📌 قابل توجه جامانده های اربعین
🔵 همه ما دوست داریم که هر طور شده به زیارت اربابمون اباعبدالله الحسین علیه السلام بریم.
✅ بله این خوبه که مومن تلاش کنه که شرایط سفر #اربعین رو فراهم کنه ولی اگه به هر دلیلی نشد به پیاده روی بره، دیگه نباید آه و ناله کنه.☺️
🌹 امام باقر علیه السلام یه فرزندی داشتن که بیمار شد و حضرت خیلی بی تابی میکرد طوری که اصحاب ترس از جان امام داشتن. اما بالاخره اون فرزند از دنیا میرن ولی امام باقر علیه السلام با روی گشاده و لباس نو میان پیش اصحابشون
همه تعجب میکنن! میگن آقا فرزندتون خوب شد؟😳
آقا میفرمایند خیر. خدا این بچه رو از ما گرفت ولی ما کاملا راضی و تسلیم امر خدا هستیم.
✅ این باید روحیه یه مومن واقعی باشه. بله آدم باید تلاش کنه که اربعین بره کربلا ولی اگه نشد هم نشد. نباید دچار افسردگی و عقده و اینجوری بیماری ها بشه.😒
🌺 اونایی که جاموندن با روی گشاده و با نشاط به بندگی خدا بپردازن. خصوصا کسانی که شاعر و نویسنده هستن
گاهی دیده میشه چنان متن های جانسوزی مینویسن که خدا میدونه!
هر کی بخونه کلا میخواد خودکشی کنه! این اصلا درست نیست. اینجور آدمی اصلا فکر نکنه که مومن هست!
😒
✔️ همه شما بزرگواران چه به سفر اربعین مشرف شدید و چه نشدید در هر صورت با روی باز به زندگی و بندگی خدا بپردازید و در هر صورت خدا رو شکر کنید؛ خیلی وقتا این شکر کردن ارزشش از خود زیارت اربعین بالاتر هست...👌
#انتشار_عمومی
#اربعین
#جامانده_ها
@shahid_hadi124
1_29549648.mp3
23.96M
🔹اونایی که:
سال های گذشته رفتن کربلا ولی امسال توفیق ندارن
و یا تا حالا مشرف نشدن زیارت اربعین...
این صوت رو گوش کنند
_#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124
1_30662428.mp3
3.12M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
🌴مرا ميشناسي بقيعم
🌴منم قبله گاه غريبان
🎤 #مطیعی
⏯ #واحد
👌بسیار زیبا
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#پدر یعنی درمیان صد هزاران #مثنوی.. بوی یک تک بیت ناگه مست و #مدهوشم کند.. 🌹محمدجان نازدانه #شهید
سلام
ان شاء الله امشب قسمتهای دیگری از زندگی این شهید را در کانال قرار خواهیم داد
#وضو_بگیرید وآماده بشید تا مهمان این #شهید بزرگوار شویم
التماس دعا
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
خیلی سخت است مقابل چشمانت قبر جوان ات را آماده کنند! اما لایوم کیومک یا اباعبدالله خوشابحالت پدر! لح
#روایت_سوم◀️ همسر
غم توی چشمهایش دودو میزند اما بیقرار نیست و آرام گوشه ای نشسته است، تنها وقتی پسر شیطان 4 سالهاش به طرفش میآید گل از گلش میشکفد و انگار قند توی دلش آب میشود؛ «هاجر رستم زده گنج افروزي
همراه و همقدم و همنفس 8 سال گذشته «سیدرضا» 29 ساله است، کارشناسی علوم و قرآن و حدیث خوانده، سال 87 با آقا رضا ازدواج کرد و یادگار رضا برایش «سیدمحمد» است.
از خواستگاری و آشناییاش با سیدرضا میگوید: «وقتی با هم صحبت کردیم محوریت حرفهایمان تقیّد مذهبی بود. اخلاقش برایم مهم بود که خیلی هم دربارهاش صحبت کردم. او هم که تازه در سپاه مشغول شده بود از سختیهای شغلش گفت که ماموریتهای زیادی دارد. همان ابتدای عقدمان هم 9 ماه برای آموزش به ماموریت رفت.»
همسر سیدرضا میگوید: من خیلی از زیر و بَم کارهای رضا با خبر نبودم اما به قول پدرم، ما بچههای انقلابیم. من 7 روزه بودم که در شرایط سختی با خانواده به کردستان رفتیم. پدرم در کردستان کلاس های تبلیغاتی برگزار میکرد و دبیر بود.
صبوری سیدرضا خصلت زبانزدش بود: «هر وقت بحثمان میشد واقعا صبوری از او بود. گاهی که غر می زدم اجازه می داد من حرف هایم را بزنم بعد آرامم میکرد. بعضی وقتها از این همه صبوری اش اعصابم خورد می شد. او موقع عصبانیت سکوت می کرد.»
یادگار سید رضا پسری 4 ساله است که چهره ظاهریاش هم به پدر رفته: «دو سال بعد از ازدواجمان خدا یک پسر به ما داد که نامش را «سید محمد» گذاشتیم. این اسم نام مورد علاقه هردویمان بود. سید رضا خیلی پسر دوست داشت، وقتی هم فهمید فرزندمان پسر است واقعا خوشحال شد. البته دختر هم دوست داشت اما دلش میخواست بچه اولش پسر باشد. شاید می خواست برای من پشتوانهای بگذارد. بچه مان هم دقیقا از نظر ظاهر و اخلاق عین پدرش است.»
همسرش صادقانه میگوید که ابتدا با سوریه رفتنش موافق نبود، جوان بودند و سالهای بسیاری برای خوشبخت و آرام زندگی کردن فرصت داشتند: «همان دفعه اولی که میخواست به ماموریت سوریه برود به من گفت اما قرار شد خانوادههایمان چیزی ندانند مبادا ناراحت و نگران شوند. از مدتی قبل هم همیشه حرف رفتن را می زد. من می دانستم این راهی که میرود برگشت ندارد و آدم باید خیلی قوی باشد که قبول کند. خیلی با من حرف می زد و سعی می کرد قانعم کند چون میدانست ته دلم ناراضی بودم ولی هیچ وقت مانع رفتنش نشدم.»
11 روز از آخرین تماسی که با همسرش داشته میگذرد، آخرین باری که صدای او را شنیده و آخرین باری که مطمئن بوده چقدر خوشبخت است که رضا را هنوز دارد: «چهارشنبه 15 اردیبهشت، آخرین تماس ما با هم بود که فردایش به شهادت رسید. 31 فروردین تولد پسرم بود و قرار بود برایش دوچرخه بخریم. اما پسرم از چند روز قبلش اصرار کرد که من همین حالا دو چرخه را می خواهم. برایش خریدیم. سید رضا دوچرخه سواری سید محمد را ندید. خیلی هم دوست داشت ببیند و هر بار که زنگ میزد بدون استثنا می پرسید محمد دوچرخه اش را سوار می شود؟ دفعه آخر که زنگ زد پرسید: سید محمد چه می کند؟ گفتم داره بازی میکنه. با اینکه اغلب هر روز تماس می گرفت و از دوچرخه سوار شدن پسرمان می پرسید اما باز گفت: قشنگ میتونه سوار بشه؟ گفتم: آره. باز با تاکید پرسید. من گفتم: آقا رضا! شما چرا هر بار که زنگ می زنی این رو میپرسی؟ باور کن خیلی خوب هم دوچرخه بازی میکند. دوست داشت دوچرخه سواری پسرش را ببیند که ندید.»
«روز پنجشنبه و جمعه هر چه منتظر شدم تماس نگرفت. شنبه من و محمد خانه خودمان بودیم. داشتم صفحات تلگرام را چک می کردم اما صفحه خبرگزاریهای رسمی را نمیدیدم از بس دلهره داشتم، نمیخواستم خبر بدی بشنوم. از بس سید رضا به ماموریت میرفت بارها با خودم فکر کرده بودم ممکن است همسر شهید شوم. یعنی شاید هم مطمئن بودم چون حال و هوایش معلوم بود، اما خب هیچ وقت نمیخواستم باور کنم. تا اینکه در یکی از کانالها خواندم لشکر 25 کربلا در محاصره است. این را که خواندم بیقرار شدم و نمیتوانستم در خانه بمانم. وسایلم را جمع کردم رفتم خانه مادرم. دوباره دو سه ساعت بعد همان کانال تلگرام را چک کردم که یکدفعه دیدم عکسش جزو شهدا خورده و نوشته «شهید سید رضا طاهر» نزدیک بود سکته کنم مادرم را بغل کردم و فقط جیغ میزدم و میگفتم این خبر دروغ است.
طرح این سوال برای خودم سخت است اما به قدری برخی عوام و مخالفان حضور مدافعان حرم در سوریه این ادعا را تکرار میکنند میخواهم انکارش را از زبان همدم شهید سیدرضا بشنوم: «برخی فکر می کنند شهدایی که خانواده شان را می گذارند و در راه خدا شهید شوند خیلی علاقهای به همسر و فرزند و والدینشان ندارند اما خدا شاهد است سید رضا وقتی تماس میگرفت می گفت: حالم خوب است، فقط زنگ میزنم صدایت را بشنوم تا آرام شوم. میگفت: گاهی ناخودآگاه میآمدم زنگ بزنم. بچهها میپرسیدند کجا میروی؟ می گفتم: باید صدای مادر، خواهر یا همسرم را ب
شنوم تا آرام شوم و بتوانم کارم را پیش ببرم.
این هم که میگویند مدافعان حرم حقوق و حق ماموریتهای میلیونی میگرفتند دروغ محض است، سیدرضا با اینکه در سختترین
قسمت سپاه یعنی گردان صابرین حضور داشت و تکاور محسوب میشد، حقوق خیلی معمولی داشت.»
برخی نقل قولهای سیدرضا را با افتخار مضاعف روایت میکند: «به حضرت زینب(س) بسیار علاقه داشت و واقعا ایشان را عمه خودش می دانست. به من هم همیشه می گفت تو عروس حضرت زهرا هستی.
پسرم با اینکه سن کمی دارد کاملا موضوع را میداند و باور کرده که پدرش دیگر برنمیگردد. اتفاقا چند روز پیش که مهمان داشتیم گفتم برو قسمت مردانه و وسیلهای بیاور. گفت تو برو. گفتم نه تو مردی تو باید بروی داخل مردانه. برگشت🔽🔽🔽
گفت: مامان جون دیگه بابا تو جمع آقایان نمیاد؟ یعنی درکش اینقدر هست که دیگر پدرش در جمع ما نخواهد بود.»
دلتنگ همسرش هست و میگوید دوست دارد پیکرش برگردد: «دیروز که رفتم گلزار شهدای محلهمان واقعاً جای خالی اش را حس کردم.»
تنها آرزویش بعد از رفتن همسر این است که پسرش را طوری بزرگ کند که مایع افتخار خود و پدرش شود و سرباز امام زمان باشد.
چه ظرفیتی دارد ظرف پراندوه خاطراتشان...گلدان خاطراتشان پر از گل محمدی است و عجب گلابی دارد گلهای گلدان خاطره این جوانها!
توضیح: پیکر مطهر شهید سیدرضا طاهر 4 روز پس از انجام این گفتگو به زادگاهش برگشت و بر روی دست خیل عظیمی از مردم شمال تشییع شد.)
پیکر شهید مدافع حرم سید رضا طاهر، عصر شنبه یکم خرداد با حضور گسترده مردم بابل تشییع و در زادگاهش روستای هریکنده واقع در جاده قائمشهر به خاک سپرده شد💐💐
#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#خاطرات_شهدا 🌷
🌷 #سیدمحمد عاشق دوچرخه🚲 بود. قرار بود برای تولدش که 31 فروردینه براش دوچرخه بخریم.🙂
🌷10 فروردین بود؛ سید محمد یک دفعه گریه اومد😭 و میگفت: حتما باید همین #امروز برام دوچرخه بگیرین.
دیدیم ساکت نمیشه، رفتیم براش دوچرخه گرفتیم، آبی🚲، همون رنگی که دوست داشت.
🌷دوچرخه همش تو خونه بود و سید محمد #نمی_تونست، رو فرش دوچرخه رو برونه🚳.
🌷تا اینکه 14 فروردین #آقارضا اعزام شد به #سوریه.هر روز که زنگ میزد☎️ و صحبت میکردیم، هم از من و هم از سید محمد از دوچرخه بازیش میپرسید.
🌷تا روز آخر، #چهارشنبه، 15 اردیبهشت، وقتی تماس گرفت📞، بازم از سید محمدو دوچرخه اش پرسید.
گفتم: سید محمد خوب می تونه دوچرخه رو برونه، برای چی همیشه این سوال رو میپرسی؟؟
🌷آقا رضا گفت: می خوام# مطمئن بشم.فرداش #شهید🕊 شد و هیچ وقت دوچرخه بازی سید محمد رو ندید.😔
🌷حالا سید محمد موندو یه دوچرخه آبی🚲 و آرزوی اینکه ای کاش #باباجونش بود تا بهش نشون بده که چقدر خوب👌 می تونه دوچرخه رو برونه.😔😭
نقل از #همسرشهید
#سید_رضا_طاهر
#نشر_فقط_به_یک_شرط👇
یک شبانه روز بدون گناه
@shahid_hadi124