eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
123 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بس
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 (قسمت آخر ) هر چند وقت یکبار حاجی شخصا برای سرکشی یگان ها و پاسگاه های شناور به سمت شط علی می رفت. یک بار نزدیک ظهر با حاجی سر زده برای سرکشی یگان ها رفتیم با هم وارد سنگر بی سیم شدیم نیروهای بومی آنجا مستقر بودند و اصلا متوجه ورود ما نشدند با تعجب دیدیم که بی سیم چی یک ترانه عربی گذاشته و با خواننده می خواند آن طرف بی سیم هر یک نفر دیگر داشت جواب می داد خلاصه چند نفری با هم ترانه اجرا می کردند بعد از چند لحظه متوجه ما شدند و سکوت کردند ولی آن طربف خط ما را نمی دید همچنان برای خودش می خواند من منتظر عکس العمل حاجی بودم با خودم گفتم حتماً از سپاه اخراج می شن بعد از کمی سکوت حاجی بدون آنکه عصبانیتی در چهره اش دیده شود گفت برادر شما اومدید جنگ، اینجا هم جبهه اسلامه در جبهه اسلام که جای این کارها نیست باید حواستون جمع باشه اینجا مرزه هر لحظه احتمال حمله دشمن هست. حاجی تا جایی که می توانست از حساسیت بالای کار برایشان صحبت کرد صحبت های حاجی که تمام شد قول دادند که بعد از این حواسشان را بیشتر جمع کنند و این برنامه ها را کنار بگذارند حاجی اعتقاد داشت که آن ها هنوز به آموزش نیاز دارند و باید سطحشان از نظر اعتقادی و فرهنگی بالا برود بالاخره این فقر فرهنگی باید ریشه کن شود تا شاه بود انتظار نبود که به مردم این منطقه رسیدگی شود اما حالا که انقلاب شده با اینکه جنگ است و شرایط بحرانی، اما مردم باید تفاوت را با زمان شاه احساس می کردند. اینکه احساس کنند در این نظام به آنها بها داده می شود و این تنها از دست مردانی چون حاج علی هاشمی بر می آمد. همین رفتارهای حاج علی باعث شد خانواده ی نیروهای بومی که در سپاه بودند نیز با موضوع جنگ درگیر شوند و با کمترین توقع کارهاییک ه از نیروی رسمی بر نمی آمد انجام دهند این رمز موفقیت حاج علی بود یگان حراستی که حاج علی با کمک عرب های بومی و با اعتماد به آن ها تشکیل داد آن قدر خوب عمل کرد که بن بست جنگ به دست آن ها باز شود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بس
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آن موقع گرفتن امکانات برای نیروهایی که در پاسگاه های مرزی بودند کار سختی بود هنوز کسانی بودند که به کار نیروهای بومی اعتقادی نداشتند. حاجی وقتی دید با وجود در خواست های مکرر خبری نشود تصمیم گرفت مسئولان استانداری خوزستان را دعوت کند تا بیایند و پاسگاههای حراست مرزی را از نزدیک ببینند وقتی مسئولان آمدند من را با آن ها فرستاد تا آقایان را داخل هور ببرم و پاسگاه ها را نشانشان دهم. حاجی تاکید داشت که آن ها باید بفهمند اینجا چه وضعی دارد. من هم مهمان ها را سوار قایق کردم و راه افتادیم. وسط راه موتور قایق را خاموش کردم و گفتم: دیگر روشن نمی شود باید پیاده بریم. آن ها هم پاچه شلوارها را بالا زدند تا داخل آب بروند اما وقتی پاهایشان را زمین گذاشتند تا مکر در آب فرو رفتند با همان وضعیت به یکی از پاسگاه ها رسیدیم و قرار شد انجا ناهار بخوریم. در پاسگاه فقط یک بی سیم، یک اسلحه و چند نیروی بومی بودند. وضعیت تدارکات و غذا افتضاح بود. دو نفر از آقایانی که پست ستادی داشتند صدایشان در آمد و با دلخوری گفتند: ما نمی توانیم از این ها بخوریم نان و پنیری اگر هست بیارید تا بخوریم بعد از آن بازدید راحت تر از آن هاامکانات می گرفتیم. گاهی حاجی برای گرفتن امکانات مجبور می شد کارهای عجیبی اجنام دهد یک بار که مسئول پشتیبانی امکانات نمی داد خودش به همراه سید طالب که هیکل دار و قد بلند بودن رفتند پشتیبانی. حاجی هر جور بود با شوخی و خنده از او امضا گرفت که هر چی لازم بود بیاره واقعا چاره ای نبود بچه ها دست خالی بودند و کارها باید پیش می رفت. به هر حال حاجی فرمانده سپاه سوسنگرد بود. هم باید شهر را اداره می کرد و هم نیروها را، خصوصا حراست مرزی را و همه این ها در حالی بود که گاهی هیچ کدام از بخش های دیگر همکاری نمی کردند. حاج علی در ماه رمضان روزها به اهواز می رفت و نماز ظهر می خواند و بر می گشت تا روزه هایش درست باشد. یک روز موقع برگشت دیدیم یک کامیون ارتشی در کنار روستای ابوهمیزه نزدیک سوسنگرد ایستاده وبه مردم آب می دهد. زن ها هر کدام ظرف به دست آمده بودند و آب پر می کردند و به زحمت م بردند. با دیدن این صحنه چهره حاجی در هم فرو رفت در آن گرماه در ماه رمضان، با آن وضع مردم روستا آب تهیه می کردند به محض رسیدن به سپاه سوسنگرد مسئولان مربوطه را خبر کرد و گفت: سریع باید برام مردم ابوهمیزه لوله کشی آب بشه. بعد برایشان شرایط را توضیح داد. کلی بحث و جدل شد اما در نهایت حرفش را به کرسی نشاند و آن ها راضی شدند و سه چهار روزه از سوسنگرد برای مردم آنجا آب کشیدند یکی دیگر از کارهایی که حاجی انجام داد جمع آوری مین ها و خمپاره های عمل نکرده اطراف سوسنگرد و داخل آن بود که سبب کشته شدن مردم بی گناه می شد. گروهی را مامور کردتا مین ها را جمع آوری کنند اما تضمین صد در صد وجود نداشت. جاده حمیدیه باز بود و مردم رفت و آمد می کردند یادم هست آن موقع سیزده فروردین بود و مردم طبق روال بساط پهن کرده بودند و والیبال و فوتبال بازی می کردند در حالی که خطر مین هاهم وجود داشت. بچه ها با ناراحتی آمدند و گزارش دادند که خانواده هایی که اینجا آمده اند حجاب درستی ندارند ما شهید دادیم و خون شهدا اینجا ریخته. آن وقت آن هایی بی توجه به دنبال خوشی خودشان هستند. حاجی بچه ها را آرام کرد و گفت بروید با آرامش به آن ها بگویید که اینجا هنوز پاک سازی نشده تا مردم بلند شوند و بروند. بچه ها با اینکه تذکر دادند اما مردم اهمیت ندادند و همچنان کار خودشان را انجام دادند. یکی از بچه ها هم عصبانی شد و رگبار گرفت به آسمان ها زن ها و دخترها جیغ کشیدند و حسابی ترسیدند. وقتی این خبر به گوش حاجی رسید خیلی ناراحت شد آن شخص را خواست و باعصبانیت گفت: قرار نبود چنین اتفاقی بیفتد من شما رو فرستادمتا با آرامش مدم بفرستید بروند. اون بنده خدا هم گفت: قبول دارم زیاده روی کردم دست خودم نبود من اینجا عزیزانم رو از دست دادم بعد حاجی تذکر داد که دیگر این اتفاقات از طرف هیچ کدام از نیروها پیش نیاید. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 وقتی سپاه سوسنگرد پا گرفت و پاسگاه های حراست مرزی جان گرفت. حاجی تصمیم گرفت فرماندهان سپاه و مسئولان را از نتجیه کار با خبر کند تا هم قابلیت ها سپاه سوسنگرد را بشناسد و هم نقشی کلیدی در جنگ بر عهده سپاه سوسنگرد بگذارند برای همین حاجی ترتیب یک سیمنار را در خود سوسنگرد داد. این اولین سیمناری بود که در سوسنگرد برگزار می شد حاجی شخصا مسئولیت برگزاری آن را به عهده گرفت و همه فرماندهان را از سراسر ایران دعوت کرد تا از نزدیک ابتکاراتی را که به شهر سوسنگرد حیات داده بود شاهد باشند سیمنار با موقیت برگزار شد. بسیار تاثیر گزار بود. ما توانستیم به اهدافی که در نظر داشتیم برسیم. مدتی که از سیمنار گذشت یک دوره کلاس آموزش فرماندهی برگزار کرد. همه در آن شرکت کردند خود حاجی درس می داد بعد از دو هفته که کلاس تمام شد اعلام می کرد می خواهد امتحان بگیرد. همه بچه ها را در نماز خانه جمع کرد ورق های سفیدی پخش شد بعد سوال ها را گفت و بچه ها نوشتند در انتها دو سئوال انتخابی هم مطرح کرد که باید به یکی از آن ها پاسخ می دادیم یکی از آن سئوال ها این بود که درباره بند پوتین مطلب بنویسید و سئوال دیگر هم این بود که درباره شهید مجید سیلاوی هر چه می خواهید بنویسید عیجب بود از قبل چند بلند گوی بزرگ در نمازخانه گذاشته بود همین که بچه ها شروع به جواب دادن کردند، صداها بلند و جیغ مانندی به طور ممتد پخش کرد تا تمرکز بچه ها به هم بریزد هچی کس نمی دانست این کار برای چیست برخی نمی توانستند سئوالات را جواب دهند. بعدها فهمیدیم که نظر حاجی این است که باید بچه ها به طور عملی یاد بگیرند که در موقعیت های سخت و غیر قابل پیش بینی مدیریت داشته باشند تا هم به خود باوری لازم برسند و هم در غیاب فرمانده اصلی کارها معطل نماند در عین حال انتخاب سئوال های اختیاری در آن وضعیت این معنا را داشت که کدام یک از بچه ها توانایی بیشتری در مدیریت و فرماندهی در شرایط بحرانی و انتخاب راه حل مناسب را دارند. به هر حال باید از بین نیروها مسئولانی انتخاب می شدند که کارها را بر عهده بگیرند و خودشان مستقلا بخشی از جنگ را اداره کنند. اما یکی از ویژگی های حاج علی این بود که سنگ صبور بچه ها به حساب می آمد بچه ها می آمدند و مشکلاتشان را حل می کردند و حاجی با همه وجود گوش می داد هیچ فرقی هم بین نیروی تازه وارد و نیروی قدیمی نبود. وقتی به شهر می رفت تا از خانواده شهدا دلجویی کند پدر و مادر بعضی از نیروها گله می کردندکه پسرمان را فراموش کرده و ... وقتی حاجی بر می گشت آن نیرو را کنار می کشید و می گفت: مگر شما برای خدا جبهه نیامدی؟ همان خدا سفارش پدر و مادر را هم کرده حتما برو به آن ها سر بزن نگران حالت هستند گاهی هم پولی از طرف سپاه می داد دست خالی نرود.حاجی درکار هم همین طور بود آدم پی گیری بود. وقتی کاری به کسی محول می کرد تا انجام قطعی آن کار دنبالش را می گرفت. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 حاج علی واحد حراست مرزی را به خوبی راه انداخت. شناخت از هور مناطق داخلی آن پاسگاه های موجود و مواضع و موانع ان انجام شد حاجی دستور شناسایی کل منطقه هور را به این واحد داد و آن هاهم توانستند اطلاعات بسیارباارزشی جمع آوری کنند. خود حاجی هم مرتب با بومی ها جلسه می‌گذاشت و نحوه پیشرفت کار را پیگیری می کرد این کار در طی سال ۱۳۶۱ ادامه داشت تا اینکه در زمستان زمزمه های عملیات والفجر مقدماتی به گوش رسید. یک روز در سپاه سوسنگرد بودیم که هلی کوپتر در محوطه ساختمان عملیات سپاه نشست ساختمان عملیات مدرسه ای در ورودی شهر سوسنگرد بود که از خود سپاه جدا بود داخل هلی کوپتر محسن رضایی حسن باقری و چند نفر دیگر بودند جلسه ای به اتفاق آن ها و حاج علی هاشمی عباس هاشمی و ... تشکیل شد انجا بحث این بود که با توجه به رملی بودن منطقه فکه وجود میادین مین و کانال های متعدد و موانع نیروهای خود را به العماره برسانند و ارتباط بصره را با شمال عراق قطع کنند . در آن جلسه به دستور حاجی بخشی از شناسایی های هور را توضیح دادم در پایان صحبت ها عملیات در هور کنار گذاشته شد ولی نتیجه نهایی آن شد که در هور خصوصا در قسمت شمالی آن کار شناسایی و اطلاعاتی ادامه یابد. بهمن ۱۳۶۱ بود که والفجر مقدماتی در منطقه فکه شروع شد منطقه فکه در پنجاه کیلومتری شمال هور قرار داشت درست قبل از شروع این حمله بود که حسن باقری به شهادت رسید عملیات والفجر مقدماتی را خوب به یاد دارم آتش دشمن سنگین بود و نیروها در محاصره بودند و... عملیات لو رفته بود دشمن از طرح و عملیات مواضع و شمار نفرات ما اطلاعات دقیقی داشت ما آن شب نتوانستیم کاری انجام دهیم صبح عملیات به همراه علی آقا و چند نفر دیگر به سمت منطقه فکه حرکت کردیم در راه فقط شهید بود که روی زمین می دیدیم هنوز عراق با تانک هایش درحال پیش روی بود. در بین راه یکی از فرماندهان به حاجی گفت وصف خط مقدم به هم ریخته شما برو آنجا را ساماندهی کن. ما هم راه افتادیم. نزدیکی های خط مقدم که رسیدیم به خاطر رملی بودن مسیر ماشین را پشت تپه ای گذاشتیم و جلو رفتیم. وضع بدتر از آن چیزی بود که فکر می کردیم با دیدن اوضاع به حاجی گفتم کسی درخط نیست که شما بخواهی سازماندهی کنی اصرار داشتیم که بر گردیم عراق با تانک جلو امده و رزمندگان ما با یک اسلحه در مقابلش ایستاده بودند در این بین که حاجی با نیروها صحبت می کرد ناگهان گلوله توپ وسط ما به زمین خورد کمی بعد گلوله خمپاره ای نزدیک ما منفجر شد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بس
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 عملیات رمضان آن طور که می خواستیم موفق نبود اما به ما نشان دادکه بدون گرفتن جناح از دشمن نمی توانیم به خط دشمن نفوذ کنیم. در حقیقت بعد از عملیات رمضان همه محورهای شلمچه تا طلائیه قفل شد مبجور شدیم از دل رمل ها به خط دشمن بزنیم. پس از مدتی والفجر مقدماتی آغاز شد ولی آتش سنگین عراقی ها سبب شد به عقب بر گردیم در مقدماتی ، نبرد پردان های پیاده پس از جنگ با رمل ها موانع زیادی مانند میادین مین و ... بود پس از این عملیات در قرار گاه همه فرماندهان از جمله علی را دعوت کردم و خواستم علت عدم الفتح را بگویند. هر کس حرفی زد در این جلسه علی توانسته بود توجه فرماندهان را با صحبت هایش درباره هور به خودش جلب می کند می گفت»: هنوز دیر نشده دشمن روی هور حسابی باز نکرده هور تنها جناحی است که ما را به پشت سپاه سوم و حتی چهارم عراق می رساند اگر چه منطقه عجیب و غریبی است این مسئله خودش می تواند یک امتیاز باشد در هور نیروی انسانی حرف انسانی حرف را اول می زندف به یگان های زرهی و تجهیزات پیچیده جنگی. نخواستم که علی بیش از این حرفی درباره هور بزند برای همین بحث را عوض کردم و برای آنکه بحث هور را جمع کنم گفتم: حالا برای برای ادامه حرکت تیپ هایی که در خط می جنگند. تصمیم گیری شود نه هور. به نظر می رسد که این عملیات مرحله دوم نداشته باشد. در این صورت خودتان را برای پدافند آماده کنید. روحانی میان سالی که در جلسه بود گفت: نباید عملیات متوقف شود مردم چهارمین سال انقلاب را جشن گرفته اند کنفرانس غیر متعهد ها چشم به این جنگ دوخته تا موضع خود را اعلام کند. من مخالفت کردم و گفتم: موقعیت نظامی عملیات حرف دیگری می زند در این میان یکی از فرماندهان دستش را بلند کرد و گفت: ما می توانیم مرحله دوم را شروع کنیم اما مرحله دوم عملیات صرفا به منظور انهدام نیرو و تجهیزات دشمن انجام شود تا جو تبلیغاتی را به نفع ما تمام کند. در تایید حرفش گفتم: مشکل ما عدم تدارکات موقع و نداشتن عقبه ای نزدیک به خط است بین تپه های پشت جبهه و خط اول فاصله اس زیاد است اما اگر بخواهیم به دشمن ضربه بزنیم و برگردیم این مشکلات مانع کار ما خواهد شد بعد دوباره نقشه را باز کردیم و هدف را گرفتن تلفات از دشمن قرار دادیم. با همه این ها هنوز در فکر صحبت های علی بودم از حرف های علی مطمئن شدم با عراق نمی شود در زمین درگیر شد عراق زمین و محورهای آن را پر کرده بود از مین، سیم خار دار ،کمین، کانال، بشکه های فوگاز و ... مسلما نمی شد به راحتی از این همه موانع عبور کرد و به خط اول عراقی ها رسید. آن روزها قطعی شده بود که عراق می داند به چه رمشی به او حمله می کنیم جاسوس های عراقی تاکتیک های عملیاتی ایران را شناسایی کردند همین باعث شد تا در عملیات والفجر مقدماتی به نتیجه نرسیم بنابراین اولین اقدام را تغییر در اوضاع سازمانی سپاه دیدم. لشکرها را منحل و آن ها را تبدیل به سپاه کردیم. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 بعد از جلسه عده ای از فرماندهان لشکر سنگر فرماندهی را ترک کردند و چند نفری هم به سمت بی سیم هجوم بردند تا یگان های خود را برای حرکت بعدی آماده کنند علی هاشمی داشت سنگر را ترک می کرد که صدایش کردم و گفتم: بنشین باید موضوعي را با شما در میان بگذارم. جز من و علی کسی در سنگر نبود علی قبل از این ها اطلاعات خوبی از منطقه هور به دست آورده بود به علی گفتم: حالا هر چه می خواهد دل تنگت بگو می خواهم از هور بیشتر بدانم قبل از اینکه همه جوانب طرح بررسی شود صلاح نبود که در جمع گفته شود. علی هاشمی که متوجه علت مخالفتم در جلسه شد با شادابی نگاهی به نقشه انداخت و شروع به صحبت کرد گفت در شمال غربی هور شهر العزیز را داریم و در جنوب غربی شهر القرنه بین هور الهویزه و هور الحمار یک خشکی به عرض هست تا دوازده کیلومتر قرار گرفته که اتوبان بصره العماره و نیز رود دجله از دل این خشکی می گذرد در دل هور دو جزیره قرار گرفته که عراقی ها چندین چاه نفت در آنجا حفر کرده اند هنوز مردم در روستاهای اطراف هم حضور دارند این منطقه به شکل طبیعی خودش باقی مانده پرسیدم یعنی نیروهای نظامی عراق در این منطقه حضور فعال ندارند؟ گفت مسله مهم همین است عراقی ها که به ایران پناهنده شده اند این مطلب را گزارش داده اند اگر لازم باشد می توانیم به آن منطقه نیرو بفرستیم تا از وضعیت کاملا مطمن شویم. پرسیدم یعنی بین دو سپاه سوم و چهارم عراق چنین شکاف بزرگی وجود دارد؟ چطور ممکن است این منطقه حساس رها شده باشد؟ اگر این طور باشد می توانیم به پشت سپاه سوم عراق نفوذ کنیم. با خودم فکر کردم بستن جاده اصلی بصره می تواند بسیاری از مشکلات نظامی شرق بصره را برای ایران حل کند در همین حین هاشمی از سنگر بیرون رفت و با دو لیوان چای برگشت در حالی که لیوان چای را می گرفتم گفتم چای بعدی را در هور می خوریم.بعد از پیروزی در عملیات بیت المقدس استراتژی دشمن به کلی تغییر کرد تا آن زمان دشمن در خاک ما بود و می توانست دفاع شناور داشته باشد با عقب نشینی دشمن به صفر مرزی استراتژی ایران نفوذ به عمق خاک دشمن و تصرف مناطق مرزی و غیر مرزی عراق شد‌ عراقی ها خیلی زود دست ایران را خواندند با بسیج همه نیروهای مهندسی خود شروع به ایجاد موانع حفر کانال های آب مین گذاری وسیع تله انفجاری و تونل و سنگر سازی کردند نقطه قوت ما نفرات زیادمان بود که شب ها با اتکا به خداوند به خاک دشمن هجوم می بردند اما ما از نظر تسلیحاتی مهندسی تدارک ولجستیکی از دشمن ضعیف تر بودیم دشمن هم از طریق ستون پنجم پس به این ضعف ما برده بود و موانع خودش در مرزها را طوری مستحکم کرد که دیگر نمی توانستم از مرزهای زمینی و خشکی کاری از پیش ببریم از طرفی نقطه قوت سپاه دشمن برتری در آتش توپخانه و سرعت عمل در بسیج تانک و نفربر بود که در هور این توان او به کلی سلب می شد 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بس
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 بعد از عدم الفتح، ناامیدی در نیروهای رزمنده ایجاد شد. همه فرماندهان مضطرب و نگران بودند. دیگر نمی شد روی زمین و با امکانات محدود و گاهی با کمبود نیرو با صدام مقابله کرد هر کدام از فرماندهان هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد مثلا صیاد شیرازی با اینکه موافق نبودم اما طرح عملیات والفجر یک را داد که آن موفق نبود. طرح ها و راهکارها بود که داده می شد اما فایده نداشت در قرار گاه ها نیرز مراسم دعا و توسل بزگزار می شد تا گشایشی و فرجی ایجاد شود خودم هم آرام و قرار نداشتم یک روز صبح فرستادم دنبال علی هاشمی. قبل از ظهر وارد اتاقم شد بعد از احوال پرسی گفتم: با همه توان و قدرت و رعایت اصول حفاظتی می خواهم منطقه هورا را برای یک شناسایی وسیع آماده کنی وجب به وجب آن را در نظر بگیری علی هاشمی مثل همیشه بی هیچ حرفی گفت: طبق فرمان از این لحظه حاضرم ماموریت را انجام دهم. از سکوت نجابت و حرف پذیری اش خوشم آمد. به علی گفتم: فعلا زیر نظر فرماندهی قرار گاه کربلا برادرمان احمد غلامپ ور کار کن و سعی کن هیچ کس حتی نیروهایت از هدف کار مطلع نشوند طوری رفتار کن که اگنار تنها قصد داری منطقه را شناسایی کنی، ولی برای چه و چرا هرگز کسی نباید بفهمد. من راهم در جریان کار قرار بده و درباره نحوه کار و جزئیاتش خودت تصمیم بگیر. هر بودجه ای هم که لازم داشتید در اختیارتان می گذاریم فقط باز هم می گویم حساب شده و کاملا سری و با رعایت اصول حفاظتی کار را انجام دهید قرار شد حتی خود من هم به مقامات بالا چیزی نگویم علی گفت: اقا محسن روی من و نیروهایم حساب کن. بعد از این جلسه، علی به سرعت نیروهلیش را جمع کرد و وارد منطقه شد کارشناسایی با دقت شروع شد برای اختفای بیشتر روی ماشین هایی که به قرارگاه می آمدند آرم جهاد نصب شد تا کسی به کار اطلاعاتی مشکوک نشود بومی های منطقه هم تصور کنند که کارهای سازندگی انجام می شود. در همان اوایل که شناسایی های هور آغاز شد. نیروهای بومی راهی پیدا کردند که از سعدیه آغاز می شد و پس از چند مرحله به جاده ترانزیتی العماره بصره می رسید اما هنوز استفاده از هور به دلیل وضعیت جغرافیایی خاص امکان پذیر نبود جلساتی با حضور علی هاشمی و برادر محسن رضایی در عملیات سپاه سوسنگرد برگزار شد در این جلسات علی هاشمی اطلاعات نیروهای شناسایی را مطرح کرد قرار شد عده ای از نیروهای خبره اطلاعاتی که سرپرستی آنان با حمید رمضانی بود و تا آن زمان در لشکر قدس بودند کار اطلاعات و شناسایی را مستقلا در هور آغاز کنند آن ها در منطقه رفیع در شمال منطقه مستقر شدند از آن زمان بود که علی هاشمی و حمید در کنار هم قرار گرفتند انگار که همدیگر را پیدا کرده اند آن ها حرف همدیگر را خوب می فهمیدند حمید از بچه های مسجد جزایری بود و در خصوص کارهای اطلاعاتی برای خودش کسی بود عده ای از بچه های مسجد هم در کنارش بودند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 کارشناسی در هور از اواخر سال ۱۳۶۱آغاز شد هیچ کس از نیروها نمی دانست چرا باد در این منطقه سخت کارشناسایی انجام دهیم علی هاشمی برای شروع کار شناسایی با چند نفر از بچه های سپاه سوسنگرد و نیروهای حمید رمضانی راهی هور شد می خواست شرایط را به خوبی ارزیابی کند. بعد از آن نیروهای محلی و بچه هایی که از ابتدای جنگ با او ودند را مشغول به کار کرد اما به طور کاملا مخفیانه. از زمستان سال ۱۳۶۱ تیم های شناسایی راهی منطقه هور و جزایر مجنون شدند. اگر قرار بود تیم های شناسایی ما به طور مستقیم وارد هور شده و به سمت جزایر مجنون حرکت کنند مورد توجه دشمن قرار می گیرتند برای همین به دستور علی آقا از منطقه رفیع که در شمال هور قرار داشت حرکت می کردیم شاید حدود شصت کیلومتر راه ما دور تر می شد اما دشمن شک نمی کرد رفیع منطقه ای بود در ساحل شمالی هور که سه بار توسط دشمن تصرف شد مسجد جامع رفیع به عنوان اولین قرار گاه سری انتخاب شد. این مسجد درست در ساحل آب های هور بود. بچه ها قایق را در نیمه شب از مسجد بیرون آورده و داخل هور می انداختند و کار را آ؛از میک ردند اما سختی کار هور فقط در طولانی بودن مسیر نبود ما با مشکلاتی مواجه شدیم که تحمل آنها بسیار سخت بود در منطقه رفیع حیوانات وحشی بسیار زیادی وجود داشت دسته های بزرگ گزازا و گاومیش و گوهای وحشی در منطقه وجود داشت که وحشت آفرین بودند هور هم شرایط اقلیمی خاص خودش را داشت در داخل آب مارهایی وجود داشت که وقتی نیش می زدند گویی برق انسان را می گرفت در نیزارهای منطقه هور نوعی لاک پشت های بزرگ وجود داشت به نام رفیش که گوشت هم می خوردند اگر در داخل آب ثابت می ایستادیم پای ما را گاز می گرفتند به این حیوانات باید موش های وحشتناک هور را هم اضافه کرد از دیگر مشکلات ما وجود پشه و مگس های سمج در هور بود من دیده بودم برخی از بچه ها برای رهایی از دست پشه به صورتشان گازوئیل می مالیدند. به این موارد باید اضافه کرد که نیزار هور دارای راه های باریک و شبیه هم بود بارها می شد که در این آب راه ها گم می شدیم و ... لذا داشتن قطب نمای مناسب و راهنمای محلی بسیاری به ما کمک می کرد حالا همه این ها به کنار در جای جای هور با نیروهای دشمن و ستون پنجم برخورد می کردیم ما باید طوری بر خورد می کردیم که آن ها شک نکنند لذا لباس های محلی و کاملا شبیه به بومی های آن منطقه استفاده می شد یادم هست وقتی که در دل شب در داخل هور بودیم صدای قورباغه ها که در دسته های بزرگ و منظم با هم اپرا اجرا می کردند لحظه ای قطع نمی شد به قول دوستان قورباغه ها مثل بقیه موجودات دارند تسبیخ خدا را می گویند باید گفت که هر ماموریت شناسایی ما بین یک تا ده روز طول می کشید هر تیم ما هم شامل سه یا شش نفر بود که باید داخل همان بلم های باریک وک وچک در این مدت زندگی میک ردیم بارها می شد که وقتی از بلم بیرون می آمدیم پاهای ماقادر به حرکت نبودند اما از همه این موارد بدتر دستشویی رفتن در این شرایط و در حین ماموریت شناسایی بود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 علی هر روز در جلسهاي روند کار را توضیح ميداد. من هم خواسته هایم را ميگفتم و او ميرفت و فردا باز جلسه اي دیگر. در این جلسهه ا به خوبی احساس ميکردم علی با چه ذوق و شوق و حرارتی کار ميکند. علی اولین مقر قرارگاهش را در یکی از مدرسه های هویزه قرار داد. هیچ کس به آن مکان شک نميکرد. تا چند روز به منطقه رفت و آمد کردم تا مقر مناسبتری برای قرارگاه پیدا کنم. مدتی هم در منطقه ُي رفیع بودند. سرانجام قرار شد مقر را داخل هور و جایی که قبال لشکر ششم زرهی عراق بوده قرار دهیم. دیوارهای ساختمانها همه از بلوک و سیمان بود. سقف را هم با ریلهای غارتشده از راهآهن خرمشهر ساخته بودند. خیلی محکم بود. آنجا از این جهت که در جادهي اصلی و در دید نبود و ميشد مخفیانه کار کرد برای ما اهمیت داشت. دو سالن بزرگ داشت، با چند اتاق که دورتادورش بودند. یک سنگر زیرزمینی هم بود که علی بعدًا مخابرات را در آن مستقر کرد. لجستیک را هم روبهروی آجرپزی و نزدیک هویزه تعیین کرد تا بتواند از برق آنجا استفاده کند. اما بین مقر تا لجستیک چیزی حدود سي کیلومتر فاصله بود. گاهی با لباس عربی درحالیکه دشداشه ميپوشیدم و یک چفیهي عربی سرم ميانداختم، به قرارگاه ميرفتم و از نزدیک کار را ميديدم. هر بار که آنجا ميرفتم کسی را با خودم نميبردم. از بین آن محافظان تنها یک نفر همراهم بود. یک بار که برای سرکشی رفتم دیدم بچه های اطلاعات آمادهي سوار شدن به بلمهای دونفره یا سه نفرهاند. یکی بلمچی و دو نفر هم نیروی اطالعاتی بودند که به عمق هور ميرفتند. حرکت بلمها چند بار همراه علی ناصری و عباس هواشمی وارد هور شدم و از نزدیک آبراهها را دیدم. علی هاشمی بسیار نگرانم شد. در آن قرارگاه بچه های اطلاعا ت خیلی زحمت کشیدند. نام قرارگاه را نصرت گذاشتیم تا شاید از بنبست جنگ خارج شویم و نصرت الهی ما را کمک کند. این مسئولیتی که بر دوش علی هاشمی گذاشته شد، فوق العاده سر مسئله یکی از سختیهای کار او به حساب ميآمد. علی مأمور تشکیل قرارگاه نصرت و جمع آوری دهها جوان بسیجی و بومی شد که بی سر و صدا در آن منطقه ي مشغول شناسایی شوند. این مدیریت علی هاشمی بود که در مدت زمان هشت ماه هیچ احدی از وجود قرارگاه نصرت خبردار نشد! این خیلی مهم بود. علی هاشمی نیروهایش را طوری توجیه کرد که بدون هیچ محدودیتی و با آزادی کامل در شهر عبور و مرور ميکردند و در منطقه هیچ اطلاعاتی درز نميکرد. گاهی اوقات به خاطر کار شناسایی هور ممکن بود تعدادی از نیروها از مرز عراق عبور کنند یا بارها مواردی پیش آمد که نیروهای اطالعاتی تا بصره یا کربلا یا حتی بغداد هم پیش رفتند، اما این مسائل همه در خفا انجام ميشد. کار اطلاعاتی که در حالت معمول چندین سال طول ميکشید، در عرض کمتر از یک سال به پایان رسید و ایران برای عملیات خیبر و رهایی از بنبستی که بعد از فتح خرمشهر گرفتار آن شده بود آماده شد. خیبر به ایران تاکتیک جدید و فضای جدید برای جنگیدن الهام ميکرد و در واقع راه کارهای ما را برای ادامه جنگ وارد مرحلهي جدیدی ميکرد. به طوری که بعد از آن وارد عملیات بدر شدیم وسپس شاهد والفجر ۸ و کربلای۵ بودیم که همگی آنها عملیات آبی ـ خاکی بودند. قرارگاه نصرت و علی هاشمی نقش پررنگی در تحولا ت ایجادشده در ادامه ي جنگ و موفقیتهای بعد از آن داشتند. آن زمان من مسئول قرارگاه کربلا بودم. اما نکت هي حائز اهمیت این است که وقتی مأموریتی بر عهده ي قرارگاهی گذاشته ميشد، از نیروها، لشکرها و یگانهایی که در اختیار داشت استفاده ميکرد و خیلی وارد کارهای اجرایی نميشد. اما باید گفت که قرارگاه نصرت از این امر مستثنا بود؛ زيرا به علت نیروی کم و حفاظت شدید، نیروهای قرارگاه نصرت شبها به شناسایی ميرفتند و روزها راهی شهر ميشدند و کارهای تدارکاتی انجام ميدادند! بچه های قرارگاه نصرت هم اطلاعاتی بودند، هم تدارکاتی! هم کار مهندسی انجام ميدادند و هم کار طراحی و عملیاتی ميکردند! این بینظیر بود. به غیر از نصرت قرارگاه دیگری نداشتیم که خودش هم متولی کار شناسایی باشد و هم کار آمادهسازی عملیاتی را به عهده بگیرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل پنجم ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊ب
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 حدود دو ماه از کار رسمی و جدی ما در هور گذشت. روزی آقا محسن رضايي به اتفاق چند نفر دیگر آمدند به قرارگاه نصرت. با عباس هواشمی و حمید رمضانی و حاج علی هاشمی جلسهاي تشکیل شد. آقا محسن از ما خواست تا هور را به او نشان دهیم و خودش هم اصرار داشت وارد هور شود. حاج علی با دستپاچگی گفت: آقا محسن، چه ميخواهی؟ من خودم ميروم و... اما اصرار حاج علی بیفایده بود. با حاجی و غالمپور از جلسه بیرون آمدیم. حاجی همینطور ناراحت قدم ميزد.به غلامپور گفت: تو یه کاری بکن. اینجا ماهیگیرهای عراقی زیادند. شایدجاسوس باشند. هر لحظه امکان درگیری وجود داردتلاشها بی نتیجه ماند. آقا محسن اصرار داشت که خودم باید بروم شما هم نیایید! ناچار و با اکراه پذیرفتیم. دیدم که حاجی در حال قبض روح است! غلامپور آمد و حاجی را آرام کرد و گفت: حاال کاریه که شده، تدابیری اتخاذ کن تا مسائل امنیتی بیشتر شود. حاج علی برای برادر محسن شرط گذاشت. ایشان هم لبخند زدند و قبول کردند. چارهاي نبود. کسی از نیت ما دربارهي شناساییهایمان اطالع نداشت و خطر لو رفتن هم وجود داشت. قرار شد برادر محسن لباس محلی بپوشد، یعنی دشداشه و چفیه. دشداشهاي هم که به ایشان دادیم اندازهاش نبود و برایش کوتاه بود. عربها معمولا دشداشه ي بلند ميپوشند و کوتاه آن را بد ميدانند! لباس برادر محسن تا زانویش بود! بدتر آنکه زیر دشداشه پوتین هم پوشیده بود. بستن چفیه را هم مثل عربها نميدانست. ناچار آن را مثل بسیجیها دور گردنش انداخت. همچنین قرار شد با وانت و بدون محافظ تا کنار قایق بیاید.خلا صه با مشکلات فراوان وارد هور شدیم. حاجی خیلی نگران امنیت برادر محسن بود. بالاخره خودش هم آمد و در قایق با آقا محسن سوار شد. در راه آقا محسن سؤالهایی پرسیدند. اما اتفاق بدی افتاد! در مسیر راه را گم کردیم. ساعتها در هور سرگردان شدیم. بی سیم ما هم به خاطر رطوبت خراب شد! شرایط خیلی بدی بود. حاج علی خیلی ناراحت بود. فرمانده کل سپاه ایران در هور و در میان کمینهای دشمن قرار داشت! اوایل بامداد بود که بچه ها بیسیم را درست کردند. بعد هم از بچه های قرارگاه خواستند چند الستیک آتش بزنند تا راه را پیدا کنیم. حدود ساعت سه شهید بقایی رسیدیم. حاج علی پس از ساعتها اضطراب بامداد بود که به مقر و دلهره، نفس راحتی کشید. برادر محسن خاطرهي آن بازدید را اینگونه تعریف ميکند: با علی به هور رفتم تا منطقه را خودم از نزدیک بررسی کنم. علی با توجه به اینکه خط پدافندی را در اختیار داشت، با هور از قبل آشنا بود. از دل نیزار بیرون آمد و به ساحل نزدیک شد! مردی با چهره اي سبزه که سنش به ۴۵ ميرسید، از بلم پیاده شد. کیسه اي را که چند ماهی در درون آن بود، از بلم بیرون آورد و بلم را با طناب به چوبی که در ساحل به زمین فرورفته بود، مهار کرد و از آنجا دور شد. علی همچنان که حرکات آن مرد را دنبال ميکرد، گفت: هور در دست همین ماهیگیران محلی است. وجب به وجب این هور را ميشناسند. نفوذ به داخل آبراههای هور تنها از طریق این افراد امکانپذیر است«. واقعًا هور دنیای عجیبی داشت. دنیایی با هزار پیچ و خم، با مردابی پوشیده از نیزار. علی گفت: ما به نفرات ورزیده نیاز داریم. اینجا منطقه ي نظامی نیست که بتوانیم طرحهای اطالعات عملیات را اجرا کنیم. گفتم: چه بهتر که نظامی نیست. شما هم به جمع همین ماهیگیران محلی و... که در هور هستند بپیوندید. آنها ماهی ميگیرند، شما هم ماهی خودتان را بگیرید. بنا نداریم به این زودیها در جنوب عملیاتی داشته باشیم؛ یعنی جایی برای عملیات نمانده. همهي یگانهای نظامی به غرب و شمال غرب کشور خواهند رفت. شما ميمانید و این منطقهي بکر. ما هم در غرب منتظر نتیجه ي آن بودیم 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 برادران گرجی و ... منطقه اي که کار ميشد در شرق دجله و داخل هورالهویزه قرار داشت. این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است. قسمت خشکی که عرض آن بین هشت تا ده کیلومتر است، توسط دو هور آبگرفتگی بزرگ یعنی هورالهویزه در شرق و هورالحمار در غرب احاطه شده. همچنین در وسط خشکی، رودخانهي دجله قرار دارد و جادهي العماره ـ بصره در غرب رودخانه واقع است. آبگرفتگی هور منطقه اي است تقریبًا همسطح دریا که نسبت به مناطق همجوار گودتر ميباشد و دارای روییدنیهای مختلف است. نیزار با ارتفاع بیش از دو متر که عمدتًا در جاهای عمیق ميروید. ارتفاع آن تا دو متر است. چوالن که در جاهای کم عمق ميروید و معمولا ارتفاع آن کمتر از نیم متر است. شناورهایی طبيعي هم به نام تَهل وجود داشت که ریشه ي آنها بیرون از آب بود. حرکت از بین آنها ممکن نبود. ویژگی دیگر تَهلها این بود که ثابت نبودند و اگر نیروها برای نشانه گذاری از آنها استفاده ميکردند، حتمًا گم ميشدند. به علت پوشش فشردهي سطح هور از نی، بردی و... تردد در آن، تنها از آبراه ها، نهرها و یا محل عبور حیوانات امکانپذیر بود. بچه ها مجبور بودند گاهی خودشان آبراه باز کنند، برای همین با دست، نیها را ميبریدند. جزایر مجنون در یک کیلومتری مرز ایران و عراق در داخل هورالهویزه قرار دارد و از شمال به جنوب کشیده شده. جزیرهي جنوبی مجنون به خشکی متصل است و از جزیرهي شمالی بزرگتر است. هور یک آبراه باز و آزاد نبود. معابر عبوری خاصی داشت؛ معابری بسیار شبیه هم، اما ... ممکن بود دو معبر همشکل و هم ِ قیافه اما با دو عمق متفاوت. یکی به گل بخورد و یکی معبر واقعی باشد. ابزار عبور از هور هم عمومی نبود. حداکثر عمق آب در مواقع طغیان رودخانه ها به هشت متر ميرسید، ولی کرانه های شرقی به خاطر شیب ملایم آن کمترین عمق را داشت. در کنار همه ي موانع و مشکلات، کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش میایستادیم و از دور به نیزارها و مردابهایش چشم ميدوختیم باورمان نميشد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد. زندگی کردن در این مرداب فقط برای بوميهایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شبهایش سخت ميگذشت خصوصًا برای نیروهای شناسایی که باید شبها در دل مردابی ميرفتند که بوی تعفنش همه ي مشامشان را پر ميکرد و هوای شرجیاش سنگین و نفسگیر بود. گاهی همه ي تنمان یکدفعه به خارش و سوزش ميافتاد و جوشهای چرکی ميزد. هر چه ميگشتیم دلیلش را پیدا نميکردیم، مدتی که گذشت فهمیدیم اینجا پر است از حشرههایی که ميگزند بیآنکه دیده شوند! تازه در آن وضعیت، باید دائمًا مراقب دشمن هم ميبودیم تا سر و صدا به پا نشود! بعضی وقتها آنقدر هوا گرم و نفسگیر ميشد که تحملش طاقتفرسا بود. بچه ها وقتی از شناسایی بر ميگشتند پوست بدنشان تکه تکه بلند ميشد. با قایق موتوری نميشد از یک طرف به طرف دیگر هور برویم. نباید سر و صدایی به وجود ميآمد. ضمن اینکه همه جای هور عمق یکسانی نداشت. باید بزرگ پرصدا بودند. باید از بلمهای کوچک از بلم استفاده ميکردیم. که صدایی نداشتند استفاده ميکردیم و با پارو، نیها را کنار ميزدیم. خریدن بلم برای کار در هور مشکلات خودش را داشت. به غیر از آنکه سوار شدن در آن مهارت خاصی ميطلبید، بلمهایی که برای شناسایی درونمرزی ميخریدیم با بلمهایی که برای شناسایی برون مرزی خریداری ميشد متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان، بلم بصری ميخریدیم که هزینه اش هم بالا در ميآمد. زمانی که وارد خاک عراق ميشدیم روی شکم ميخوابیدیم و با دستپارو ميزدیم. به این صورت توسط دشمن دیده نميشدیم حتی اگر از دوربین استفاده ميکردند نميتوانستند ما را ببینند. چون از دور، آب هور و بلم یکسان دیده ميشد. با آن شرایط، چندین ماه در سکوت، در هور کار کردیم. بدون آنکه کمترین ظنی برای عراقیها ایجاد شود. نزدیک به چهارصد شناسایی درون و بیرون مرزی انجام گرفت. وقتی فرماندهان نظامی دشمن در نقشهي پدافندی خودشان روی زمین نگاه ميکردند، منطقهي هور را منطقهاي فاقد قابلیت تهاجمی برای نیروهای ایرانی ميدیدند. همچنین نوع عملکرد حاج علی هاشمی در شناسایی طوری بود که این تحلیل عراقیها تا لحظه آخر عوض نشد! درحالیکه کار گستردهاي در هور توسط بچه ها انجام ميشد.گاهی چند روز کار شناسایی طول ميکشید، پس باید شیوه ي زندگی درهور و روی بلم را هم یاد ميگرفتیم. هیچ کدام فکر نميکردیم که گذرمان به این منطقه برسیم. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آقا محسن با آقایان رشید و صفوی به قرارگاه نصرت آمدند. قرارگاه تازه سر و سامانی به خود گرفته بود. مسئول بهداری قرارگاه، پوسترهای بهداشتی جالبی در اتاقها نصب کرده بود. روی پوسترها به زبان عربی پیامهای بهداشتی نوشته بود. مثل: قبل و بعد از غذا دستهایتان را با صابون بشویید و... آقا محسن با کنجکاوی نگاهی به پوسترها و مطالب عربی زیر آن کرد. بعد به علی گفت: این پوسترها چرا به فارسی ترجمه نشده و همهاش عربی است!؟ علی هاشمی به شوخی پاسخ داد: آقا محسن، ترجمه نميخواد، به خاطر اینکه قرارگاه مال عربهاست. من عربم، حاج عباس هواشمی عربه، علی ناصری عربه. فارس نداریم که احتیاجی به فارسی داشته باشیم. آقا محسن و دوستان همراهش زدند زیر خنده. علی هاشمی ادامه داد: آقا محسن، عربها مظلوماند. دزفولیها لشکر ولی عصر عج دارند، لرها تیپ امام حسن دارند و... فقط عربها سرشان بی کلاه مانده.بعد با لبخند ادامه داد: ما هم گفتیم عربها بیایند و قرارگاه نصرت تشکیل بدهند. مگر چی ميشه!؟ این چند نفر فارس هم که داریم ناچاریم! چون برخی کارها از دست عربها برنميآد. یادم نميرود آن روز همه حسابی خندیدیم. يك روز حاج علی رفته بود سراغ فیلمی که بچه ها از آبراهها گرفته بودند. هنوز فیلم تمام نشده بود که رمضانی و ناصری وارد شدند. حاجی فیلم را نگه داشت و با لبخندی گفت: وقتی شما را در فیلم ميبینم، باورم ميشود که یک هنرپیشهي حرفهاي هستی. حاجی به سمت نقشه رفت و گفت: وقت آن رسیده که به داخل خاک عراق نفوذ کنیم. بهتر است منطقه را سه قسمت کنیم؛محور اول جزیرههای مجنون شمالی و جنوبی هستند که در واقع محور اصلی به حساب ميآیند. محور بعدی ابتدای سیلبندهای قسمت غربی هور است که شناسایی خشکی تا اتوبان را شامل ميشود. محور سوم شامل رودخانهي دجله و فرات و شهرهای العزیر، القرنه تا نواحی بصره را شامل ميشود. صحبتهای مختلفی شد. تا اینکه حاج علی گفت: وقتی کار سه گروه تفکیک شود، لزومی ندارد که نگران باشیم. هر گروه کار خودش را انجام ميدهد.از آن روز ما کار شناسایی را بیرون مرز شروع کردیم. یکی از لازم های آن، شناسایی روستاها بود که در میان نیزارهای هور بودند. برای این کار عراقیهایی که به ایران پناهنده شده بودند یا سربازهایی که از ظلم بعثیها فرار کردند و با تدبیر حاج علی جذب شده بودند بسیار کمک حال بودند. آنها افراد مطمئنی را در عراق به ما معرفی ميکردند که با شنیدن نام ایران و ایرانی اشک در چشمانشان جمع ميشد و به ایرانی بودن ما غبطه ميخوردند. برادر سلامی سراغ چاههای نفت عراق رفت تا با استفاده از تجربهي سالهایی که در شرکت نفت کار ميکرد، وضعیت چاههای نفت جزیره را بررسی و شناسایی کند. البته عکسبرداری از آن چاهها کار بسیار سختی بود. این چاههای نفت اهمیت زیادی در اقتصاد دولت عراق داشت. در صورتکشاندن عملیات به این منطقه، این چاهها از رده خارج ميشد. مرکز اصلی چاهها جزایر مجنون بود. در این شناسایی او موفق شد تا رودخانه ي دجله برود. البته همیشه شناساییهایی که از محورهای مختلف روی رودخانه های دجله یا فرات صورت ميگرفت برای بچه ها حال و هوای خاصی به همراه داشت. مگر ميشد دجله و فرات را دید و یاد ارباب بیکفن نیفتاد؟ در قسمت جنوبی هور، منطقهي طالئیه قرار داشت. طلائیه یکی از مهمترین محورهایی بود که باید شناسایی ميشد. این محور باید از دو جناح آبی و خشکی شناسایی ميشد. اما با وجود موانع زیاد، امکان نفوذ را با مشکل روبهرو ميکرد، و از طرف دیگر سپاه سوم عراق در این محور از آمادگی بیشتری برخوردار بود. این آمادگی نسبی عراق در مواردی علی هاشمی را مشکوک ميکرد. ميترسید که عراق متوجه تحرکات ما شده باشد! کمکم طلائیه حکم کابوس را پیدا کرد. افرادی که برای شناسایی آنجا ميرفتند، دقت بیشتری در کارشان به خرج ميدادند. راه اصلی رسیدن به خشکی غرب هور، از طریق جادهاي بود که داخل طلائیه وجود داشت. این جاده به جزیره ي جنوبی راه داشت. در صورت تسلط رزمندگان به این جاده، ارتباط زمینی بسیار مهمی در عمق مواضع دشمن پیدا ميکردند. شناسایی این جاده از جمله اهداف قرارگاه نصرت به حساب ميآمد. علی هاشمی گروههای عمل کننده در محور طلائیه را شخصًا زیر نظر گرفت. کارشان را به دقت دنبال ميکرد. قرارگاه نصرت برای شناسایی این محور در بدترین شرایط وارد عمل شد. آن زمان لشکر نُهم زرهی عراق که از جمله لشکرهای قدرتمند به حساب ميآمد، حفاظت طلائیه را به عهده داشت. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---