فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهدا
📽 #استوری
❤️ #شهید_حجت_الله_رحیمی
🍃 #جنگ_نرم
🍃نشر حداکثری...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/149160063C4f808db5cd
@shaid_mohands_hadi_jafari65
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل هفتم ..( قسمت پنجم )🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل هفتم ..( قسمت ششم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#سر_و_سامان
تب و تاب عملیات کمتر شد، علی بعد از مدتها به خانه آمد! از دیدن دوباره علی خیلی خوشحال بودیم. ننه دائم ميگفت: علی زن بگیر، زن بگیر، ميخوام عروسی تو رو ببینم. علی هم ميخندید و سعی ميکرد حرف را عوض کند. اما ننه اصرار ميکرد و ميگفت: من مادرم، آرزو دارم و از این حرفها. علی هم ميگفت: ننه جان، من که معلوم نیست تا کی زنده باشم، شاید همین فردا شهید شدم. واسه چی دختر مردم بی سرپرست بشه؟ هر چی علی ميگفت، ننه گوشش بدهکار نبود. دخترخاله رو برای علی نشان کرده بود و مي ِ گفت: از بچگیت گفتم که دختر خواهرم برای علی منه، کی بهتر از او؟ علی ميگفت: حالا دست نگه دارید. ببینم کار جنگ چی ميشه. ننه ميگفت: این جنگ شاید نخواد به این زودیها تموم بشه. تو نباید سر و سامان بگیری؟ دانشگاه که نرفتی. گفتی جنگه. زن نميگیری و میگی جنگه. مگه من مادر نیستم. سهم تو از جنگ تمام نشده علی؟! علی هم گفت: باشه دفعه ي بعد که اومدم خونه حرف ميزنیم. خوبه ننه؟ هیچ وقت ندیدم علی باعث آزردگی ننه بشه. ننه که خندید، انگار رضایت خودش رو اعلام کرد. علی بلند شد تا به قرارگاه برگردد. لحظه ي آخر که داشت از خانه بیرون ميرفت، ننه حرف آخرش را زد و گفت: پس دفعه ي دیگه زود بیا، نری چند ماه پیدات نشه. ميخوام بساط عروسی برات راه بندازم. علی هم سرش رو انداخت پایین و گفت: باشه ننه، باشه چشم خواهر با شوق رفت در را باز کرد. وقتی علی، خواهر بزرگش را دید کلی خوشحال شد. او از بوشهر آمده بود تا علی را ببیند. هنوز علی چایش را نخورده بود که خواهر گفت: علی نميخوای زن بگیری؟ ننه، خواهر را خبر کرده بود تا با علی حرف بزنه و راضیاش کنه. علی هم با لبخند همیشگی اش رو کرد به خواهر و گفت: »حاال چه عجلهاي دارید تو این گیر و دارد بعد ادامه داد: ننه شما رو به جون من انداخته!؟ خواهر گفت: نه، خب ما ميخوایم دامادی تو رو ببینیم. چی ميشه مگه؟! علی گفت: »باشه، شما که دست بردار نیستید، من هم یه فکرايي از قبل کردم، برو با دخترخاله حرف بزن. اما به او بگو علی مرد جنگه، مثل مردای دیگه نیست، نميتونه ببرت مسافرت و از این حرفها. شاید هم شهید بشه. ببین ميتونه این شرط رو قبول کنه یا نه؟ خواهر هم سریع گفت: باشه، چشم،الان ميرم صحبت ميکنم. صبح بود. علی با سید صباح راه افتاد تا برود سمت قرارگاه. ننه دم در رفت و گفت: عصر حتمًا بیا خونه کارت دارم. نزدیک غروب بود که علی به خانه آمد. خواهر با خوشحالی به علی گفت: با دخترخاله صحبت کردم؛ راضیه با این شرایط با تو زندگی کنه. قرار خواستگاری رو گذاشتیم برای امشب. خوبه؟ علی هم به شوخی گفت: شما که قرار مداراتون رو گذاشتید، دیگه چه سؤالیه از من؟ باشه بریم. خواهر با تعجب پرسید: با همین لباس پاسداری؟ علی هم خیلی آرام گفت: آره دیگه. من که گفتم مرد جنگم. علی یک کتاب برداشت و به همراه ننه و خواهر رفتیم خانهي خاله. هنوز صحبتی نشده، ننه مي ُ خواست از عروس خانم بله را بگیره! کمی بعد گفت: خب مبارک باشه، علی پاشو، پاشو با دخترخاله برید اون اتاق و با هم صحبت کنید. بعد هم آنها رفتند.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل هفتم ..( قسمت ششم )🌹🍃 🌷
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل هفتم ..( قسمت هفتم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#عروسی
چنان مشغول کار بود که اصال فراموش کرد که امشب شب دامادیاش است! رفقا ميگفتند: داماد تشریف نميبرید؟ امروز مبعثه ها. تا شما نرید که ما نميتونیم شال و کلاه کنیم و بیاييم. یک امروز دست از سر این جزیره بردار! برو به زندگیات برس. حاج علی در جواب بچه ها گفت: باشه ميرم، اما یک جلسه پیش آمده تا شما برید من هم ميیام. ساعت هشت شب بود که جلسه تمام شد. همه در عروسی بودند و داماد تازه از جلسهي کاری بیرون آمده بود! من و حاجی رفتیم تا به مراسم عروسی برسیم! به جلوی خانه که رسیدیم حاجی سریع پیاده شد و رفت به سمت خانه اما هر چه در زد هیچ خبری نبود! آقای داماد، از دیوار بالا رفت و توی حیاط را نگاه کرد! اصلا کسی آنجا نبود! نه مهمانی، نه عروسی، ... یکی نبود بگه این چه دامادیه که از محل مراسم عروسیاش خبر نداره!؟ ناگهان حاجی گفت: سید عجله کن. بریم دم خانهي عمویم، شاید آنجا مجلس گرفته اند. خانه اش بزرگتره. مثل آدمهای سردرگم همراه با داماد، دنبال محل عروسی بودیم. خنده ام گرفت. وقتی جلوی خانه ي عموی حاجی رسیدیم با دیدن شلوغی فهمیدیم درست آمدیم. حاجی فرستاد تا یک نفر بره خواهرش را صدا کند، تا با هم بروند و عروس را بیاورند. خواهر حاجی هم با عصبانیت پیغام داد آخه این چه وضعه؟ داریم شام ميیاریم. الان وقته آمدنه!؟ حاجی هم پیام داد: باشه، بهش بگید اومدی که اومدی، نیومدی خودم ميرم. خواهر حاجی هم تا این رو شنید غذا رو رها کرد و سریع دم در آمد و گفت: من باید ببینم تو دست زنت رو چطوری ميگیری و ميآری. ميخوای منو جا بذاری؟ بعد به حاجی گفت: لباسهات رو عوض نميکنی؟ با همینها ميخوای بری دنبال عروس؟! حاجی هم بالفاصله گفت: آره دیگه وقت نیست. حاجی سوار ماشین شد و من هم ماشین رو روشن کردم و رفتیم تا عروس را بیاوریم! وقتی عروس را آورد، او را به خواهرش سپرد و پیش مردها آمد. از مجلس ِ زنانه صدای شادی و کل کشیدن ميآمد، اما سمت مردها ساکت بود. حاجی رو کرد به من و گفت: سید حالا که اینقدر آروم نشستهاید حداقل یک دعای کمیل راه بیندازید . من هم گفتم: ميخوای عروسی رو عزا کنی؟ حداقل بگو یک مولودی بخونیم. حاجی سرش رو عین یک داماد حرفگوش کن پایین انداخت و شروع کرد به خندیدن. سفره که پهن شد بساط سر و صدا و شوخی بچه ها هم به پا شد و... بعد از مراسم، حاجی رو کرد به من و گفت: سید فردا صبح ساعت هشت اینجا باش. گفتم: بابا حالا چند روز جزیره رو ول کن به حال خودش، ناسلامتی تازه دامادی. حاجی هم گفت: نه بابا نميشه، کارها مونده، جنگ که منتظر من نميمونه. حاجی بعد از عروسی در یکی از اتاقهای منزل عمویش ساکن شد. ولی بعد از مدتی اتاقی را روبه روی خانه ي مادرش کرایه کرد تا هر وقت به خانه برميگشت سری هم به مادرش بزند و خانمش هم تنها نماند.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل هفتم ..( قسمت هفتم )🌹🍃 🌷
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل هفتم ..( قسمت آخر )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#محبت
همسر شهید رفت سری به پدر و مادرش زد و بعد آمد خانه. کمی از او دلگیر بودم. گفتم: چرا اینقدر دیربه دیر ميآی؟ نميگی من اینجا تنهام؟ علی مثل همیشه با لبخند جواب داد و گفت: ای بابا خانوم، من که خوب مي یام خونه. بچه هایی هستند تو قرارگاه که یک ماه یک ماه هم به خانوادشون سر نميزنند. جنگه دیگه. خودم رو مشغول پخت و پز کردم. خواستم به او بفهمانم که قانع نشدم. آمد جلوی من ایستاد و گفت:»راستی شنیدم شما خیاطی رو خیلی خوب بلدی. این رو برام وصله ميکنی؟ شلوارش بود. گفتم: شما شلوار نو که داری. این رو برای چی ميخواید وصله کنم؟ علی هم گفت: نه همین رو ميخوام. هنوز میشه پوشیدش، فقط یه کمی سر زانوش رفته. من که هنوز عصبانی بودم گفتم: نه من وصله بلد نیستم بزنم. علی هم برای آنکه حرص من رو در بیاره به شوخی گفت: باشه من هم ميبرم ميدم خیاطی های صلواتی تو قرارگاه. هم کارشون رو بلدند، هم اینکه اینقدر سؤال و جواب نميکنن. دوباره من گفتم: شما وقتی شلوار داری، چرا باید شلوار وصله دار بپوشی؟ علی گفت: چه اشکالی داره؟ بالاخره اینها هم باید استفاده بشه دیگه. حالا بیا بشین، اون غذا رو ول کن. ميخوام یه قصه برات بگم. بعد ادامه داد و گفت: قدیمها، یک خانومی بود خیلی مؤمن، بچه اش از دست رفت. وقتی شوهرش آمد خانه، غذا برای شوهرش برد و توی صورت شوهرش خندید. اصلا انگارنه انگار که اتفاقی افتاده! بعد که خستگی شوهرش در رفت، یواش یواش به شوهرش گفت که بچه امانت خدا بوده که برگشته پیش صاحبش .... منظورش را فهمیدم. ميخواست بگوید که باید صبور باشم. حالا آرام شده بودم. بعد گفت: هر وقت دلت گرفت برو پیش ننه؛ هم خالته، هم مادر منه. اینطوری تنهايي اذیتت نميکنه. علی هیچ وقت از مسئولیتش در جبهه حرفی نزد. خودش را یک بسیجی حساب ميکرد. من هم فکر ميکردم واقعًا یک بسیجی ساده است. کمکم ميدیدم که مسئولان سپاه به اتفاق همسرم به منزل ميآمدند! از روی مشغله ي کاری که علی داشت، کمکم فهمیدم فرمانده است، اما مسئولیتش را نميدانستم. رابطهي علی با من بسیار خوب بود. همیشه با احترام زیاد با من برخورد ميکرد؛ به خصوص در حضور فرزندان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نزد. همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا زد. یادم نميآید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد. اگر اشتباهی از من یا خانوادهاش ميدید جلوی جمع خانوادگی مطرح نميکرد. همیشه در جای خلوت نصیحت ميکرد
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
هدایت شده از 🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊
خواب را از من بگیرید،
ای صاعقهها که جبر زمانه،
صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است! بر من بشورید،
ای امتحانهای طاقتفرسای
#جهاد_اصغر؛ میخواهم از نگاه #مادران پسر مرده،
درس مردانگی بگیرم.
بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد؛ گوی سبقت از جهان باید ربود!
یادم هست، هر وقت از سختی توبه،
روی دلم زرد شد،
به قاب عکس #شهیدی نگاه کنم...
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💐
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊
@shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان
فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز
تا که تو کی برسی زین سفر دور و دراز
حیف و صد حیف که از بی خبرانیم هنوز
روزتون_مهدوی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/149160063C4f808db5cd
@shaid_mohands_hadi_jafari65
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
یـا حسـن مجتبے (ع)
مـن ڪَبوتَر نیسـتَم امّا نَدیدَم دَر بَقیـع
"یاکَریِمے" را بِرانے از حَریمَٺ یا "ڪریم"
دوشنبه های امام حسنی...
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/149160063C4f808db5cd
@shaid_mohands_hadi_jafari65
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
گویند #شهادت مهر قبولی ست
که بر دلت می خورد...
#شهدا...
دلم لایق مهر شهادت نیست😔
💥اما
#شما که نظر کنید...
این کویر تشنه، دریـــا می شود
با عطر #شهادت🌷
پس صبحم را شروع میکنم
با یاد شما
#سلام_صبحتون_شهدایی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/149160063C4f808db5cd
@shaid_mohands_hadi_jafari65
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🔰 #خاطرات_شهدا | #روایتگری
🔻 علی بیخیــال؛ او سهمش پرواز بود ...
علی جوانی بود که تمام اعضا و جوارحش را
در کنترل خود داشت او دفترچه ای داشت که
نامش را «طریق پرواز » گذاشته بود و اعمال
روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و
منفی مشخص میکرد و اینگونه به حسابرسی
اعمالش میپرداخت و به خود تذکر میداد ...
او از شاگردان آیتالله حقشناس بود
در بخشی از وصیتنامهاش آمده است :
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت
بوی عطـر می خواستم از ته دلم می گفتم
"حسین جان" آن وقت فضا معطر می شد.
علی در سن ۱۹سالگی در عملیات بدر به فیض
شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا (س)
به خاک سپرده شد .
کتاب « علی بیخیال » زندگینامه و خاطرات
این شهید عزیز است که به همّت گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
#شهید_علی_حیدری🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/149160063C4f808db5cd
@shaid_mohands_hadi_jafari65
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹هفتم تیرماه سالروز شهادت شهید بهشتی را گرامی میداریم.
#شهید_بهشتی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/149160063C4f808db5cd
@shaid_mohands_hadi_jafari65
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
✅ #سخن_بزرگان
💫 آیت الله بهجت :
🥀 یوسف زهرا زندانی ماست...
چه مصائبی بر امام زمان عج که مالک همه کره زمین است و تمام امور به دست او انجام میگردد، وارد میشود، و آن حضرت در چه حالی است و ما در چه حالی؟!
🔴او در زندان است و خوشی و راحتی ندارد، و ما چقدر از مطلب غافلیم و بی توجه !
🍏 کسانی که در خواب و بیداری تشرف حاصل نمودهاند، از آن حضرت شنیدهاند که فرموده است:
🌼 «برای تعجیل فرج من زیاد دعا کنید» 🌺
☔️ خدا میداند تعداد این دعاها باید چقدر باشد تا مصلحت ظهور فراهم آید. قطعاً اگر کسانی در دعا جدی و راستگو باشند و به همّ و ناراحتی اهلبیت علیهمالسلام مهموم، و به سرور آنان مستبشر باشند، مُبْصَراتی خواهند داشت و قطعاً مثل ما چشم بسته نیستند.
🌟 باید دعا را با شرایط آن کرد و توبه از گناهان از جمله شرایط دعاست.♨️
چنانکه فرمودهاند: «دُعآءُ التائِبِ مُسْتَجابٌ؛ دعای شخصی که توبه کند، اجابت میگردد». نه اینکه برای تعجیل فرج دعا کنیم و کارهایمان برای تبعید (دور کردن) و تأجیل (به تأخیر انداختن) فرج آن حضرت باشد!
📗 در محضر بهجت / ج ۱ / ص ۱۱۸
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/149160063C4f808db5cd
@shaid_mohands_hadi_jafari65
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
هدایت شده از 🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
گفت عباس مگه مراقب نبودی..؟!
گفت خواهر جبران میکنم...😭
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊
@shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---