحـظہآدمبلغزھ...!
اونوقـتپـٰاشبہجـٰایـےڪہنبـٰایدبـٰازمیشہ!
مـےگفت:هرڪسۍبخوادازاینگوشیـٰااستفادھڪنہ
اولبـٰایدببینہجنبہشودآرھ یانہシ...!
#شهیدمهدۍقاضےخانۍ🌱
برای نفس خودتان نقشه بکشید وگرنه نفس برای شما نقشه میکشد.
«هوسِ خوب شدن» کافی نیست، «اراده» لازم است.
*سیدمحمدمهدی میرباقری*
#پایدرساخلاق
یک وقت میگوییم علی را "که" کشت و یک وقت میگوییم "چه" کشت؟
اگر بگوییم علی را که کشت؟ البته عبدالرحمن ابن ملجم،و اگر بگوییم علی را چه کشت،باید بگوییم جمود و خشک مغزی و خشک مقدسی!
#شهید_مطهری
بچه ها هممون یه روز میمیریم!
و بخاطر گناهامون به غلط کردن میفتیم!
پس بیاین قبل اینکه به غلط کردن بیفتیم
یه غلطی بکنیم!
#حاجحسینیکتا