🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_پنجاه_هفتم
نصرانی مبهوت می پرسد:
_ عذاب ؟! از آسمان ؟!
زبیر سری تکان می دهد:
_ آری ! برابر چشم هایش ، رفیق چند ساله اش جان داد و مرد !
نصرانی نا باور می پرسد:
_ او برای جان دادن رفیق چند ساله اش به آسمان خیره شده و منتظر عذاب است ؟! نمی فهمم !
زبیر از جایی که نشسته بلند می شود. هیزمی را که در دست دارد، به درون آتش می اندازد و می گوید:
_ رفیقش جان داد . اما نه آن جان دادن که تو خیال می کنی!
آهسته در میان خیمه ها پیش می رود. خیمه ها را یکی یکی می گذارند و می گوید:
_ رفیقش حارث بود . او و حارث با هم سی سال رفاقت کردند .
حالا خیمه ها تمام شده . برابرشان برهوت است . همه جا را تاریکی فرا گرفته .
_ آن دو در آخرین حج محمد حاضر بودند و وقتی محمد دست علی را بالا برو و مردمان را به پذیرش امامت علی امر کرد ، آن دو نپذیرفتند !
زبیر به نصرانی خیره می شود.
_ آخر چگونه امامت کسی را بپذیرند که قاتل عمو ها و پدران و دایی های ایشان است ؟!
کمی سکوت می کند. بعد به آرامی ادامه می دهد:
_ او و حارث به سراغ محمد رفتند و گفتند : ( ما از علی اطاعت نخواهیم کرد ! ) محمد گفت : ( امامت علی را خداوند از طریق جبرئیل به من وحی کرده ! طغیان بر علی ، طغیان بر خداست ! من پیام رسان خدا هستم و بدون اجازه او شما را به چیزی امر نمی کنم ! )
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_پنجاه_هشتم
زبیر در دل برهوت پیش می رود. نصرانی در سکوت ، مات و مبهوت نگاهش می کند. زبیر ادامه می دهد:
_ حارث دو دستش را رو به آسمان بالا برو و با صدای بلند فریاد زد : ( آهای خدا . صدای مرا می شنوی ؟! من حارث فهری هستم ! اگر آن چه محمد می گوید، راست است و حق است و از جانب توست ، سنگی از آسمان بر من بینداز ! )
مردی که اسب نصرانی را برده بود ، از میان خیمه ها پیش می آید. صدای شیهه اسب نصرانی بر می گرداند . نصرانی اسبش را می گیرد و به زبیر نگاه می کند.
_ و بعد ...
زبیر ادامه می دهد:
_ هنوز حارث دستانش را از این دعا پایین نیاورده بود که سایه سیاهی بر سرش آشکار شد .
نصرانی وحشت زده می پرسد:
_ عذاب ؟!
زبیر سری تکان می دهد و می گوید:
_ آری ! سنگی بود که از آسمان به زمین سقوط کرد .
نصرانی حیرت زده می پرسد:
_ بر سرش افتاد ؟! او را کشت ؟!
_ آری! سنگ همچون عذابی آسمانی بر سرش فرود آمد و حارث فهری را کشت !
نصرانی بر اسب می نشیند . زبیر پیش آمده و یال و گردن اسب را نوازش می کند و می گوید:
_ از آن روز به بعد ، آن مرد سرش رو به آسمان است و عذاب خود را منتظر است !
مردی که افسار اسب را به دست نصرانی داده ، می پرسد :
_ کسی در این راه تو را همراهی می کند؟!
نصرانی نگاهش می کند و می گوید:
_ نه !
مرد با تردید به تپه ای بالاتر در دل تاریکی اشاره می کند و می گوید:
_ اسب سواری آن جا ایستاده و ما را نگاه می کند! گویا انتظار کسی را می کشد ! و یا شاید در تعقیب توست !
ادامه دارد
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@shahid_gomnam15
💌فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید
فراموش نکنید که
شهیدان نظارهگر کارهای شما هستند.
«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست!»
🌷#شهید_احمد_کشوری
عشق یعنی یه پلاک
#شهدارویاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@shahid_gomnam15
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
🔸🔹#دعای_عصر_غیبت🔹🔸
#دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
#اللهُمَّ_عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
#اَللهُمَّ_عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
#اللهُمَّ_عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
🌟 #دعای_غریق
✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ
🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
5714915861.mp3
2.75M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز🕊📿
❣ دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای #استادفرهمند
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے 🌿'
#صفـــ۲۰ــفحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
برا فرج اقا صاحب زمان (عج)
بنیابت از شهدایی گمنام هرروز یک مرتبه
بخونش رفیق😉
التماس دعای خیر 🤲🙏🌹
@shahid_gomnam15