eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
126 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 هزینه های قرارگاه بالا بود. همهي نیازها را باید خودمان مستقیمًا برطرف ميکردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول ميخواستیم چون مقدار زیادی بود با درد سر مواجه ميشدیم. این پولها را هم از بند هشت بود به ما ميدادند که مربوط به امور خاص و سر قرارگاه از هدایايي که مردم برای جبهه ميفرستادند، محروم بود. کسی ما را نميشناخت و چون از هر شهری نیرو در قرارگاه بود ما شامل هدایای هیچ کدام از استانها نميشدیم! یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و به حاجی گفتند: یک آقا از چالوس با یک سری پتو، کاله و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتمًا نامهاي بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفته ایم. فکر ميکنیم قصد سوء استفاده دارد. ما به آن هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و اینها هم مرسوم نبود. ضمن اینکه کار ما هم سری بود. حاجی دستور داد: همهي جنسها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید. راننده را بفرستید برود و بعد وسایل را کمکم بیاورید اینجا در هور. بچه ها هم همین کار را کردند. حاج علی بچه ها را فرستاد بوشهر تا از بوشهر قایق بخرند. بچه ها خودشان هم بار ميزدند و شبانه به هور ميآوردند. نیروهای قرارگاه نصرت هم راننده بودند، هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و ... بچه ها یاد گرفته بودند کارهای بزرگ را در گمنامی انجام دهند. تا عملیات زمانی باقی نمانده بود. قرار بود پلهايي در داخل منطقه زده شود. برای این کار و برنامه های دیگر پول ميخواستیم. حاجی، شریفزاده را صدا کرد و یک کاغذ داد دستش و گفت: این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار. شریف زاده کاغذ را نگاه کرد و گفت: حاج علی با این کاغذ پول نميدهند! این خیلی کوچیکه، هیچ نشانه اي هم نداره فقط نوشته اي برادر محسن رضایی به برادر شریفزاده یک میلیون پول بدهید. حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید و زیرش یک امضايي بزنید. حاجی خندید وگفت: برو، ميدهند، این کاغذ خودش امضاست. او هم کاغذ را برداشت و پیش آقا محسن برد. آنجا هم به آقا محسن گفته بود: حداقل شما که ميخواهید برای آقای رفیقدوست بنویسید، نامه را روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید. آقا محسن هم یک کاغذ کمی بزرگتر برداشته و گفته بود: خوبه؟ اون بنده ي خدا هم گفته بود: واهلل نميدونم. اما بالاخره با همان کاغذ یک میلیون تومان گرفت و آورد. وقتی حاجی رو دید گفت: باورم نميشد با این کاغذ اینقدر پول بدهند. البته حاج علی تدابیر دیگری هم داشت. نیروهای بومی که کار شناسایی ميکردند برای خودشان ماهی ميگرفتند و ميفروختند. حاجی تعدادی از نیروها را برای ماهیگیری ميگذاشت و یک نفر را مسئول ميکرد تا ماهیها رو بفروشند. هرچند این کار پوشش شناسایی ها بود ولی پول خوبی در ميآمد. با این کار حاجی قصد داشت تا آنجا که ميشود قرارگاه خودکفا باشد تا هزینه ي کمتری از مقامات بالا گرفته شود و آن پولها صرف جبهه های دیگر شود. هر وقت علی جلسه یا کاری داشت و به تهران ميآمد، سری به خانه ي ما هم ميزد. یک بار با دو تا اتوبوس از نیروهای نصرت برای دیدار امام آمده بودند که سه روز مهمان ما شدند. یک روز رفتم پیش علی و گفتم: این بچه ها همش میرن شناسایی روی آب و وقتی برميگردند، نان و لوبیا ميخورند. درسته صداشون در نميیاد اما این درست نیست به خدا. علی کمی مکث کرد و گفت: حق با شماست. اما چه کار کنم. بودجه نداریم و گرنه خودم هم راضی نیستم که بچه ها رو در این وضع ببینم. گفتم: اگر اجازه بدید، ميروم بندرعباس و تن ماهی ميآورم. فقط یک نامه بنویسید و یک نفر هم با من برای کمک بفرستید. رفتم و بعد از چند روز با یک کامیون تن ماهی برگشتم. علی و بچه ها خیلی خوشحال شدند. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---