eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.5هزار ویدیو
770 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
❌❌❌😱😱😱👇👇👇 میخوام به راهم ادامه بدم که کممممممک خواستن همون ، بلند میشه با سرعت به صدا میرم. نگاهم سمت دختری میره که رو زانوهاش نشسته و موهاشو میرقصونه.... ''اگه از دخترای سازمانه چرا چیزی نیست... نزدیکتر میرم. معلومه که حالش نیست. همین که میخواد بیفته با چند گام بلند بهش میرسمو تو میگیرم..... موهاش و از رو صورتش کنار میزنم صورتش شده بود و به زور بالا می اومد سعی میکرد لبای خشکشو تکون بده تا چیزی بهم بگه ولی بی تر از این حرفا بود نگاهم سمت دستش میره' درشت میشه .....😱😱😱😱❌!!! . براے خوندن این رمان جذاب و پلیسی همین حالا وارد شو😨😱👇🛑🛑 https://eitaa.com/joinchat/3866624105C6e27a2ba9a پاتوق رمان هاے پلیسی_عاشقانــــــــــــــــــــہ😍👨‍✈️👩‍✈️
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«شنبه»☆
❌❌❌😱😱😱👇👇👇 میخوام به راهم ادامه بدم که کممممممک خواستن همون ، بلند میشه با سرعت به صدا میرم. نگاهم سمت دختری میره که رو زانوهاش نشسته و موهاشو میرقصونه.... ''اگه از دخترای سازمانه چرا چیزی نیست... نزدیکتر میرم. معلومه که حالش نیست. همین که میخواد بیفته با چند گام بلند بهش میرسمو تو میگیرم..... موهاش و از رو صورتش کنار میزنم صورتش شده بود و به زور بالا می اومد سعی میکرد لبای خشکشو تکون بده تا چیزی بهم بگه ولی بی تر از این حرفا بود نگاهم سمت دستش میره' درشت میشه .....😱😱😱😱❌!!! . براے خوندن این رمان جذاب و پلیسی همین حالا وارد شو😨😱👇🛑🛑 https://eitaa.com/joinchat/3866624105C6e27a2ba9a پاتوق رمان هاے پلیسی_عاشقانــــــــــــــــــــہ😍👨‍✈️👩‍✈️
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 کنید که بالاخره رمان های ماکانی اومد رمان زیبای یه لحظه نگام کن رمانی پر از جدال پر از عاشقانه هایی زیبا پر از هیاهو پر از هیجان شیطنت رمانی که حتما عاشقش میشید به اسم یه لحظه نگام کن🌸🍃 با قلم پاک: یه_لحظه_ نگام_ کن_در_کانال_نبود_ لف_ بده🌸🍃🌸🍃 قسمتی از رمان:👇🍁 - بامن ازدواج میکنی؟ امیر با تعجب تقریبا سرم داد زد: - چی؟! بغضم شکست با بدبختی زار زدم: - آقا امیر کمکم کن، به دادم برس، عقدم کن از دست عموم نجاتم بده. هرچی بخوای بهت میدم. پول، خونه، ماشین، هرچی بخوای... امیر بلند زد زیر خنده، وقتی قشنگ خنده هاشو کرد از جاش بلند شدو روی میز رو صورتم خم شدو گفت: - داستان قشنگی بود، بده رمان کنن برات، قشر جوان بدجور دنبال این چرتو پرتان. بعد عصبی تو صورتم غرید: - دوبار، دوبار بیشتر توروت نخندیدم فک کردی خبریه؟ فک کردی عاشق چشمو ابروتم؟ از آدمای کنه و دروغگو مث تو تو زندگیم زیاد دیدم.ترجیحا دیگه دورو برم نبینمت! و بدون توجه به من که به پهنای صورت اشک میریختم رفت...... https://eitaa.com/joinchat/3699048604C7e4a43b230 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 .