┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
❤️ سال ۱۳۵۸ تصمیم به عقد رسمی گرفتیم، مادرم مهر مرا بالا گرفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود، شبیه بقیه مردم شود.
▫️گرچه هیچ کدام از ما موافق نبودیم، ولی اسماعیل گفت: تا اینجا به اندازه کافی دل مادرت را شکسته ایم، برای من چه فرقی دارد، من چه زیاد و چه کم ندارم. راستی نکند یک بار مهرت را بخواهی، شرمنده ام کنی؟
🍀 من هم که نمی خواستم به مادرم بی احترامی شده باشد، مهریه پیشنهادی را قبول کردم، اما همان جا قبل از آنکه وارد سند ازدواج کنند به اسماعیل بخشیدم.
#شهید_اسماعیل_دقایقی🌷
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🔹میخواستیم برویم کربلا گذرنامهاش را گذاشت و گفت که برای اربعین بر میگردم. نزدیک اربعین گفتم: آقا مهدی بر میگردی یا نه؟
🕊 گفت: بابا من اربعین به کربلا رفتهام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین کنار حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) باشم که خیلی غریب و خلوت است.
🕌 ما اربعین به کربلا رفتیم در حرم حضرت اباعبدالله حسین (ع) گفتم خدایا آنچه که صلاح و خوبی مهدی است نصیبش گردان. مادرش هم همین دعا را کرد.
🍀 به روایت پدر شهید
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
«شهید مدافع جواد محمدی»🌷
🌾 دفعه اول که اربعین کربلا باهم پیاده رفتیم، من اواسط راه پا درد شدیدی گرفتم، به جواد گفتم، شما بچه ها را بردار برو جلو و معطل من نشوید و سر ظهر عمود ۳۱۰ منتظر بمانید تا که من برسم. ظهر که رسیدم به عمود ۳۱۰، جواد و بچه ها را پیدا نکردم، دو ساعتی دنبالشون گشتم ولی باز پیداشون نکردم؛ باخودم گفتم بچه ها حتما زیاد معطل من شدند و چون قرارمون برای استراحت و خواب در عمود ۳۶۰ هست حتما رفتند آنجا؛ حرکت کردم که برسم به جواد و دوستان، ولی جواد همون اطراف عمود ۳۱۰ ایستاده بود منتظر من.
🔹بچه ها به جواد اصرار می کنند که بیا برویم و حتما ابراهیم ما را پیدا نکرده و رفته جایی دیگر، ولی جواد در جواب بچه ها تکرار می کنه که تا ابراهیم را پیدا نکنم از اینجا تکون نمی خورم؛ هرکس می خواد حرکت کنه، اشکال نداره ولی من می مونم تا ابراهیم را پیدا کنم، جواد می گه ما با هم پیمان داریم که هوای همدیگه را داشته باشیم و من بدون اون نمیام تا پیداش کنم، این درس بزرگی بود برا همه رفقا که یاد بگیرند پای رفیق تا همه جا باید ایستاد.
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
💢بعد از جنگ سی و سه روزه آمده بود ایران؛ همراه سید حسن نصرالله. خانه رئیس وقت مجلس آقای حداد عادل با تعدادی از سیاسیون ایران دیدار کردند. همه فقط سید حسن نصرالله را می شناختند و سعی می کردند باهاش عکس یادگاری بگیرند؛ اما نمی دانستند این مرد میان سال همراه سید که خیلی هم کم حرف می زند، کیست؟
📸 عماد در هیچ یک از عکس ها نبود. برای اینکه نبودش عادی جلوه کند، رفت پیش دوربین و تک تک عکس ها را خودش می گرفت تا در عکس ها حاضر نباشد.
خلاصه اینکه عماد یکی از مغز های متفکر حزب الله لبنان بود که سالها رژیم صهیونیستی را درگیر توان مدیریتی خود نمود.
#شهید_عماد_مغنیه🌷
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🔻وقت هایے که گیر مالے برای کارهای
#فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد
می گفت: خدا می رسونه!
خانمش می گفت:
"خب خدا از کجا می رسونه؟"
مصطفے هم می گفت:
"اگه بپرسی از کجا ، دیگه اسمش توکل
نمی شه! کار خدا اما و اگه نداره.
#شهید_مصطفی_صدر زاده 🌷
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🔹 يادم هست روزی به ايشان گفتم آقای رجايی چه شد كه نخستوزير شدی؟ گفت: فلانی يك روز با آقای خامنهای (رهبر معظم انقلاب) رفتيم توی مجلس قديم آن آثاری كه اغلب جنبه ی عتيقه داشتند صورتبرداری میكرديم و بعد خسته شديم و نشستيم روی صندلی و آقای خامنهای در حالی كه دسته كليدی را در دست تكان می داد، گفت: آقای رجايی يك وقت از شما بخواهيم كه نخستوزير شويد ، میشويد؟ گفتم: بله، اگر احساس بكنم كه وظيفه هست چه اشكالی دارد، ظهر آمديم پيش آقاي بهشتی و آقای خامنهای به ايشان گفت: شما ديگر نگران نخستوزير نباشيد آقای رجايی حاضر است كه نخستوزير شود آقای بهشتی هم گفت چه اشكالی دارد انقلاب يعنی همين. آقای رجايی از كنار تخته بيايد بشود نخستوزير مملكت. اعتقاد كه دارد، خود باور هم كه هست. با خدا هم كه رابطهاش خوب است و ادامه داد: اگر انقلاب غير از اين باشد انقلاب نيست. اگر آقای رجايی نخستوزير انقلاب باشد. آن وقت میداند كه درد دردمندان چيست؟ چون خودش احساس كرده است. پابرهنه بوده و میتواند برای پابرهنهها كار كند و مشكلگشا باشد.
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
📸 عکس یادگاری ممنوع❌
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
روزی که میخواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کردهاست، بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد دستهایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید، من همینجا یک حال غریبی شدم، گفتم: مادر جان تو هردفعه میرفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمیکردی، گفت:
این دفعه مأموریتم طولانیتر است دلم برای شما تنگ میشود، من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.
#شهید_مدافع_حرم_محمد_تاج_بخش🌷
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
«آشنایی با چادر»
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🔰 از ۲۵ سالگی حسن پیگیر ازدواجش بودم. دختری را پیدا کرده بودم که خیلی اشتراکات با او داشتیم. فقط مانده بود که برویم ببیندش. قرار هم گذاشته بودم. وقتی به حسن گفتم خیلی ناراحت شد گفت: امشب شب شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) است. من نمی آیم. می خواهم بروم هیئت.
🍂 در مقابل اصرارهای من که فقط یک دیدار ساده است، تسلیم شد؛ ولی یک شرط گذاشت. گفت: اگر برای پذیرایی شرینی بیاورند، همه چیز آنجا تمام خواهد شد. من هم قبول کردم. از آنجایی که با خانواده عروس هماهنگ نکرده بودم، اتفاقاً آنها با شیرینی پذیرایی کردند. همان جا با چشم و ابرو اشاره کرد که برویم. هر چقدر اصرار کردم حاضر نشد حتی پنج دقیقه با دختر صحبت کند. خیلی از دستش ناراحت شدم. گفتم: آخر شیرینی هم شد ملاک ازدواج؟! تو وقتی وارد خانه خودت شدی هر طور خواستی زندگی کن. می گفت: من کسی را می خواهم که از بچگی با این مسائل عجین شده باشد.
💠 راوی: مادر شهید
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🌾 سه روز بود که مهدی چشم روی چشم نگذاشته بود. همان طور که بی سیم در دستش بود، خوابش گرفت.
اسماعیل صادقی گفت: صدای بی سیم را کم کن و آرام صحبت کن تا آقا مهدی دقایقی بخوابد.
🕒 یک ربع نشده سراسیمه از خواب بیدار شد. رفت بیرون. قدم می زد و خیلی ناراحت بود. می گفت: چرا گذاشتید بخوابم؟ بچه های مردم درخط مقدم زیر آتش و من اینجا راحت گرفته وخوابیده ام طوری به خودش نهیب می زد که انگار سه روز است که خوابیده است.
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
هرکهخدارابیشازخوددوستبداردشهیدمیشود🥀
#شھیدانہ🪴❣
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b