eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
126 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊مطالبی جالب در خصوص ازدواج حضرت زهرا و امیرالمومنین علیهما السلام🎉 💠 حضرت زهرا سلام الله علیها : ◀️ لباس عروسی (که البته شب ازدواج آن را به زنی نیازمند بخشید) ◀️ چارقد و روسری ◀️ قطیفه مشکی بافت خیبر ◀️ تخت خواب بافته شده از برگ خرما ◀️ دو عدد تشک با روکشی کتان که داخل یکی لیف خرما و داخل دیگری پشم گوسفند بود ◀️ چهار عدد بالش که از چرم طائف که داخل آن گیاه خوشبوی بوریا قرار گرفته بود ◀️ یک تخته بوریای بافت بحرین ◀️ آسیاب دستی ◀️ لگن مسی ◀️ مشک چرمی ◀️ کاسه و ظروف چوبی ◀️ مشک برای حمل آب ◀️ چند کوزه و ظروف گلی 📚 الأمالي - الشيخ الطوسي - ص 41 💠 مدت زمان : ◀️ یک ماه (برخی 3 یا 5 ماه گفته اند) 📚 بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 43 ص 94 💠 زمینی: ◀️ چهارصد مثقال نقره (قیمت زره امیرالمومنین که فروختند و خرج وسایل زندگی کردند) 📚 مكارم الأخلاق - الشيخ الطبرسي - ص 207 💠 آماده سازی مراسم : ◀️ پیامبر صلی الله علیه و آله به زنان مهاجرین و انصار و دختران عبدالمطلب دستور داد تا مقدمات را آماده کرده، حضرت زهرا سلام الله علیها را همراهی کنند، شادی کنند و تکبیر بگویند و شعر بخوانند اما سخنی که مورد رضای خداوند نیست نگویند. 📚 بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 43 ص 115 💠 شام عروسی: ◀️ پیامبر فرمودند غذای عروسی باید غذای خوبی باشد. گوشت و نان توسط پیامبر و روغن و خرما توسط امیرالمومنین تهیه شد. ◀️ دعوت کردن از مهمان ها و مشخص کردن آنها نیز به امیرالمومنین سپرده شد. 📚 الأمالي - الشيخ الطوسي - ص 42 💠 مرکب : ◀️ اسب خاکستری رنگ مزین به قطیفه یا مخمل که روی آن انداخته شده بود 📚 من لا يحضره الفقيه - الشيخ الصدوق - ج 3 ص 401 ... 🌹🍃 🌷 https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل هفتم ..( قسمت ششم )🌹🍃 🌷
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل هفتم ..( قسمت هفتم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 چنان مشغول کار بود که اصال فراموش کرد که امشب شب دامادیاش است! رفقا ميگفتند: داماد تشریف نميبرید؟ امروز مبعثه ها. تا شما نرید که ما نميتونیم شال و کلاه کنیم و بیاييم. یک امروز دست از سر این جزیره بردار! برو به زندگیات برس. حاج علی در جواب بچه ها گفت: باشه ميرم، اما یک جلسه پیش آمده تا شما برید من هم ميیام. ساعت هشت شب بود که جلسه تمام شد. همه در عروسی بودند و داماد تازه از جلسهي کاری بیرون آمده بود! من و حاجی رفتیم تا به مراسم عروسی برسیم! به جلوی خانه که رسیدیم حاجی سریع پیاده شد و رفت به سمت خانه اما هر چه در زد هیچ خبری نبود! آقای داماد، از دیوار بالا رفت و توی حیاط را نگاه کرد! اصلا کسی آنجا نبود! نه مهمانی، نه عروسی، ... یکی نبود بگه این چه دامادیه که از محل مراسم عروسیاش خبر نداره!؟ ناگهان حاجی گفت: سید عجله کن. بریم دم خانهي عمویم، شاید آنجا مجلس گرفته اند. خانه اش بزرگتره. مثل آدمهای سردرگم همراه با داماد، دنبال محل عروسی بودیم. خنده ام گرفت. وقتی جلوی خانه ي عموی حاجی رسیدیم با دیدن شلوغی فهمیدیم درست آمدیم. حاجی فرستاد تا یک نفر بره خواهرش را صدا کند، تا با هم بروند و عروس را بیاورند. خواهر حاجی هم با عصبانیت پیغام داد آخه این چه وضعه؟ داریم شام ميیاریم. الان وقته آمدنه!؟ حاجی هم پیام داد: باشه، بهش بگید اومدی که اومدی، نیومدی خودم ميرم. خواهر حاجی هم تا این رو شنید غذا رو رها کرد و سریع دم در آمد و گفت: من باید ببینم تو دست زنت رو چطوری ميگیری و ميآری. ميخوای منو جا بذاری؟ بعد به حاجی گفت: لباسهات رو عوض نميکنی؟ با همینها ميخوای بری دنبال عروس؟! حاجی هم بالفاصله گفت: آره دیگه وقت نیست. حاجی سوار ماشین شد و من هم ماشین رو روشن کردم و رفتیم تا عروس را بیاوریم! وقتی عروس را آورد، او را به خواهرش سپرد و پیش مردها آمد. از مجلس ِ زنانه صدای شادی و کل کشیدن ميآمد، اما سمت مردها ساکت بود. حاجی رو کرد به من و گفت: سید حالا که اینقدر آروم نشستهاید حداقل یک دعای کمیل راه بیندازید . من هم گفتم: ميخوای عروسی رو عزا کنی؟ حداقل بگو یک مولودی بخونیم. حاجی سرش رو عین یک داماد حرفگوش کن پایین انداخت و شروع کرد به خندیدن. سفره که پهن شد بساط سر و صدا و شوخی بچه ها هم به پا شد و... بعد از مراسم، حاجی رو کرد به من و گفت: سید فردا صبح ساعت هشت اینجا باش. گفتم: بابا حالا چند روز جزیره رو ول کن به حال خودش، ناسلامتی تازه دامادی. حاجی هم گفت: نه بابا نميشه، کارها مونده، جنگ که منتظر من نميمونه. حاجی بعد از عروسی در یکی از اتاقهای منزل عمویش ساکن شد. ولی بعد از مدتی اتاقی را روبه روی خانه ي مادرش کرایه کرد تا هر وقت به خانه برميگشت سری هم به مادرش بزند و خانمش هم تنها نماند. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---