eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم گوشه‌ی صحن تو... جایی کنار بهشت آرام گرفته...‌ 👤 زیبای "رئوف آل طاها" ، با صدای کربلایی‌سیدمحمدرضا 🌺 ایام ولادت 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داشتیم برای حمله آماده میشدیم ، با سید راه افتادیم. شب همان چهره همیشگی اش را داشت، آرام بود. همیشه انگار با نگاهش دنبال چیزی میگشت ، کم کم در گیری ها بالا گرفت، منم گرم در گیری شدم، اما یک لحظه وسط در گیری انگار صدای مانند اصابت گلوله شنیدم برگشتم سید و دیدم که به قسمتی از پاش خورد و از قسمتی دیگه بیرون زد.😔 خودمو بالا سرش رسوندم و گفتم: سید جان بزار برگردونیمت عقب، دیدم حالت چهره اش عوض شد گفت: چی؟ من برم عقب و بچه ها مو بذارم؟؟؟ با زخمشو بست و بلند شد وتا آخر موند و عقب نرفت . اینقدر بچه ها رو دوست داشت ، وقتی وارد جمع میشد تشخیص اینکه فرمانده الان تو جمع هست بود‌. ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
جُز‌ڪوۍِ‌تـو... جآ؎ِدِگرآرام‌نگیرَم‌حُ‌ـسِیـטּ...!シ🖤 ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
- 🔗"🖤 - • " راستہ شھدا حاضر هستن خۇدشۇن رۇ فدا کنند ۇلۍ زير بار دشمن نرن...💔 بہش پېشنھاد دادن اگر عکس... پخش کنہ بہش بېشتر پۇل مېدن با اینکہ محتاج بۇد قبۇل نکرد انتخاب کرد با آبرۇ شهید بشہ . . !🥀 ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
چشاتُ‌ببندی‌وازش‌تشڪرکُنی‌بگی(: خُدامن‌عاشقـتم! لااللـه‌الا‌اللـه♥️ نیسٺ‌بهـترازتُ‌پروردگارَم! . ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
بهم گفت : ما لیاقت داریم جزء ۳۱۳ نفر باشیم؟ لبخندی زدم🙂 با شرمندگی گفتم... بیا بشین🚶‍♂️ ما جز ء ۳۰ میلیون زائر کربلا هم نیستیم💔! اَللّھٌمَ اَࢪزٌقْݩـْا ڪَࢪْبَݪاْءْ ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_شصت‌و‌نهم قراربودطهوراباپس
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید نشستم روبه‌روی تلویزیون تیزر تبلیغاتی حوزه علمیه قم بود بعدازازدواج‌‌دیگه‌فرصت‌ادامه‌تحصیل‌ پیدا نکردم الان‌فرصت‌خوبی‌بود(: غرق‌فکربودم‌که‌محمد‌و‌بچه‌ها‌اومدن -خستههههه‌نباشید😊😉 -سلامت‌باشیدخااانممم😁 -براتون میوه ‌بیارم‌نوش‌جان‌کنید؟ -دستت‌طلا😌 نشستم‌کنارش‌و‌براش‌میوه‌پوست‌کندم تایِ‌آستین‌خیسشو‌بازمیکرد یه‌قاچ‌میوه‌بهش‌تعارف‌کردم و‌گفتم‌محمدددد -جان‌دلم😅 -میخوام‌درس‌بخونم.. ابروهاشو‌دادبالا‌و‌گفت به‌به‌😂 -میخوام‌برم‌حوزه -حوزه‌ی‌کجا؟ -قم -قمممممم؟ -اهم،خب‌شماهم‌برای‌‌گرفتن‌سطح‌سه‌ بیا بریم -بایدپُرس‌و‌جوکنم ولی‌خوب‌شدکه‌به‌این‌فکر‌افتادی😁 طبق‌معمول بچه‌هاروخوابوندیم محمد‌رفت‌وضوبگیره منم‌سجاده‌هاروانداختم محمد‌ایستاد‌جلو ولی‌یکم‌مکث‌کرد پشت‌به‌قبله‌،رو‌به‌روی‌ِ‌من‌نشست نرگس،یه‌چیزی‌! -بله؟ -باید‌همین‌ماه‌بریم‌قم -چرا😶😂؟ -‌آخه‌آزمونش‌همین‌ماهه!! -چییی؟وای -همچی‌رواین‌هفته‌جورمیکنم‌که‌بریم اثباب‌اثاثیه‌ی‌خونه‌روهمین‌امشب‌جمع‌کن به‌این‌زودیاخونه‌رو‌میدم‌اجاره و‌اونجا‌باپول‌اجاره‌ی‌این‌خونه‌ یه‌خونه‌اجاره‌میکنیم -ماتم‌بُرد،الحق‌که‌این‌مرد‌همه‌ی‌کاراشون‌ سَرسَریه محمدایستاد تکبیرگفت‌ونمازشو‌شروع‌کرد سریع‌به‌خودم‌اومدم‌و‌پشتش‌به‌نماز‌ایستادم.. شب‌تمام‌وسایلی‌رو‌که‌خیلی‌نیازی‌بهشون‌نداشتم جمع‌کردم.. بعدازنمازصبح‌هم‌عین‌جنازه‌ افتادم‌روتخت‌و‌تااذان‌ظهرخوابیدم:/ 🌾🌸 ⭕️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_هفتاد‌م نشستم روبه‌روی تلوی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید محمد روحا و یاسین رو گرفته بود ومن ریحانه وطاها خم شدم و نزدیک گوششون گفتم خوشکلایِ‌من‌ اینجا‌حرم‌یه‌خانومییه‌که‌خیلی‌مهربونه هردعایی‌بکنید‌مستجاب‌میکنه ازش‌بهشت‌‌روهم‌میتونید‌بخواید‌😁.. ایستادم‌و‌یه‌نگاه‌به‌محمد‌کردم‌ دست‌روی‌سینه‌گذاشتیم وجوری‌که‌صدامو‌نوبشنون‌گفتیم السلام‌‌علیک‌یا‌فاطمه‌المعصومه و‌به‌رسم‌ادب‌خم‌شدیم بچه‌ها‌یه‌نگاهی‌به‌ماکردن که‌ما‌هم‌بالبخندجوابشون‌دادیم بچه‌هاحالانوبت‌شماست‌که‌سلام‌کنین😉 یکی‌دست‌راستشو‌گذاشت‌روسینش یکی‌دست‌چپشو یکی‌تا‌زمین‌خم‌شد یکی‌اشتباه‌تلفظ‌کرد و‌حسابی‌باعث‌خنده‌ی‌منو‌محمد‌شدن یه‌نگاهی‌بهشون‌کردم‌وگفتم سادات‌عزیزیاعلی‌بریم‌توحرم😄.. بچه‌هارو‌رهاکردیم‌تو‌حرم‌عمه‌جانشون منو‌محمد‌هم‌هق‌هق‌گریمون‌دراومد ومحو‌تماشای‌حرم‌ایستادیم توحال‌خودم‌بودم -نمیخوای‌اولین‌روزی‌که‌برای‌زندگی اومدی‌قم‌رو‌ثبت‌کنی؟ واین‌خستگیت‌یادت‌بمونه😂.. -نههه‌محمدنههه،ازسروروم‌خستگی‌میباره گوشیش‌رو‌چپ‌و‌راست‌میکرد‌و‌سلفی‌میگرفت انقدرحرس‌و‌خوردم‌و‌بهش‌گفتم‌نکن تااحساس‌‌ضعف‌وسرگیجه‌بهم‌دست‌داد رنگ‌از‌صورتم‌پرید دستمو‌رو‌دهنم‌گذاشتم‌ و‌گفت‌محمد‌حالم‌داره‌بهم‌میخوره -ازکی؟ازمن😂؟ -بیخیال‌مسخره‌بازیاش دویدم‌ورفتم‌ سعی‌کردم‌بالانیارم یه‌لیوان‌آب‌گرفتم‌دستم و‌به‌دیوارتکیه‌دادم‌و‌نشستم یکم‌یکم‌آب‌میخوردم‌تاحالم‌جابیاد از دورمحمد رومیدیدم که‌دنبالم‌میگرده ولی‌نمیتونستم‌بلند‌شم‌و‌بگم‌اینجام تودلم‌گفتم‌خدایا‌نمیتونم‌‌ یه‌کاری‌کن‌،پیدام‌کنه یکم‌که‌گذشت‌،به‌چشمش‌خوردم‌ بادواومد‌پیشم -حالت‌خوبه؟ -نه -پ‌چت‌شد؟ -نمیدونم‌ولی‌فکرکنم‌خبرایی‌باشه -چی؟ -باید‌بریم‌آزمایشگاه😂 -بازززززم😐😂😂 -بچه‌هاکجان؟ -درپناه‌عمه‌جانن😌😂 -خدای‌ِعمه‌جان‌یه‌عقل‌گذاشته‌توسرمون که‌مراقب‌بچه‌هامون‌باشیم‌ولی‌مااا😂🤦🏻‍♀ -😉😂 -میتونی‌راه‌بری؟ -نه‌زیاد،بچه‌هارو‌بیار‌،سرم‌گیج‌میره -باشه‌همینجا‌باش‌،جایی‌نریا..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا