eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
یہ‌سـلامی‌هم‌عرض‌کنیم خدمت‌اون‌بہ‌اون‌براندازی ڪه‌میگفت‌جمھور؎اسلـامۍ‌ سال1402رونمیبینہ🤣✋🏻 . سلام‌‌چطوریی؟عیدت‌مبارک‌ان‌شاءالله‌خداهدایتت‌کنه✨🙃
014-Haj.j-ghaffarian-www.Ziaossalehin.ir-sahebe-sal.mp3
7.95M
دارم می چینم سفره هفت سین اما فکر توأم که تو صحرا خیمه زدی اقا😭💔 کاش میشد امسال سال ظهورت باشه حاجت شیعه رواشه تا فرج امضا شه
بهترین‌عیدی‌برامن، ظهورآقاصاحب‌الزمان‌‹عج›، یه‌بلیط‌یه‌طرفه‌واسه‌کربلا، یه‌بلیط‌یه‌طرفه‌واسه‌مشهد، یه‌بلیط‌یه‌طرفه‌واسه‌سوریه، یه‌بلیط‌یه‌طرفه‌واسه‌قم، اذن‌خادمی‌واسه‌راهیان‌نور؛ اینابهترین‌عیدی‌هستن‌که‌میتونن‌واقعامنوخوشحال کنن‌همیـن( :🚶🏿‍♂؛ شوماهم‌ازاین‌عیدیادلتون‌میخوادمگه‌نه؟! . . https://eitaa.com/Shahid_dehghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ رفیقش‌ می گفت: گاهی میرفت‌ یه گوشه‌ای خلوت،چفیه‌اش‌ رو‌ می‌کشید‌ روی سرش‌ درحالت‌ سجده‌ می‌موند.. به قول‌ معروف‌ یه گوشه‌ای خدا رو‌ گیر می‌آورد.. مصطفی واقعا‌ً عبد‌ِ صالح‌ بود..! ❤️ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
بریم پیش یه سوی معرفی داداش محمدرضا ☺️♥️
شهید محمدرضا دهقان‌امیری ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در خانواده‌ای مذهبی در تهران به دنیا آمد. سن و سالش آنقدر بود که چیز زیادی از جبهه و جنگ به یاد داشته باشد. همه دانسته‌هایش حرف‌ها و خاطراتی بود که از دیگران شنیده بود، اما پرورش و حضور در خانواده‌ای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهل‌بیت و سیدالشهدا(ع) پیدا کند. نمی‌توانست ببیند خواهر و مادرش در خانه در امنیت زندگی کنند، اما حرم خواهر سیدالشهدا(ع) مورد حمله دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد. سن‌اش کم بود اما دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) را دفاع از ناموس خود می‌دانست و به همین خاطر راهی دیار عشاق شد و پس از ماه‌ها انتظار سرانجام به‌عنوان سرباز مدافع حرم راهی کشور سوریه شد. حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهل‌بیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه در حالی‌که تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود، رسید. مادرشهید با تعریف روزی که خبر شهادت محمدرضا را آوردند، می‌گوید: «شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است. آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم. حالت غریبی داشتم، احساس کردم خانه پر از نور است. منبع نور از سوی عکس2 برادر شهیدم که قاب گرفته روی دیوارخانه‌مان بود. آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است. صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود. به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم. احساس می‌کردم مهمان داریم. عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند. صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قوی‌باش خبر شهادت محمدرضا را آورده‌اند. وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است. من می‌دانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است.» محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی‌اکبر چیذر دفن کنند. مادرش می‌گوید: «سال گذشته با مهدیه و محمدرضا رفتیم امامزاده علی اکبر(ع). محمدرضا آن روز با اشاره به حیاط امامزاده از ما خواست وقتی شهید شد او را آنجا دفن کنیم. محمدرضا را اول ماه صفر، قربانی سلامتی امام زمان(عج) دادم.» مهدیه تنها خواهر محمدرضا در حالی‌که غمگین کنار مادر نشسته است، درباره برادرش می‌گوید: «مامان و بابا ازکودکی ما را به مراسم‌ مذهبی می‌بردند. محمدرضا سعی می‌کرد هرکار درستی که از دستش بر می‌آید برای دیگران انجام دهد. او درونش را پشت خنده و شوخی پنهان می‌کرد. قسمتی از وصیت نامه شهید "الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون" صبررا سرلوحه کار   خود قرار دهید و مطمئن باشید که همه از این دنیا خواهند رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است،اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک تر است.روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود. 🙂🌹 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسم‌الرب‌شهید..:)🌺
انچھ‌ام‌ـروز‌گـ‌ذشت🖐🏾 .•شبتونـ فاطمے .• عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے °•مهرتونـ عباسے🌱•° 'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌' یازینبـ مدد...✋🏻 •• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿•• التماس دعاے فرج ....♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا💜 قسمت هشتم استرس یه جوری کل وجودمو گرفته بود که نزدیک پس بیوفتم از بس نفس نفس زده بودم سردرد گرفته بودم _آقا _آقا بسه... ترو.. خدا _من... حالم.... خوب.... نی دیدم که برگشت سمتم و دوید سمتم _خانننننننم چشمام سیاهی رفت _ا.... ا..... ا.... ب لطفا یه پیرزنه خوشگل و مهربون بود _سلام عزیز دلم _سلام خوشگلم خب آب میخوای چششممم لبخندی به مهربونیش زدم _م.. م..نو... نم _خواهش میکنم عزیز دلم فقط.... _عزیز دلم من اسم قشنگتو نمیدونم _ت.. را.. سرفه نذاشت _بعدا ازت میپرسن عزیز دلم بخواب سر تکون دادم رفتش بیرون _سلام ترانه خانم بیداری شدی _سلام _بهتری حالا آقا دکتر میان _ممنونم هر کلمه رو به زور میگفتم خسته شده بودم پرستار که رفت بیرون سرمو چرخوندم ببینم گوشی و کیفم هست دیدم نه که نه نگران بودم یه وقت ندزدیده باشن اون تا ولگرد اصلا یادش که افتادم سرم تیر کشید برگشتم سمت چپ که رو پهلو بخوابم داشتم دیوونه میشدم از بس رو کمر خوابیده بودم برگشتم دیدم یه مرد خوشتیپ یه پاش به دیوار یه پی دیگه اش به زمین بود سرش تو گوشیش بود و موهاش ریخته بود تو صورتش ای واییییی جانم چه جذاب همین طور داشتم آنالیز میکردم دیدم برگشتم سمتم اوه شت سریع سرمو برگردوندم که فکر کنم گردنم شکست برگشتم دوباره سمتش که دیدم داره میخنده اوخی چاله گونه داری تو اخیی نگاش کردم که یادم افتاد که این همون پسره است که کمکم کرد دستت درد نکنه داداش یهو حرکت کرد سمت در اتاق _وای این چرا داره میاد اینجا _سلام خانم.... _ترانه هستم _آهان بله ترانه خانم دستی پشت گردنش کشید _خوبین _بله بله... من..... خوبم دا این پسر چرا انقدر استرسی بود _ببخشید من حالتون نپرسیدم _نه خواهش میکنم _خوبین؟ خنده گرفته بود _بله نگام کرد دید دارم میخندم اخم کرد اوه فکر کنم خراب کردم _نه چیزه یه وقت فکر بد نکنید ها من یاد یه چیزی افتادم الکی مثلا دروغ _نه خواهش میکنم یه جوری اخم کرد که نزدیک بود خودمو خیس کنم وای یا ابولفضل چرا انقدر اخم‌ ترسناکه
هدایت شده از رمان
💜رمان اورا💜 قسمت نهم یهو رفت بیرون ولی خدایا دلم میخواست بزنم زیر گریه ها _ای خدا... هق من هیچ کسو ندارم تو... تو... این دنیا.... هق هق.... هق.... هق... گریه هام انگاری تمومی نداشت _پرستاره با لبخند با آقای دکتر اومدن سمتم لبخند تبخی زدم _عزیز دلم چرا گریه؟ _هیچی خوب میشم _عزیزم انشالله _بله باید خوب بشین برگشتم سمت دکرت وای یا ابولفضل چرا انقدر سرد داداش آب‌جوش بدم خدمتت _ایششش _خخخخخخ. هیس عزیزم حرص نخور میگم حالا برات لبخند کجی زدم حالا یه کسی بود که بتونم باهاش درد و دل کنم آخی خدا جونم شکرت _خدا شکرت ممنونم ببخشید معذرت میخوام نمیخواستم این کارو بکنم شکر نعمت نعمتت افزون کند واقعا همینه ببخشید خدا جونم _چی زیر لب میگی خانم خوشگلم عه همون پیرزنه _هیچی با خدا بودم _اوووو پس نخت وصل شده ها _نخ؟ پرستاره و پیرزنه خندیدن که از خندیدن آروم به قهقه تبدیل شد _وا چی شده؟ دکتره با پوزخند چنتا چیز به پرستاره گفت که پرستاره فقط با سر جواب داد _چ... ش... م..... خخخخخ _خانم ملکی بنده با شما شوخی دارم در ایکی از ثانیه قلب هممون وایساد وای خدایا این چشه دکتره آنقدر بی اعصاب بد بخت پرستاره خشکش زده بود پیرزنه هم هنوز داشت یه ریز میخندید نگام که افتاد بهش خنده ریزی کردم که دستشو به نشونه هیس برد سمت بینی اش سر تکون دادم که _مگه من مسخره شما دوتام که به من می‌خندین ها _ببخشید آقای دکتر شما هیچ حقی ندارید سر ما داد بزنید _چرا دارن خوبم دارم ای خدا هی من میخوام دهن به دهن این مرتیکه نزارم مگه میشه عه _آقا محترم _محترم محترم نکن برای من روحانی بد بخت اخم کردم بدم اخم کردم اون حق نداشت به عقاید من بی احترامی کنه _ چه غلطی کرده _گوشاتم ناشنوتست ها صدای خیلی آروم تر شده. بود میخواست منو خر کنه هه به فکر اینم باش ‌_شما حق ندارید به عقاید من بی احترامی کنید _من هر کاری دوست داشته باشم میکنم _بله آقای به مثال دکتر درست میگن شما حق ندارید به عقايد این خانم بی احترامی کنید _تو چی میگی بابا نکنه نامزدیشی _نه آقای دکتر نامزد چیه یعنی من ن.... پسره یه جوری برگشت سمتم و اخم کرد که به معنای واقعی کلمه لال شدم _بله نامزدشم به شما چه _چی... چی... نامز... د _اخخخخ _هیس دختر جون همون پیرزنه بود باید اسمشو بدونم خیلی برام مجحوله ولی خوشم میاد ازش _این نشگونه گرفتم که یه دقیقه هیچی نگی تا این گل پسرم کارشو بکنه _گل پسرتون؟ مگه پسر شماست _نه عزیز جان من مادر بزرگشم نوه امه صاحب خونه همون. خونه ای که اومدی توش وای بد تر از این نمیشد این خونه همونه یا خداااااا _ببخشید به خدا _دشمنت ببین فعلا برگشتم دیدم دکتره الاناس که منفجر بشه خندمو پنهون کردم. که نخواد دوباره بهم گیر بده حالا که جاش نیست ولی بعدا جوابشو میدم چه پوروعه اون پسره که نمدونم اسمش چیه و. کیه و. کجایی داشت اونو عصبانی تر میکرد _وا مگه چی. میگه که اینجوری اصبانیش کرده _حرف حق همینه دختر جان همه زورشون میاد قبول کنن