🌸 ؛
دل بہ دلدار سپردن ، کار هر دلدار نیست ؛
من بہ تو جان مےسپارم ..
دل ڪه قـابـلدار نیـست !❤️((:
ــــــــــــــــــــ ـــــ
۲۰ ام صفر سال ۱٤٤٤ ، #اربعین حسینے 🏴
هدایت شده از 【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
تڪ یل ِ امُالبنین قرص قمربنـےهاشم؛
حرمِ حضرت علمدار ڪربلا بھ یاد
-
بروبچمشتیعلمدارِکمیل❤️ ، - @dochar_m - @sangareshohadaa - @alhandel - @shahid_mohamad_abdus - @sheikh_ali - @gomnam1281 - @shahid_sadeg_edalat - @sedfly - @shahid_gholami_73 - @bavan212 - @shahid_moezegholami - @rahbaar - @farzandanseyedali - @jazireh_majnon• . - دعاگویِ همهی بزرگواران بودیم🍃'!
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
تڪ یل ِ امُالبنین قرص قمربنـےهاشم؛ حرمِ حضرت علمدار ڪربلا بھ یاد - بروبچمشتیعلمدارِکمیل❤️ ، - @
دم شما گرم .. خیلے لطف کردید ؛🌱
انشاءلله امام زمان (؏ـج) آمین گوۍ دعاهاتون باشند !💚(:
14010626_42767_128k.mp3
6.97M
• 🎧🌹
.
- گوش دادن بـھ سخنان رهبر عزیز قطعا از مهمترین فعالیت ها و حتے شیرینترین ڪارهاۍ ما جووناست ؛ چرا ڪه سخنان آقا سراسر معرفت ، نور و قوّت قلبه .💕
- و مهمه ڪه در این رابطه بـھ اخبار و تیتر ها و بریدھ سخنان آقا بسندھ نڪنیم ؛ از توصیه هاۍ جدۍ ِحضرت آقاست ڪه سقف معرفت خودمونو سایت و روزنامه ها و غیرھ قرار ندیم ...
ــــــــــــــــــــ ـــــ
• صوت بیانات رهبر معظم انقلاب ؛🌱
#اربعین ۱٤۰۱
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
تا حسینۍ باشم و حسینۍ بمانم و حسینۍ بروم🕊🌸! #انشاالله🌱 [ #ازرفاقتتاشهادت🌹 ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🌱 ؛
همیـن آرزومه ...
همینه مسیرم ...
حسینے بمانم ، حسینے بمیرم !❤️((:
ــــــــــــــــــــ ـــــ
#حاج_قاسم ِ عزیز ما✨
یادِ قلب شکسته مولات هستے؛ مومن؟💔
سلامتے آقا امام زمان (عج) صلوات !✨
اللّهُمَّ ارْزُقنے شَفاعةَ الْحُسَينِ يَومَ الوُرود .✨
بسماللّھ ...🌱
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
تـا نبینـد مـرگِ عبـدالله را !💔
• #کل_یوم_عاشورا !✨
💌 ؛
عبدالله (؏) از یک سو مےدوید و سواران دشمن،
در آرزوی بریدن ِ آخرین نفس های حسین (؏) از
سوی دیگر مےتاختند .
حسین (؏) با نیمجانش، حرکتے کرد و فریاد زد :
زینب ۜ ..! عبدالله (؏) ..!
و عبدالله (؏) پیش از سواران به حسین (؏)
رسید و در آغوشش کشید . خون خدا ، لباس
سپید و بلندش را به رنگ شفق درآورد .
سواران رسیدند ..
شمشیری بالا رفت ..
چشم های وحشت زدھ عبدالله (؏)، خیرھ
ماندند .
شمشیر به قصد سینه حسین (؏) پایین آمد
و عبدالله (؏) .. به پشت، روی سینه حسین
(؏) خوابید و دست هایش را مقابل صورت
و سینه حسین (؏) گرفت ..
شمشیر پایین آمد .
...
شمشیر پایین آمد .
...
گوش مےکنے ..؟
شمشیر پایین آمد .💔
ــــــــــ
📚 ' برشے از کتابِ " گوشـھ ششم عاشقے !✨"
🌖 ؛
چه حسـرتے بــر دل فــرات گذاشت ؛
آنگاھ که عشق را بـھ آب سودا نکرد
و عطش را آبرو بخشید !✨
ــــــــــــــــــــ ـــــ
- درس وفادارۍ را در مکتب #علمدار حسین (؏) مشق مےکنیم ؛ تا روز ظهور !❤️(:
• #حضرتماٰھ'🌿
•📱
.
مرا در اوقات بۍخبرۍ و غفلت
بـا یـــٰاد خـودت بیدار کن ..!🌿
ــــــــــــــــــــ ـــــ
• #شایدتلنگرシ
به نام خدا🌱؛
سلام بر حُسَیـن✨ وَ ..
السَّلامُ عَلےٰ اَخیـهِ المَسمَـوم !💔
🌸 ؛
یکے کنج قلبم نشسته ، رختهاۍ عالم را مےشوید ؛ آنقدر که در تب و تاب است این تکه گوشت متصل بـھ احساساتم ...
دلم شور مےزند ، شور نرسیدن و ندیدن . شورِ طول کشیدن این جادھۍ فراق و لبریز شدن کاسهاۍ که صبرم را در آن میریزم !💔(:
- بطلبآقــٰاجان✨
ــــــــــــــــــــ ـــــ
#اَلسَّلامُعَلَیڪیااِمامِرئوف🌱
#اَیُّھاالـرِّضایَابنَرَسـولِاللہ✋🏻
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
ـــــ ـ
اگر دعـاۍ مستجـابۍ داشتم ؛
از خداوند مےخواستم نزدیک شمـا بودن را بـھ من ببخشـد !❤️(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عَلیَ الدُّنیا بَعدَڪَ العَفےَ !💔
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عَلیَ الدُّنیا بَعدَڪَ العَفےَ !💔
• #کل_یوم_عاشورا !✨
💌 ؛
ستارگان آسمان عشق حسین (؏) ، همگے غروب کردھ بودند و حال نوبت بـھ ماھ و خورشیدها رسیدھ بود که آسمان را سرخ کنند ...
هرچند اباعبداللّھ (؏) بار اول اجازھ میدان نمےداد که مبادا از روۍ اجبار بـھ میدان بروند ؛ اما جملگے یاران بـھ هر ترتیبۍ که مےشد اذن گرفته بودند و سعادت را در آغوش کشیدھ بودند .
دیگر در خیام هر که ماندھ بود ؛ از هاشمیان بود .
اولین کسے که حرم را ترک کرد ، علے (؏) بود ؛ بزرگترین علے ..
اهل حرم (؏) او را احاطه کردند . چگونه مےتوانند جمال دلرباۍ پیامبر (ص) را وداع گویند؟
- علے جان ! براۍ جنگ عجله مکن ! ما بعد از تو بـھ که پناھ بریم؟
- علے جان ! لیلا در میان خیمهها تو را دارد و حسین (؏) . چگونه در نبودت صبر کنیم؟
شاید علے (ع) زیر لب اهل حرم پیامبر (ص) را این گونه آرام کرد :
- اگر من نباشم ، عمویم عباس (؏) هست ؛ او نمےگذارد برادرم علےاصغر (؏) تشنه بماند ..
اگر من بروم و بازنگردم ، پدرم همراھ شماست ..
و اۍ کاش تا غروب کسے میماند تا زینب (س) را سوار بر مرکب کند !💔(:
ــــــــــــــــــــ ـــــ
• #علیاکبرِبابا🥀
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
💌 ؛
این فرش هایِ قرمز را که مےبینم
خیالم تا حرم پر مےکشد ..!✨
خاطراتِ کودکےهایم و مهرهایے که
روی همین فرش ، دور و برم مےچیدم !
ورق مےزنم عمرم را ..
مرور مےکنم قدم هایم را ..
تار و پود این فرش ها دفتر خاطرات مناند !
گل هایِ قالے دیدھ اند روزهای ِ بزرگ
شدنم را ..
انگار همین دیروز بود ..
چه زود بزرگ شد کودکے که ریشه های فرشها را به هم مےبافت !
حالا ، نشسته میانِ صحن ، روی همان فرش ها و میان درد و دلش ، گل های قالے را به اشک آب مےدهد .
ریشه های فرش را به بازی گرفته اما نه برای بازی ؛ که از دودلے . اینکه چطور بگوید حاجتش را ..
خاطرات را که کنار بگذارم ؛ نوبت به رویا مےرسد .
چشم هایم را مےبندم و خیال مےکنم ..
خیال مےکنم وسطِ صحنِ حرم حضرت معصومه (؏) روی یکے از همین فرش های قرمز نشسته ام و زیرلب مےگویم : سلامِ امام رضا (؏) را برایتان آوردھ ام ؛ بےبے جان !💛(:
خیال مےکنم ..
خیال مےکنم روی ِ یکے از همین فرش های قرمز ، کنار ِ در ِ ورودی ضریح حضرت عباس (؏) ، رو به روی گنبد ارباب (؏) ایستادھ ام . جانم از شیرینے در بغل گرفتن ضریحے که یک عمر از تصور کنارش ایستادن ، یکپارچه اشک مےشدم ؛ لبالب است . سرخم مےکنم و با اشک مےگویم : ارباب ؛ از علمدارتان اجازھ خواستم ! حال بیایم غرق آغوشتان شوم مولا ..؟❤️(:
خیال مےکنم ..
خیال مےکنم میانِ صحنِ حرمِ کاظمین ، روی یکے از همین فرش های قرمز ایستادھ ام . دست روی سینه گذاشته ام و سلام مےدهم . اشک هایم مستاصل شدھ اند . نمےدانم باید برای زخمِ دستان امام کاظم (؏) گریه کنم یا برای لبِ تشنهی امام جواد (؏) ..؟
و بغضم را بشکنم و ناگهان بےتاب شوم . نگاهے به دو گنبد کنم و بگویم : جایِ غریب الغربا میانتان خالے ! چه کشیدند مولایم از دوریتان ..! من به جای آقایم برایتان گریه مےکنم ..!💔(:
خیال مےکنم ..
خیال مےکنم میانِ صحنِ حرم سامرا ، جایے روی همین فرش های قرمز ایستادھ ام . نمےدانم پسر را بنگرم یا پدر را ..
امام هادی (؏) را مےبینم و دلم برای بزم شرابے که رفتند ، مےشکند اما ناگهان صدایے در گوشم مےگوید : جایِ امامت ، برای عمهجانشان گریه کن ! و وجودم پر مےشود از ذکر یازینبِ (س) صبور ..!💔
امام حسن عسکری (؏) را مےنگرم ، دلم برای جوانےشان مےشکند ! اما ناگهان زمزمهی یا علےاکبر (؏) تکانم مےدهد ! یادِ سوزِ جملهی علے الدنیا بعدک العفایِ ارباب ، وجودم را آتش مےزند . و اشک هایم عطر عاشورا مےگیرند ..! (:
خیال مےکنم ..
خیال مےکنم رفته ام بقیع ، میانِ صحنِ حرمِ امام حسن (؏) ، روی یکے از همین فرش های قرمز ایستادھ ام . ناگهان یاد ِ تصویری مےافتم که در فاطمیه دیدھ ام ! امامم زانو در بغل گرفته اند و گوشهای از خانه ، بےصدا مےگریند . انگار که میانِ همان کوچه رهایم کردھ باشند ، دلم مےشکند برای غمے که موی امامم را سپید کرد ! پر مےکشد دل شکسته ام برای در آغوش مولایم گریستن ..
مےدوم سمت ضریح . اما ناگهان ؛
دستے با شدت به عقب هلم مےدهد . مردی سیاهپوست به زبان عربے شماتتم مےکند و به بیرون مےراند مرا .
به خود مےآیم . دور و برم را نگاهے مےکنم . اینجا بقیع است ، آنجا که امام حسنم را دفن کردھ اند . اما ..
دستانم روی زمین است . خبری از فرش های قرمز نیست !
نمےفهمم ؛ مگر حرم را نباید با فرش های قرمزش بشناسم ..؟ پس کو ..؟
اطرافم را دقیق تر مےبینم . تازھ مےفهمم : خبر از حرمے نیست که بخواهم با فرش های قرمزش بشناسمش !💔(:
مےخواهم بلند شوم ، ضریح را در آغوش بگیرم اما .. اینجا همهاش خاک است . بیابانے که با گریه فریاد مےزند : امامم ضریح هم ندارند ! ضریح که هیچ .. سنگ ِ مزاری هم ندارند .
دستانم را توی خاک فرو مےبرم و مشتے خاک را در آغوش مےکشم ..؛ به جای صحن و فرش های قرمز و ضریح ..!
این است زیارت زائر امامے که تمامِ حرمش ، خاک است و خاک است و خاک ..!
دلم مےشکند . آھ مےکشم : یاحسن (؏) ، غریبِ مادر !
ناگهان تمام وجودم بغض مےشود . یادم مےآید مزار مادرِ امامم ، همین خاک را هم ندارند ! نشانے ندارد .💔
اینبار ، انگار که تمام اشک هایِ مشهد و قم و کربلا و کاظمین و سامرا را یک جا کردھ باشم ؛ شمع مےشوم و مےسوزم و اشک مےریزم .
دیگر دلم تاب اینهمه غصه را ندارد . میان آن خاکے که در آغوش گرفته ام ، داغے تازھ را احساس مےکنم ! انگار هنوزِ خونِ به ناحق ریخته شدھ ی امامانم گرم است ! هزار سال گذشت اما .. ظلمے که به آل الله شد ، هنوز در لحظاتمان جریان دارد !
و آنجاست که وجودم لبابت از فریاد مےشود و بغضِ هزارسالهی تاریخ ، مےشکند :
این طالبُ بِدَمِ آل محمد ..؟ این المهدی (؏) قائم آل محمد ..؟✨
و خیال ِ شما چه شیرین است مولا ..! خیالے که یک روز ، ندایِ رخ دادنش ، جانِ جهان را جلا مےدهد !💚(:
• اللهُمَّ عَجِل لِوَلیڪَ الفرج !🌹
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
در این گرماگرم ِ ایام ،
جرعهای شربت ِ عشق میل داری ..؟❤️
در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (:
ــــــــــــــــــــ ــ
نوش ِ جانتان ؛✨
یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
" #قسمت_... ؛ مـادر !" 📜
بالاخره راضی شدند که همینجا خداحافظی کنند و بروند. خودم هم درست نمیدانستم اصرارم بخاطر خودشان بود که زودتر برگردند خانههایشان، یا بخاطر شل بودن قدم هایم بود. آخر میدانستم اگر بمانند تا وارد خانه نشوم، نمیروند؛ درحالی که نمیخواستم فعلا در بزنم و کسی را خبر دار کنم. نمیدانم! خلاصه هر چه که بود، فرستادمشان بروند.
از سر کوچه به در خانه نگاه میکردم. دلم پر میکشید برای اینکه یکبار دیگر صورت مادرم را ببینم. دست پدرم را ببوسم. خنده های خواهرم را بشنوم و ته تغاری خانهیمان را سفت در آغوش بکشم. از وقتی هواپیما نشست، هر لحظه نگاه مادرم را تصور میکردم، وقتی دست صدرا را توی دستش گذاشته ام و میگویم: «بیا مامانم! اینم امانتیت! صحیح و سالم.» و بعد چهارماه، کمی شانههایم را از پایین گذاشتن این بار سنگین، استراحت بدهم.
اما فکر های جورواجور، مستاصلم کرده بود. از یک طرف، دلتنگی جانم را میخورد، و از طرفی، نمیدانستم چطور باید با خانوادهام رو به رو شوم. چهارماه زمان کمی نبود. آن هم برای منی که رفته بودم یک ماهه برگردم؛ یعنی زودتر از زمان همیشگی برگشتن رزمنده ها. اما به جای اینکه سر یک ماه، خودم برگردم، خبر گم شدنم برگشت و سربسته ماند تا سه ماه بعد!
حالا هم با اینکه در کوچهمان، چهارپلاک پایین تر از خانه ایستاده بودم، جز دور و بری هایم در گلزار شهدا، کسی نمیدانست برگشته ام. همانطور که برنامهی عملیات و مخفی کردنش ناگهانی شد، برگشتنم و بی سر و صدا ماندش هم تصمیم لحظهی آخر بود.
برای تک تک لحظات آن چهارماه، اگر باقی عمرم را هم سجده شکر به جا بیاورم، باز هم کم کاری کرده ام! اما مادری که بعد چهارماه پسرش را در شرایطی میدید که شاید شک میکرد، این جوان، واقعا سعیدش است یا نه؛ که نمیتوانستم از شیرینیهای آن سختیها بگویم. نمیتوانستم بگویم اگر یک جان و قوت دادهام، چه ها که نگرفتهام. اصلا اگر هم میتوانستم بگویم، آن لحظهی اول را چه میکردم؟
دو قدم میرفتم و سه قدم برمیگشتم. توی آن دو قدم به خودم دلداری میدادم که: «نه! مامان داغِ شهادت رو دیده. اینکه چیزی نیست.» اما صدایی توی گوشم زنگ میخورد: «برادر با فرزند فرق داره! خار تو دست بچه بره، انگار تو قلب مادرش رفته.» و یک قدم برمیگشتم عقب. دو قدم دیگر را هم با فکر اینکه باید چه کنم، عقب میآمدم.
صدرا هم مثل همیشه، سر به زیر و آرام، پا به پای کلافگی من میآمد و دم نمیزد. حتی نمیپرسید چه ام شده است. من از وابستگی بیش از حدش به مامان با خبر بودم و دیده بودم چطور در آن چهارماه، هر شب زیارت حضرت زهرا (س) خواند و اشک ریخت و برای درمان درد دلتنگیاش، به مادر سادات توسل کرد.
هر لحظه منتظر بودم بگوید که این قدم عقب کشیدن ها را تمام کنم و زودتر بروم در بزنم، تا شده یک ثانیه زودتر مادر را ببیند. اما نه چیزی گفت، نه حتی یک قدم از من جلوتر رفت.
ناگهان باز مهرش در دلم شعله کشید. دست انداختم سرش را نزدیک خودم کردم و پیشانیاش را بوسیدم. تعجب نکرد، عادت کرده بود. اینقدر خوب بود که همه دوستش داشتند و همینطور بهش محبت میکردند. بین این همه، من و مادر از بقیه بیشتر.
به لبخندی که لپهایش را فرو برد، دلم را آرام کرد. دستش را گرفتم و گفتم: «متوسل میشی به حضرت زهرا(س)؟»
میدانستم چیزی نمیپرسد. خودم ادامه دادم: «میترسم مامان منو به این حال و روز ببینه، "الحمدلله" از زبونش بیوفته. متوسل شو. بگو حضرت زهرا(س) خودشون دست رو قلب مامان بذارن.»
انگشتانش را به بازی گرفت و گفت: «منم نگران بودم. آخه برای مامان که سر مصیبت ها هم شکر میکنه، همین شکر نگفتن هم مثل ناشکریه. میترسیدم محبتش به تو، کار دستمون بده.»
رفیقم نبود که بگویم هنوز برایم تازگی دارد. برادرم بود و از اول با هم بودیم. لحظه ها را با هم زندگی کردیم. با اینکه بچه بودم، اما زبان باز کردنش خوب یادم هست. آن داداش سعید گفتن های شیرینش. اما هنوز هم بعد اینهمه سال، حرف که میزد قند در دلم آب میشد.
با محبت نگاهش کردم و به شوخی گفتم: «از تو که عزیزتر نیستم!»
خجالت زده نگاهم کرد. خندهاش خیلی کوتاه بود و زود از لبش رفت. با ناراحتی گفت: «من امانت بودم. یه خط هم روم نیوفتاد. در عوض تو...»
حرفش را قطع کردم و گفتم: «مثل دفتر کتابام که تو بچگی دستت میوفتاد، خط خطی شدم؛ هوم؟»
💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان حضرت علےاکبر (؏)💕
بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱
- بـا احتـرام #ڪپۍممنـوع⚠️'!
نشر باقید نام نویسندھ و منبع ،
#بلامـانع✋🏻🌼!
✨قرارگاهشھیدحسینمعزغلامے
𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73