هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜طرفدار های رمان اورا💜
بچه ها شرمنده از همتون من امروز اتفاقی افتاده بود نرسیدم رمان رو براتون بنویسم
انشالله فردا دو تا پارت بزرگ خدمتتون میدم
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسماللھ..♥️((:
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
⸢✍🏻| #میدونستی_شهید_دهقان⸥
موتور سواری بود که معمولاً بعد کلاس
یکی از بچهها رو تا یک مسیری میرسوند
و تلاش میکرد به بهونهی ساندویچ و
بستنی و کافه باهاشون ارتباط بگیره..🦋✨
ممکن بود اون شخص تنها باشه یا دوستی
نداشته باشه، ممکن بود اون شخص سر
مسئلهی خاصی تحت فشار باشه؛
معمولاً محمد اونا رو آروم میکرد🤍 :)
🌼• @shahid_dehghan
هدایت شده از محمد کثیری | احکام شرعی 🇵🇸
775.7K
❌هشدار❌
توطئه فتنهگران برای ۱۳فروردین
حتما گوش کنید و منتشر کنید
#نشر_رگباری در گروههای مذهبی
روایتی از فرزند شهید مدافع حرم
حاج اسماعیل حیدری:
ایشان (حاج قاسم) اینقدر صمیمیت ایجاد میکردند بین خودشان و فرزندان شهدا که واقعاً آدم میتوانست نام پدر روی ایشان بگذارد.
حاج قاسم یک چیز دیگری بود...
فرق میکرد، با همه فرق میکرد.
واقعاً من مثل حاج قاسم نمیتوانم هیچ جای دیگری پیدا کنم.
حاجقاسمها زیادند ولی مثل خودِ حاج قاسم نه...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
مۍگفت؛
بہجاۍاینڪہعڪسخودتونوبزاریـد
پروفایلتابقیہبادیدنشبہگناهبیافتن؛
یہتلنگرقشنگبذاریدڪھبادیدنش
بهخودشونبیان'!📮🌿
#شہیدابومھدیالمھندس
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
هدایت شده از تیز بعضو😡
🖤انا الیه المدرسه و الدانشگاه و محل الکار. 🖤
⚫️بازگشت همه بسوی مدرسه و دانشگاه و محل کار است.⚫️
▪️بانهایت تاسف و تأثر پایان روزهای عشق و حال و صفا و خواب لذت بخش صبح و ... و آغاز دوباره سختی و صبح زود از خواب بیدار شدن رو پیشاپیش بر شما دانش آموزان و دانشجویان و کارمندان عزیز
تسلیت باد!!▪️
😅😅🤣🤣🤣🤣🤣
💜رمان اورا 💜
قسمت بیست و نهم
تا زهرا اومد دنبالم جون به لب شدم کنار دیوار سر خرده بودم
سرم به دیوار پشت سرم تکیه دادم و آسمون رو نگا کردم
کلی سوال دودم تو ذهنم
مامان و بابا میدونن سرطان دارم؟
میدونن دخترشون بی خونه است؟
میدونن و دم نمیزنن؟
اصلا اون دختره که گفتن کی بود؟
قراره کسی دیگه ای بیاد جای منو بگیره
زهرا با 206البالویی نو و تمیز
اومد وایساد جلوی پام
بلند شدم و اشکام رو پاک کردم
زهرا شیشه ماشین رو داده بود پایین
_برسونمتون خانمی
زهرا که سعی داشت با این جمله صداش رو کلفت کنه قیافش خیلی خوب بود
منم شیطنتم گل کرده بود
+نه لطفا مزاحم نشید
هردومون از خنده منفجر شده بودیم من با صدای نازک و اون با صدای کلفت خیلی خوب شده بود
_بیا بالا دختر جوون
بیا بالا که خبر های خوب خوب دارم براتتتت
خبرای نااااااااااب نااااااااااااااااب
+سلام زهرا
میشه اول بریم یه جایی آروم بشم
_خوبی ترنم؟
+نه اصلا خوب نیستم.
_باشه فقط خواهشن گریه نکن باشه؟
نگا کردم به صورتش این چرا انقدر خوشحال بود
+زهرا طوریته؟
_من؟
نه.؟
واسه چی؟
+خیلی شادی انگاری؟
_معلومه شادم ترنم جونم قربون اون چشمات بشم من
اومد نزدیک و لپمو ماچ کرد خودمو چشیدم عقب وا این دختر چشه چرا حالش خوب نیست
بلند بلند به قیافه من میخندید
ماشین رو روشن کرد
سرمو گذاشتم به پشتی پشت سرمو چشمامو بستم تا شاید یکم از سر دردم کم تر بشه
راه افتادو رفتیم سمت همون معراج همیشگی
_پیاده شو ترنم
پیاده میشم به قیافش نگا میکنم در همه
_خوبی زهرا
+آره عشقم خوبم بریم تو تا نو خوب نشی نمیآیم بیرون
_ممنونم
_وظیفه است خانم منتظرتم
+مگه تو نمیای؟
من تنها برم؟
_نه من حاجتمو گرفتم برو دختر جون چرا انقدر آدم سوال پیچ میکنی!
خنده ای میکنه که میرم تو
حدود نیم ساعتی اون تو بودم که میام بیرون دوباره این سر درد کوفتی شروع شد
نزدیک ماشین که شدم
زهرا رو دیدم که صندلی رو خابونده
و خواب هفت پریا رو میبینه
دوتا تق تق میزنم به در بلکه بیدار بشه
ولی انگاری نه انگاری
مشت محکمی میزنم به شیشه که ا زخواب میپره
از خنده نزدیک بود اشکم در بیاد
منو که دید درو زد
_لا الاالهالله
ادم چی بگه به تو آخه اینجوری آدم از خواب بیدار میکنن بچه جون؟
+آخه... خخخخخخ....... در زدم ولی متوجه..... خخخخخخ..... نشدی.....
_خب حالا قش کرد
تو. چرا امروز اینجوری؟
یه بار میخندی؟
یه بار گریه میکنی؟
حالت خوشه؟
+آره خوبم.... خخخخخخ...... برو تو.....برو خونه
نگاش کردم خنده ام به ثانیه قطع شد ناراحتی تو صورتش موج میزد
_کجا برم؟
کجا برم من ترنم؟
حالا به جز صورتش صداشتم غم داشت
خواهر یکی یه دونه غم داشت
ولی نه برای خودش نه برای درد خودش
برای من
برای بی خونه موندن من
اشکش رو پاک کردو رو بهم گفت
_میریم خونه ما چند وقت اونجا باش تا یه تصمیمی بگیریم.!
+نه زهرا مزاحم نمیشم
_دیگه نشنوم
+اصلا زشته
_کجاش زشته دقیقا؟
+الان خونواده ات نمیگن این کیه آوردی
_نه خیر
+زهرا اذیتم نکن میگن دیگه
_میگم نه یعنی نه
چون اونا اصلا اینجا نیستن
یعنی اصلا ایران نیستن
رفتم عراق برای کار پدرم و مامانم بره کربلا تا 1ماه دیگه هم نمیان
خیالت تخت
بریم که کلی چیز باید واست بگم
در لحظه غم هام رفت و یه دلخوشی کوچیک اومد سراغم
لبخندی به این فرشته نجاتم زدم
نفس عمیقی کشیدمو سرم به شیشه ماشین تکیه زدم
چند دقیقه بعد رسیدیم به خونه شون
خوب بود البته نسبت به خونه ما این این اتاق بود
رفتیم تو ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و رفتیم بالا
درو باز کرد دیدم خونه برق میزنه از تمیزی
رو مردم به سمت زهرا و گفتم
+الحق که الان موقع شوهر دادنت بود ببین خونه رو...
با چیزی که دیدم یه لحظه حال تهوع گرفتم آشپز خونه ازش کثیفی میبارید
نگاش کردم که لبخند دندون نمایی تحویلم داد
+زهرااااااااااااا
_جااااااااااااااااااااانم
+اینجا چرا اینجوریه؟
_ببخشید عشقم
میشه کمکم کنی؟ 🥺
صورتشو مظلوم کرد من برای این دختر میمردم این دختر فرشته نجات زندگی من بود
رفتم و محکم بغلش کردم.
+ممنونم زهرا ممنونم بابت همه چی
نمیدونم چجوری جبران کنم برات
مرسی
_قابلت رو نداره عزیزم
هر کاری کردم برای تنها رفیقم
برای تنها خواهرم کردم
لبخندی زدم به روش
_خوب کمک میکنی؟
+عجبا باشه بزار برسم دختر جون
_خب تا چادر و اینا تو بزاری من برم پیشبند و دستکش و اینا رو بیارم
سرمو تکون دادم روکه رو نیست سنگ پا قزوینه
بعد از اینکه چادرم. در آوردم روسریم در آوردم با همون لباس های قبلیم بودم
نگا کردم به موهام چند وقتیه که هیچ مردی موهام رو ندیده
چند وقتیه که سعید دستشو لای موهام نکرده
ولی خوشحالم که راهم رو کج کردم درسته الان یکم دلم میخواد هنوز اون ناز کردنا و ناز کشیدن ها رو
ولی دیگه بسه هرچی آقا گریه کرد برام
+زهرا میشه بعدا لطفا ساک لباسام رو بیاری
_چشم خانوم خانما بیا فعلا کار داریم