eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
11.9هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 و این تلخ ترین خبر پس از حاج قاسم استـ💔😭 ای وای حسین ما بدون کربلات می‌میریم یه کاری آقا ترا به حق زهرا سلام الله علیها............... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#آه_کربَلآ😭 و این تلخ ترین خبر پس از #شهادت حاج قاسم استـ💔😭 ای وای حسین ما بدون کربلات می‌میریم
سلام خیلی ها با دیدن این کلیپ نگران و ناامید شدند هنوز چیزی قطعی نشده ولی به احتمال اینکه امسال پیاده روی اربعین نداشته باشیم خیلی زیاد هست اینم نوعی امتحان هست که هم زیارت سال‌های گذشته را قدر بدونیم و هم در اینده از فرصت های مناسب بهترین استفاده را ببریم 👆 👆 👆
⚡﷽⚡ 😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . 🍂تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢 بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 🔹️به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌 دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. 🔹️برگشت بازویم را گرفت و گفت: "زهرا تو رو خدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟"😩 ♦️رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. 💥مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 انتقادات تند حجت‌الاسلام والمسلمین میرزا محمدی از تناقض گویی و عملکرد وزارت بهداشت
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌸🌾🍃🌸🌾🍃🌸 بسم رب الزهرا سلام الله سلام علیکم امشب میخواهیم در مورد نماز شب براتون بگم. ( کلا 11 رک
لطفا روی گلها بزنید 👆 تا پست باز شود 🌷توصیه رهبر انقلاب:👇 من توصیه می‌کنم  را تا آنجایی که می‌توانید بخوانید، ولو یک وقتی هم نتوانستید، مثلاً قضایش را بخوانید، ترک نشود؛ یعنی دنبال کنید اینها را، اینها خیلی اثر می‌گذارد، می‌دهد به شما و آن وقت این نورانیّت، به شما کمک می‌کند در پیدا کردن .
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🍃🌻در جلسه ای که برخی از فرماندهان حضور داشتند نقشه منطقه عملیاتی مرور شد یکی از فرماندهان طرح عملیات را شرح داد و بعد گفت: با این برنامه ریزی که کرده ام حتما پیروز می شویم. لبخندی به او زد و گفت بگو «اگر خدا بخواهد». شما تمام کارهایت را دقیق انجام بده اما یقین داشته باش که اگر خدا نخواهد به هیچ یک از اهداف عملیاتی نمی رسید. 🔹همیشه در کلام ابراهیم عبارت «ان شاء الله» شنیده می شد او معتقد بود که کارهای ما اگر خدا بخواهد به نتیجه می رسد. 🌸💫🌸💫🌸 درباره‏ هیچ چیز و هیچ کار، مگو که من آن را فردا انجام مى ‏دهم. مگر آنکه (بگویى:) اگر خدا بخواهد. و اگر فراموش کردى گفتن: ان شاءاللّه، همین که یادت آمد پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک‏ تر است، راهنمایى کند. «سوره کهف» ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|🎥°.• رابطہ زیبای اربعین حسینی و غدیر ! -یھ یاعلی بگید😍✌️🏻 گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی من علے را در خدا دیدم خدا را در علے ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 ۸۷ 👈این داستان⇦《 بچه‌های شناسایی 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شبشون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ...🌹🍃 دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می‌چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می‌کشیدم😔 ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ... 🔹- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ... یه صدام می‌کردید خودم رو می‌رسوندم ... گوش‌هام خیلی تیزه ...👂👂 توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می‌اومد غرق می‌شد ...😊 شرمنده ... بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...😔😔 شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می‌خوندیم و حرکت می‌کردیم ... چشمم دنبال تو می‌گشت که بهشون افتاد ...👀🌹 و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می‌کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ...😁 بچه‌های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهنشون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهنشون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...😱 خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین🚘 ... راستی داشت یادم می‌رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی❓ ... 🔸نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ... بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ...🍃✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇
🔻 ۸۸ 👈این داستان⇦《 پوستر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست‌ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم‌هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی‌خواست حس فوق‌العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ...🌷🍃 🔹اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی‌شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ... یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم❓ ... ▫️فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سرکار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...👌 با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...😱 باورم نمی شد ... گریه ام گرفت😭 ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... کی پوستر من رو پاره کرده❓😖... مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ... کدوم پوستر❓ ... 🔸چرخیدم سمت الهام ... من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می‌زنه ... و نگاهم👀 چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد😏 ... چیه اونطوری نگاه می‌کنی😠... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می‌خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم 😡... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا