35ࢪوز تا محࢪم …🚶🏾♂💔
خدایا هر کسی دلتنگ کربلا ست
انشاءالله امسال بره ... 💔🚶🏾♂
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_بیست_و_دوم 📚 مامان ، من دارم میرم امیرعلی_ ببخشید بانو. میتونم بپرسم کجا ت
#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_بیست_و_سوم 📚
سوار ۲۰۶ نجمه شدم و به محض ورود صدای ضبط و زیاد کردم.
نجمه_ اهم اهم. فکر کنم آهنگ از من مهمتره نه؟
_ اوهوم. اوهوم. حالا سلامممم. خووووووووفی؟؟؟؟؟
نجمه_ تو آهنگتو گوش کن. بعدش هم اگه دوست داشتی بگو این چندوقته کدوم….. بودی نه یه زنگی نه پیامی نه خبری ؟ زود تند سریع بتعریف.
شروع کردم کل این دو سه هفته رو تعریف کردم البته به جز اون حس و حال و آرامش.
به محض تموم شدن حرفام رسیدیم دم خونه خاله اینا و یاسی سوار شد و نجمه دیگه فرصت اظهار نظر نکرد و بعد هم دو تا کوچه پایین تر خونه شقایق اینا. .
.
.
نجمه_ خوب نظرتون با قلیون چیه ؟
همزمان همه باهم
_ صددرصد
نجمه_ پس به سمت قهوه خونه
رفتیم بالا و تو یه قهوه خونه نشستیم. از شانس ما صاحب قهوه خونه از اون پسرای لات بود و تخت کناریمون هم ۴ تا پسر اومدن نشستن. شاید دخترایی بودیم که اصلا دین و حجاب و اینجور چیزا برامون مهم نبود ولی فوق العاده از رابطه با جنس مخالف بیزار بودیم فقط من یه بار تجربش کردم و اون یه بار هم به بدترین شکل با احساساتم بازی شد……
با صدای صاحب قهوه خونه برگشتم طرفش.
صاحب قهوه خونه _ خوشگلا چی میل دارن؟
_ خوشگل که هستیم ولی به تو ربطی نداره.
یکی از چهار تا پسری که کنارمون بودن _ ای جانم نگاه کن خانمی چه نازیم داره.
روبه اون پسره گفتم _ شما یاد نگرفتی تو کار مردم دخالت نکنی؟
پسره_ ای جانم. خانم خوشگله بهت برخورد؟
_ خفه شو عوضی.
پسره_ جوووون
_ زهرمار
یکی دیگه از دوستاش_ نوش جونمون اگه با دست شما قرار باشه نوش بشه.
صاحب قهوه خونه_ اخ گفتی
_ خفه شین عوضیا.
پسره_ ای واااای خانمم عصبی شد.
اومدم جوابشو بدم که با صدای مردونه کسی پشت سرم……..
#رمان #رمان_مذهبی
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_بیست_و_سوم 📚 سوار ۲۰۶ نجمه شدم و به محض ورود صدای ضبط و زیاد کردم. نجمه_ اه
#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_بیست_و_چهارم 📚
اون آقا_ اونجا چه خبره؟
یه ابهتی داشت که قشنگ ترس رو تو چهره پسرا و صاحب قهوه خونه میشد به وضوح حس کرد ولی بلاخره… یکی از پسرا_ دنبال فضول میگردیم.
اون آقا_ عه؟ الان.بچه های گشت که بیان کمک همراهیتون میکنن که راحت فضول رو پیدا کنید.
با گفتن این حرف قیافه هاشون خنده دار شده بود شدید.
همون پسری که اول ازهمه تیکه انداخته بود _ داداش غلط کردیم به خدا دیگه تکرار نمیشه اصلا شکر خوردیم . مگه نه بچه ها؟
دوستاش سرشونو به نشانه مثبت با ترس تکون دادن.
بعد همون پسر خطاب به من گفت _ خواهر ما از شما عذر میخوایم.
و بعد خطاب به دوستاش _ بچه ها بدویید.
با شنیدن کلمه خواهر داشتم میترکیدم از خنده ولی ترسیدم بخندم .
تو تمام مدت حرفای اون پسره اون آقایی که الان تازه فرصت کردم تیپ و قیافش رو ببینم داشت با پوزخند نگاشون میکرد. کاملا مشخص بود که از اون بچه مذهبیاس ؛ ریش که به نظرم چهرشو جذاب تر کرده بود ، فقط از ریشاش و تسبیحی که بسته بود دور دستش میشد فهمید مذهبیه وگرنه مثله امیرعلی خیلی خوشتیپ بود چیزی که من تا حالا تو کمتر مرد مذهبی دیده بودم.
بعد از رفتن پسرا صاحب قهوه خونه هم با ترس دویید و رفت تو مغازه. پسره داشت از محوطه اونجا میرفت بیرون که ناخداگاه با عجز گفتم _ به خدا من نمیخواستم….. برگشت طرفم ، ولی تو چشمام نگاه کرد همون طور که سرش پایین بود گفت _ اگه نمیخواستید اینجوری نمیومدید…. با صدای مردی که گفت ( امیرحسین کجایی ) حرفش نیمه تموم موند و جواب داد_ اومدم.
و بعد بدون خداحافظی رفت.
برگشتم سمت بچه ها. حسابی ترسیده بودن. یاسمین داشت گریه میکرد و شقایق و نجمه هم دست همو گرفته بودن و داشتن میلرزیدن. با حرص نگاشون کردم
_چتونه؟
شقایق_ تانی میدونی اگه گشت میومد مارو میبرد مامان اینا میکشتنمون یا اگه پسرا بلایی سرمون میاوردن.
_ حالا که چیزی نشده. پاشین بریم.
و به دنبال این حرف کولم رو برداشتم و به سمت پایین راه افتادم بچه ها هم بدون هیچ حرفی دنبالم.
اعصابم حسابی خورد بود یعنی چی ؟ این پسره در مورد من چه فکری کرده بود؟ شاید حجابم درست نبود ولی دلم نمیخواست پسرای اطرافم بهم تیکه بندازن و هروقت هم که این اتفاق میوفتاد اعصابم خورد میشد و به همین خاطر کمتر پیش میومد تنها برم بیرون و بیشتر با عمو میرفتم که کسی کاری بهم نداشته باشه . ولی هعی الان که دیگه عمو نبود . کاش به حرف امیرعلی گوش داده بودم و نیمده بودم. دوباره یاد حرف پسره افتادم. یعنی ظاهر من انقدر غلط اندازه؟ شایدم واقعا همینطور باشه…..
#رمان_مذهبی #رمان
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
■رائفی پور
•▪︎• بلا های آخرالزمانی
□○زندگی بدون مهدی{فقط بلاست} 🥀💔👌
1,826 بازدید
#نشر_حداکثری_به_عشق_آقا
❤️ #_بَر_قامَت_دِل_رُبایِ_مَهدی_صَلَوات ❤️
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟ قسمتپنجاهویکم چرا شرط مومن بودن برا ازدواج کفایت میکنه؟ استاد پناهیان
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟
قسمتپنجاهوسوم
استاد پناهیان:
چرا بعضیهابه یه نعمتی میرسند خسیس میشند؟
وقتی شر بهش میرسه ، بلا بهش میرسه ، جزع و فزع میکنه .
ناله میزنه .
خدا در قرآن بدیهای انسان رو میفرماید .
میفرماید : همه ی آدما اینقدر بدند "الا المصلین" مگر نماز خونا .
نماز مگه بدیها رو از آدم بر میداره ؟
بله عزیز من ،تازه این اولشه ...
نماز در عالم تاثیر میگذاره .
شخصی میگفت که ، من چیکار کنم؟ مشکلاتم زیاده ...
گفتم سرنماز اول وقت ، مشکلاتت روفراموش کن .
بگو بی ادبیه در خانه ی خدا من تو فکر مشکلاتم باشم .
مشکلاتت رو مثل کفش ،
دم در بزار بیا .
آخی... ، این دم در حرم ، وقتی میخوای وارد بشی ...
«کفشدار ایستاده»
🔷فلسفه کفش داریها چیه؟
برای اینکه کفشاتون گم نشه ...؟
گم بشه ، فدای سر اقات ...
تو حاضر نیستی یه کفش بندازی دم در بری تو حرم ؟
کدوم یکی از شما ها میگید نه ، من اگه کفشام گم بشه حرم نمیرم ؟
کدوم یکی از شماها اگر کفش داران محترم نبودن نمی اومدید حرم ؟
نه ، من کفشمو دوست دارم .
شما میری حرم ، میگی :
"بابی انت و امی" فدات بشم.
پدرو مادر و هستیم فدات .
بخدا اگر آداب حرم این بود ،کفشتو دم در بنداز برو.
قبوله آقا ؟
خب ، پس چرا این کفش داریها هست؟
کفشدار حرم ، کفشت و میگیره تا حواست پرت نشه ،پیش کفشت نره .
فدای کفشدار حرم خدا بشم ، که میگه کفشات و دربیار بده به من .
کفش چیه ؟
همه ی فکر و خیال و مشکلات دنیاست . مشکلات دنیا رو ، عین کفش پات بکن ، بده به کفشدار .
برو بگو : " الله اکبر " نمازت و بخون.
کفشدار حرم ، کفشت و واکس نمیزنه ، ولی کفشدار خدا ،
اگر کفشت و یعنی زندگیت و بدی بهش ، اگر یه گوشه شم پاره باشه برات میدوزه واکسشم میزنه .
کفشدار خدا که سر نماز کفشمون و یعنی مشکلاتمون و میدیم بهش ،
کیه جز خود خدا ؟
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟ قسمتپنجاهوسوم استاد پناهیان: چرا بعضیهابه یه نعمتی میرسند خسیس میشند
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟
قسمتپنجاهوچهارم
استاد پناهیان :
خدمت زندانیان محترم رسیدم در یکی از زندانهای کشور،
حالا رفتم تو زندان میخوام صحبت کنم .
همه دمق ، درب و داغون ، مثل ماست دارن نگاه میکنند .
حقه شونم هست ، میگن حاج اقا ، تو صبحونتو پیش زن و بچه ت خوردی ...
اومدی اینجا نمیدونی ما گرفتاریم ...
یکی پای اعدامه ،
یکی چکش پاس نشده ،
یکی خونوادش مریضه ،
هزار تا گرفتاری ، حالا صحبت تو رو گوش بدیم که چی ؟!
سیر از گرسنه که خبر نداره ، سواره از پیاده که خبر نداره .
گفتم که ببخشید میشه پنج دقیقه شما یادتون بره چه مشکلاتی دارین ؟
اصلا تو زندانید ، از این حالو هوا در بیاید بیرون .
بخدا ، زندانت طولانی تر نمیشه .
بخدا ، مشکلاتت بیشتر نمیشه .
هیچ فرقی نمیکنه،
فقط خواهش میکنم پنج دقیقه بیاین بیرون ، اینقدر گفتم ، کم کم متقاعد شدن .
چشم ها نشون میداد ،
نه ....دارن راه میان بامن
بعد یه دفعه ای دیدم زشته به این عزیزان ،
من چی بگم ؟
بگم پنج دقیقه از مشکلاتت در بیابیرون که چی بشه ؟
شما سر نماز یادتون بره پنج دقیقه تو زندانید.
بابا ، هستید
مقروضید
خانمتون مریضه
بچه تون مریضه
میخواید اعدام بشید
پنج دقیقه سر نماز بگو من فقط عبدم .
نه پدرم ، نه مقروضم ،
نه زندانی ام ، نه مریضم ،نه گرفتارم ، هیچی نیستم .
فقط عبدم
""الله اکبر""
بعداز نماز برگرد برو حالا هرچی بودی برو...
فرمودن ، ادعونی استجب لکم .
خدا ضمانت کرده برای اهل تقوا گره گشایی میکنه .
چه تقوایی بالاتر از نماز خوندن که دستور اول خداست ؟
و نماز تر و تمیز خوندن ؟
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️