🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل اول ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊ب
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل اول ..( قسمت هفتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#حفاظت_از_شهر (قسمت اول)
وقتی آمدند تعدادشان زیاد بود و ما فضای لازم را برای پذیرش و اسکان آن ها نداشتیم آن ها همین طور در ساختمان سپاه پخش بودند عده ای به اتاق ها رفته و عده ای هم در راهرو ایستاده بودند علی به چند نفر گفت بروید ساختمان پیشاهنگی تا اگر مناسب بود نیروهای الحاق را در آن محل اکسان دهیم البته آنجا خیلی کثیف بود توالت ها بالا آمده بود و ... بچه های سپاه لباس هایشان در آوردند و همه محوطه را تمیز و پاک کردند بعد از آماده شدن به علی آقا خبر دادند و ایشان هم نیروهای اضافی در آنجا سازماندهی کرد الان که به آن روز فکر می کنم می بینم در آن شرایط شروع جنگ که هیچ کس حال و حوصله و اعصاب نداشت علی آقای نوزده ساله چقدر خوب نیروها را مدیریت می کرد او نیروها را به خوبی سازماندهی کرد به بعضی هایشان که توان رزم نداشتند کار نگهبانی و انبارداری سپرد با برادر نظر آقای همانگ کرد تا نیروها آموزش ببینند علی خودش نیروها را به تپه های اطراف می برد و آن ها را آموزش داد چند روز گذشت تا اینکه...
سردار محسن رضایی می گوید برادر علی نظر آقایی در همان درگیری های اول جنگ به شهادت رسید شهادت او تاثیر زیادی بر علی هاشمی گذاشت آن موقع علی شمخانی فرمانده سپاه خوزستان بود او در تقسیم بندی سپاه خوزستان علی را که معاون فرهنگی بود به فرماندهی سپاه حمیدیه منصوب کرد به این ترتیب علی هاشمی حضور خودش را در جبهه و در محور حمیدیه که اولین شهر و نزدیک ترین شهر به اهواز بود شروع کرد اما سازماندهی سپاه در ابتدای انقلاب کار بسیار سختی بود مدیریت پساه در یک شهر مرزی کمتر از دفاع در برابر دشمن و مقابله با شارت های ضد انقلاب نبود سازماندهی نیروهای جوان انقلابی در قالب نیروی نظامی آن هم با حفظ ارزش ها و فرهنگ مردم، کار پیچیده ای بود وقتی جوانی مثل علی در شهر حمیدیه مسئول سپاه پاسداران می شود با انبوهی از موضوعات مختلف مواجه است او نیاز به الگوهای زیادی داشت که بر اساس آن سازمان سپاه را تشکیل دهد مثلا منابع انسانی چگونه باید باشد؟ گزینش ها، استخدام ها، تشخیص نیروی انقلابی از غیر انقلابی و ... چگونه باید باشد؟ یک فرمانده باید همه این مسائل را به تنهایی حل کند آن زمان از طرف سپاه در تهران هیچ الگویی نبود دستورالعمل های کلی صادر می شد کسی که مسئول سپاه می شد، با قدرت و خلاقیت، ابداع و نوآوری خودش در همه موضوعات مختلف تصمیم می گرفت و عمل می کرد خانه و زندگی علی شده بود سپاه حمیدیه. دغدغه اش شده بود حفظ نظام. علی به همره چهل نفر از جوانان اهواز که اغلب از حصیر آباد و چند محله دگیر بودند کار را شروع کرد این در شرایطی بود که علی حتی سربازی نرفته بود آموزش نظامی ندیده بود چون سنی نداشت حالا او نوزده ساله بود.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل اول ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل اول ..( قسمت آخر )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#حفاظت_از_شهر (قسمت آخر )
اوایل مهر ماه سال ۱۳۵۹ عراق پس از اشغال سونسگرد از دو محور به حمیدیه حمله کرد هیچ نیرویی جلودارش نبود ماشین جنگی عراق شهرهای بستان و سوسنگرد را اشغال کرده و جلو می آمد نگرانی علی از سقوط شهر حمیدیه بیشتر شد اگر حمیدیه به تصرف بعثی ها در می آمد اهواز در خطر سقوط قرار می گرفت. وقتی دشمن به طرف حمیدیه آمد سه دسته نیرو به صورت خود جوش و از سر غیرت به مقابله پرداختند نیروهای سپاه اهواز به فرماندهی سردار علی شمخانی و شهید علی غیور اصلی. دسته دوم نیروهای مردمی و سپاه حمیدیه به فرماندهی علی هاشمی و دسته آخر بچه های هوا نیروز ارتش بودند تعداد اندک پاسداران حمیدیه جواب گوی تجهیزات و نفرات دشمن نبود اما علی بی تاب و ناآرام به دنبال راهی برای مقابله با دشمن بود. ضروری ترین کار تهیه اسلحه و مهمات بود علی آقا من را که از بچه های بومی سپاه حمیدیه بودم صدا زد و فرستاد تهران تا با آقای رفیق دوست ملاقات کنیم تا اسلحه بفرستد وقتی برگشتیم علی آقا و دوستان ما در بستان بودند چند تا تیر بار و ژ ۳ یک ماشین سیمرغ و چیزهای دیگر با خودم آوردم بچه ها کمی دلگرم شدند بعد علی آقا به من گفت: حسن از مردم عادی هرکس اومد اسلحه خواست بهش بده تیربار هم اول پل بستان مستقر کنید باید پل را منهدم کنید تا عراق نتونه پیش روی کنه. آن روزها عراق در حال پیش روی بود نیروهای ماکه زیاد نبودند تا سوسنگرد عقب نشینی کردند فراموش نمی کنم علی آقا بچه ها را جمع کرد و گفت: جوان های حمیدیه امروز عاشورا و اینجا کربلاست. جنگ نابرابر است. جایی است که که کسی بر نمی گردد هر که آمده شهید می شود. دشمن دشت آزادگان را گرفته بود و داشت جلو می آمد علی آقا برای بچه ها صحبت کرد و گفت: باید هر کاری که می توانید انجام دهید تا حمیدیه به دست عراقی ها نیفتد به هیچ قیمتی حمیدیه نباید از دست برود. به دستور علی آقا برای زن و بچه هایی که در شهر مانده بودند در یک مدرسه سنگر درست کردی درگیری شدید شد به خاطر جا به جایی زخمی ها و شهدا لباس های علی آقا خونی شد وقتی مادرش او را دید با تعجب به پیراهن خونی علی نگاه کرد نزدیک بود سکته کند. مادرش علی را خیلی دوست داشت علتش را پرسید. علی آقا گفت: مادر بچه ها زخمی شدند ، شهید شدند اون ها رو از تو جاده می کشم کنار و هرکاری از دست ما بر بیاد انجام می دهیم من دارم می رم ان شالله پیروز می شویم. مجال حرف زدن نبود سریع به همراه علی آقا خداحافظی کردیم و راه افتادیم غروب که شد تانک های عراقی به حمیدیه نزدیک شدند خانه ها خالی بود و به ندرت آدم در شهر رفت و آمد می کرد دشت آزادگان رها شده و در پادگان ارتش هم نیرویی نمانده بود وقتی نگاهم به علی آقا افتاد، دیدم تنهای تنها قدم می زد و در حال فکر بود فرصت داشت از دست می رفت می دانستم به چه فکر می کند فکر از دست رفتن حمیدیه و ورود دشمن به خانه های مردم او را آرام نمی گذاشت. تعداد ما کم بود رو کرد به تعداد از بچه ها و گفت بروید پادگان نیرو هر چه مهمات مانده بار کنید و بیاورید بچه ها هم رفتند و پادگان را خالی کردند ساعات آخر شب بود که نیروی کمکی رسید با سلام و صلوات به سراغشان رفتیم از ساعت چهار صبح روز بعد با هدایت علی آقا مشغول عملیات شدیم عده ای شلیک می کردند و سنگر به سنگر جلو می رفتند عده ای مشغول شکار تانک شدند و ...
همان موقع هوا نیروز هم وارد عمل شد چند تانک را هدف قرار داد نیروهای عراقی با دیدن مقاومت رزمندگان اسلام که با دست می جنگیدند از ترس پا به فرار گذاشتند دشمن عقب نشست مردم هم کم کم به خانه هایشان برگشتند علی آقا از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید برایش خیلی باارزش بود که شهر حفظ شده خب حق داشت آن موقع هنوز در مرکز کسی جنگ را آن طور که ما درگیرش بودیم باور نکرده بود نیروی کمکی و اسلحه با نمی رسید یا دیر می رسید ما مانده بودیم و دشت آزادگان و دشمنی که آماده بود و ..
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---