eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
239 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_دهم مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگ
رمان از بهت آنچه می‌شنیدم فقط خیره نگاهش می‌کردم؛ دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود. هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونه‌هایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش داعش نبود که با لحنی ملایم صحبت می‌کرد: «من برا شناسایی اومده بودم. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم انتحاری باشه که داره میاد سمت بغداد. با دوربین که نگاه کردم، حضور یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.» او می‌گفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه امام‌زمان (علیه‌السلام) را به چشمم می‌دیدم و باور نمی‌کردم که نبض نفس‌هایم را شنید و مردانه نجوا کرد: «خیلی دلم می‌خواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمین‌مون حوالی فلوجه لو می‌رفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدم‌فروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!» لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود؛ تازه می‌فهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال می‌کردم برای تصاحبم دست و پا می‌زند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای غیرتش چشمانم از نفس افتاد. یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمی‌دانست با این دختر نامحرم در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد: «جایی رو تو بغداد دارید؟» نگاهم حیران روی لباس سیاهش می‌چرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم: «تو کی هستی؟» از سرگردانی سوالم، اوج پریشانی‌ام را حس می‌کرد و هول غارت من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت: «اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونم‌تون!» چراغ‌های بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده بود، ایستگاه‌های بازرسی ارتش در هر قدم مدام باعث توقف ماشین می‌شد و من نایی به گلویم نمانده بود که بی‌صدا پاسخ دادم: «خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!» در برابر بی‌کسی و ناامیدی‌ام، لبخندی فاتحانه لب‌هایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد: «خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه آزاد میشه و برمی‌گردید پیش خانواده‌تون.» ترافیک سرشب ورودی بغداد معطل‌مان کرده و من هنوز گیج اینهمه وحشت نگاهم در تاریکی شب و بین ماشین‌های مقابل‌مان می‌چرخید که خودش دست دلم را گرفت: «دیگه نترس! هر چی بود تموم شد.» شاید همچنان ناله یاصاحب‌الزمانم در گوشش می‌پیچید و سوالی روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که نگاهش به ردیف اتومبیل‌ها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست: «شیعه هستی؟» اکثریت فلوجه اهل تسنن بودند و شاید باورش نمی‌شد همین دختر اسیرِ داعش اتفاقاً شیعه باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست : «بله!» نگاهش نمی‌کردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم می‌چرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای امام زمان (علیه‌السلام) افتاد : «مگه میشه حضرت ولیعصر (علیه‌السلام) شیعه‌هاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟» و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه صبرم شکست و دوباره اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت می‌کشیدم اشک‌هایم را ببیند که گریه را در گلو فرو می‌بردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده می‌شد تا وارد بغداد شدیم. سوالش هنوز بی‌پاسخ مانده و شاید شرم می‌کرد دوباره بپرسد که خودم پیش‌دستی کردم: «یکی از دوستای زمان دانشجویی‌ام تو بغداد زندگی می‌کنه!» و همین یک جمله، گره کور فکرش را گشود که بی‌معطلی پرسید: «خب آدرسش کجاست؟» نمی‌دانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی طولانی پاسخ دادم: «شهرک صدر.» تا ساعتی پیش خیال می‌کردم بین داعشی‌ها دست به دست می‌گردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شده بودم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم. شهرک صدر، شرق بغداد واقع می‌شد و عبور از روی پل رودخانه دجله، یعنی تمام خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم. تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت اسیری و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین می‌شد و به خدا هنوز باورم نمی‌شد کابوس کنیزی‌ام تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر می‌زد. مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه می‌دید حیوان داعشی مچ باریک دستم را با چند دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سخنرانی سالروز شهادت امام رضا (ع).mp3
20.27M
🎙سخنرانی سالروز (ع) شیعه ها شما امام رضا دارید... استاد رفیعی در حرم مطهر رضوی/۱۴۰۳.۰۶.۱۳ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔳 (ع) و حضور آقازاده شان (ع) امام رضا علیه‌السلام در لحظات احتضار، روضه «عطش» سیدالشهداء علیه‌السلام را می‌خوانَد. یکی از اثراتی که زهر بلافاصله می‌گذارد، تشنگیِ فراوانی در بدن انسان به وجود می‌آورد؛ لذا در نقلی آمده است: وقتی که امام جواد علیه‌السلام بر بالین پدر حاضر شدند و سر آن حضرت را به دامن گرفتند، امام رضا علیه‌السلام به او فرمودند: بُنیَّ مُحمّد! عَلَیَّ بِشَئٍ مِنَ المٰاء ▪️پسر جانم ای محمد! اندکی آب برای بیاور فَلمّا أدنَی الماءَ مِن فَمِهِ بَکیٰ و قالَ ▪️ وقتی‌که امام جواد علیه‌السلام ظرف آب را به نزدیک لب‌های مبارک پدر آوردند، امام رضا علیه‌السلام به گریه افتادند و خطاب به «آب» فرمودند: یٰا مٰاء! أنتَ الّذی مُنعَ مِنکَ جَدّیَ الحُسین علیه‌السلام بِکربلاء؟! ▪️ای آب ! تو همانی أستی که جدّم حسین علیه‌السلام در سرزمین کربلا از تو محروم شد؟! 😭😔 📚العبرة الساکتة ج۲ ص۵۱۴ 📚الطریق،کاشی، ج۳ ص۵۴۸ 🏴 🏴 التماس دعا دارم🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را از من بخر این ناله و اشک و بکا را این نقطه پایان محرم،صفر ماست امضــا بنمـا تـذکـــره کــرب و بــلا را ✉️ 🌱 پیام ناشناس🌹👇 ✉️daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بانو ساره جوانمردی بعد از کسب مدال های رنگارنگ برای وطنش ایران از دنیای قهرمانی و در اوج خداحافظی کرد. او در آبان ۱۴۰۲ با بغل گرفتن فرزند سه ماهه اش بر روی سکو، مدال گرفت و مورد تقدیر و تشکر رهبر عزیز قرار گرفت. حالا فرزندش تقریبا ۱ ساله شده. امیدواریم در کنار خانواده خوشبخت و عاقبت بخیر باشند.❤️🌹 بانو جوانمردی ۴ طلا و یک برنز پارالمپیک، ۴ طلا و ۲ نقره بازیهای پاراآسیایی، ۵ طلا، ۲ نقره و یک برنز مسابقات قهرمانی جهان و ۳ طلا و یک نقره جام جهانی را درکارنامه پرافتخار خود دارد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا هم‌اکنون حرم مطهر/شبکه قرآن (ع)
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا هم‌اکنون حرم مطهر/شبکه قرآن #شهادت_امام_رضا(ع) #چهارشنبه_های_امام_ر
آقا امام رضا خیلی علاقه مند به شعر بودن پس این شعر تقدیم به ایشون🥀 به امید عنایتی از حضرت عشق🥀 آسمان زیر پرت بود زمین افتادی یک عبا روی سرت بود زمین افتادی نه صدای تو به گوش کسی آن روز رسید نه کسی دور و برت بود زمین افتادی صورتت خاکی و دستار و عبایت خاکی مادرت در نظرت بود زمین افتادی یازهرا😭💔 زهر از جان تو آقا جگرت را می خواست آتشی بر جگرت بود زمین افتادی ناله می کرد جوادت به سرش می زد آه اشک در چشم ترت بود زمین افتادی مثل یک مار گزیده به خودت پیچیدی خوب شد که پسرت بود زمین افتادی..... صلی الله علیک یا اباعبدالله.... ولی افسوس به میدان دل خون برد حسین نیزه از پشت زدند و به زمین خورد حسین مسعود اصلانی📝
شام غریبان شهادت امام رضا(ع)-mc.mp3
23.64M
شام غریبان شهادت امام رضا(ع) در حرم مطهر رضوی سید مجید بنی فاطمه🎙 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊