eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
210 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع) در روز عاشورا می‌آید بر درِ خیمه می‌آیستد، خطاب می‌کند به خواهر بزرگوارش: یا اختاه! ایتینی بِوَلَدِی الرَّضیع‏ طفل شیرخوار مرا بیاور، حَتّی‏ اوَدِّعَهُ‏ برای اینکه می‌خواهم با او هم وداع و خداحافظی کنم. با اینکه مادر این طفل در آنجا حیات دارد، ولی اباعبدالله می‌خواهد ثابت کند که قافله سالار بعد از من زینب است، لذا به خواهرش خطاب می‌کند. زینب می‌رود طفل شیرخوار اباعبدالله را می‌آورد.   حسین به چهره این طفل نگاهی می‌کند. چند روز است که مادرش [سیراب نبوده است‏] خود به خود در این طفل اباعبدالله آثار گرسنگی و تشنگی پیداست. حسین که کانون محبت است، این طفل را می‌گیرد برای اینکه ببوسد. دشمن به یکی از افراد عسکر خودش فرمان می‌دهد که ببین چه هدف خوبی پیدا کردی، اگر بتوانی مهارت به خرج بدهی نشانه کنی. می‌گوید: چه را نشانه کنم؟ می‌گوید: کودک را. همان‏طور که طفل در دست اباعبدالله است، یک وقت می‌بینند مثل مرغ سربریده دارد دست و پا می‌زند. ولی حسین، آن کوه وقار، کاری که می‌کند این است که مشت‌هایش را پر از خون می‌کند و به طرف آسمان می‏پاشد: هَوْنٌ عَلَی انَّهُ بِعَینِ اللهِ‏ در راه رضای حق است و چشم حق دارد می‌بیند، دیگر بر حسین ناگوار نیست..... 🎙
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام #قسمت_بیستم 📹 بخشی از سخنرانی استاد سید حسین مومنی در حرم حضرت م
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 پس از آن که حضرت زینب(س) با خطبه پر شکوه و بلند آوازه خود در مجلس یزید از فاجعه روز عاشورا پرده برداشت، وجدان های غافل و خواب آلوده، اندکی به خود آمدند و جوش و خروشی در مردم پدیدار گشت. سخنان روشنگرانه حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع)، اساس تفکر در حادثه کربلا را در ذهن ها بنا نهاد و حاضران مجلس، تا اندازه ای حقیقت را دریافتند. یزید با دیدن اوضاع نابسامان دربارش، آزادگان را از کاخ بیرون راند و در خرابه ای جای داد که سقفی نداشت و دیوار آن ترک برداشته بود، به گونه ای که اهل بیت (علیهم السلام) می ترسیدند دیوار بر سرشان خراب شود. روزها از شدت گرما و شب ها از سوز سرما، در آن خرابه آرامش نداشتند و تشنگی و گرسنگی، آن ها را تهدید می کرد. اسیران عزادار، روزها به عزاداری و گریه بر مصیبت های خود می پرداختند و این گونه، مردم را از فجایع کربلا آگاه می ساختند و از چهره کَریهِ عاملان آن فجایع هولناک، پرده بر می داشتند... 🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 🍃🕯🍃🕯🍃🕯
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 #حرکت_کاروان_اسراء_از_کربلا_به_شام #قسمت_بیست_و_چهارم #امام_صادق (ع) از زبان #امام_سجاد (ع)
🍃🕯🍃🕯🍃🕯 رقیه بنت الحسین(ع) در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد. بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند. خبر را به یزید لعنت الله علیه رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید. بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَنِ الَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم. 😔 دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.... یارقیه....💔 😭 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 🍃🕯🍃🕯🍃🕯
همه عالم برای غربت ابا عبدالله سلام الله علیه اشک می ریزند، اما خود ابا عبدالله سلام الله علیه برای غریبی برادرش گریه می کرد. چه گذشت به دل آقا ابا عبدالله سلام الله علیه وقتی در تشییع جنازه (چون مامور به صبر بود برادر وصیت به صبر کرده بود) 😭ببیند، جنازه برادر را تیر باران می کنند. جنازه برادر را در قبرستان بقیع آورد، این چوب های تیر را از کفن و از بدن آقا جدا کرد. وقتی بدن برادر را درمیان قبر گذاشت، می گویند: آقا عمامه از سر بر داشت، شروع کرد به گریه کردن. صدا زد غارت زده آن نیست که اموالش را ببرند؛ غارت زده آن کسی است که به دست خویش برادرش را در قبر گذارد. یاالله 😭😭
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_پنجم پس از نماز صبح دوباره در چادر درمانی مستقر شدیم و دست خودم نبود که با معا
رمان گریه کودک دلم را زیر و رو کرده و من توانی برای پرستاری‌اش نداشتم که بالای سرش زانو زده بودم و دیگر نه فقط دستانم که تمام بدنم می‌لرزید. دو روز پیش در بیمارستان فلوجه دلتنگ دیدارش شده بودم، دیروز به پاس محبت بی‌منتش راهی ایران شدم و امروز پس از سه سال دوباره در آینه چشمانم جان گرفته و از همین معجزه نفسم بندآمده بود. با بی‌قراری به سروصورت کودک دست می‌کشیدم تا آرامَش کنم و می‌ترسیدم با این انگشتان لرزان به دستش سوزن بزنم که مثل چشمان بیمار او به گریه افتادم. دیدن صورت مهربانش، تمام ترس و وحشت آن شب را به دلم کشانده و میان برزخی از بی‌قراری پرپر می‌زدم. در خلوت این چادر و در گرمایی که بیش از آتش‌بازی آفتاب از آتش احساس او به دلم افتاده بود، همه اضطراب آن روزها به خاطرم آمده و فقط حس حضور و حمایتش را می‌خواستم که دوباره برگشت. قد بلند و قامت چهارشانه‌اش تمام قاب نگاهم را پر کرد و به‌نظرم تمام راه را دویده بود که نفس‌نفس می‌زد: «مادرش میگه...» او می‌گفت و به‌خدا من نمی‌شنیدم چه می‌گوید! ای کاش نگاهم می‌کرد شاید وحشت چشمانم به‌خاطرش می‌آمد و نمی‌خواست حتی لحظه‌ای نگاهم کند که چشمش به کودک ماند و با همان لحن لطیفش پرسید: «عفونت کرده؟» نمی‌خواستم اشک‌هایم را ببیند که دستپاچه به صورتم دست می‌کشیدم و همین دست‌های لرزان دلم را رسوا می‌کرد. در این لباس حتی از آن شب هم مهربان‌تر شده بود و نمی‌شد اینهمه تپش قلبم را پنهان کنم که صدایم در سینه فرو رفت و یک کلمه پاسخ دادم: «نمی‌دونم.» از نگاه سرگردانش پیدا بود از این پرستار بی‌دست و پا ناامید شده که به پشت سر چرخید و همزمان اطلاع داد: «من میرم نماز و برمی‌گردم می‌برمش!» و دوباره مقابل چشمانم از چادر بیرون رفت. در این سالها، هزاربار این صحنه را در پرده خیالم دیده و هزارحرف برای گفتن چیده بودم و حالا که برابرم جان گرفته بود، حتی نشد اشک‌های آن شب را به یادش بیاورم و حیران مانده بودم‌ تا نورالهدی برگشت. رطوبت وضو به صورتش مانده و زیرلب ذکری می‌گفت که گیجی چشمانم، نگاهش را گرفت و میان ذکرش به حرف آمد: «چی شده؟» دیگر طاقت گریه‌های کودک را نداشتم؛ با دستم اشاره کردم به او برسد و با حالی که برایم نمانده بود از چادر بیرون رفتم. آوای اذان ظهر از بلندگوی یکی از خودروهای سپاه بلند شده و من میان اینهمه آب و گِل دنبال او بودم که چشمم هر طرف می‌گشت و در این روز بهاری خوزستان، فقط شب‌های سیاه فلوجه را می‌دیدم. سه سال پیش فلوجه آزاد شد و همان زمان سه سال از سقوط شهر به دست داعش می‌گذشت. شهری که از زمان حمله آمریکایی‌ها، بهشت تکفیری‌ها و بعثی‌ها شده و حضور همین دشمنان تشنه به خون شیعه، زندگی معدود خانواده‌های شیعه در این شهر را جهنم کرده بود. فلوجه زاویه سوم مثلث بغداد و کربلا بود و ازهمین نقطه، این دو شهر و حتی مسیر اربعین را با خمپاره می‌کوبیدند و هر روز شیعیان کربلا و کاظمین، قربانی عملیات‌های انتحاری تروریست‌های حاضر در این منطقه می‌شدند. هنگام حمله داعش هم با خیانت بعثی‌ها، فلوجه بی‌هیچ مقاومتی به استقبال داعش رفت و ازهمان ابتدا جوانان بسیاری از خانواده‌های بعثی سرباز داعش شدند. در جشن بیعت سران عشایر بعثی با ابوبکرالبغدادی، به جای گوسفند یکی از اسرای ارتش عراق را مقابل پای شیوخ بعثی کشتند و این تنها برای جشن بیعت بود که همان روزهای اول، چهارصد نفر از سربازان ارتش را با شلیک مستقیم گلوله به سرشان اعدام کردند و جسد همه را در گودالی روی هم ریختند. دیگر از سرنوشت باقی اسرای ارتش بی‌خبر بودیم و هنوز نمی‌فهمیدیم چه بلایی سر این شهر آمده تا روزی که داعش عروس و دامادی را با بستن مواد منفجره به بدن‌شان تکه‌تکه کرد. در فلوجه هم مثل موصل و دیگر شهرهای تحت تصرف، داعش قوانین خودش را اجرا می‌کرد و جرم این زن و شوهر جوان تنها عدم ثبت ازدواج‌شان در دفتر شرعی داعش بود که به وحشیانه‌ترین شکل ممکن اعدام شدند. آن شب از بیمارستان به خانه برمی‌گشتم؛ ضجه‌های دختر بیچاره را می‌شنیدم که بی‌رحمانه او را برای محاکمه در خیابان می‌کشیدند، دامادش را از پشت سر با فشار اسلحه هل می‌دادند و باز باور نمی‌کردم سرانجام آن محاکمه، پاره‌پاره شدن پیکرهایشان باشد. کافی بود دختر و پسر جوانی را در شهر با هم ببینند و صورت آن دختر برایشان دلپسند باشد که به هر بهانه‌ای پسر را دست بسته با شلیک گلوله به سرش اعدام می‌کردند و دختر را به کنیزی می‌بردند... 📝 💔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔳 (ع) و حضور آقازاده شان (ع) امام رضا علیه‌السلام در لحظات احتضار، روضه «عطش» سیدالشهداء علیه‌السلام را می‌خوانَد. یکی از اثراتی که زهر بلافاصله می‌گذارد، تشنگیِ فراوانی در بدن انسان به وجود می‌آورد؛ لذا در نقلی آمده است: وقتی که امام جواد علیه‌السلام بر بالین پدر حاضر شدند و سر آن حضرت را به دامن گرفتند، امام رضا علیه‌السلام به او فرمودند: بُنیَّ مُحمّد! عَلَیَّ بِشَئٍ مِنَ المٰاء ▪️پسر جانم ای محمد! اندکی آب برای بیاور فَلمّا أدنَی الماءَ مِن فَمِهِ بَکیٰ و قالَ ▪️ وقتی‌که امام جواد علیه‌السلام ظرف آب را به نزدیک لب‌های مبارک پدر آوردند، امام رضا علیه‌السلام به گریه افتادند و خطاب به «آب» فرمودند: یٰا مٰاء! أنتَ الّذی مُنعَ مِنکَ جَدّیَ الحُسین علیه‌السلام بِکربلاء؟! ▪️ای آب ! تو همانی أستی که جدّم حسین علیه‌السلام در سرزمین کربلا از تو محروم شد؟! 😭😔 📚العبرة الساکتة ج۲ ص۵۱۴ 📚الطریق،کاشی، ج۳ ص۵۴۸ 🏴 🏴 التماس دعا دارم🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. مادرش این شبِ جمعه که زیارت آمد مثل هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد کربلا از نفس افتاد و ملائک دیدند مادری با بدنی غرق جراحت آمد... 🏴
📍هتک حرمت پیکر مجلس شراب خواری صهیونیست ها بر روی پیکر مطهر شهید یحیی سنوار. 🔹️سلام بر آن آقایی که در مجلس شراب به دندان هایش چوب می‌زدند... و همچنان هر روز کربلاست هر روز عاشوراست.... 😔
سرلشکر باقری: تهاجم تروریست‌ها به سوریه طراحی آمریکایی - عبری است. رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در گفت‌وگو با وزیر دفاع روسیه و روسای ستاد ارتش عراق و سوریه با تاکید بر اینکه تهاجم گروه‌های تروریستی تکفیری در سوریه گام اول یک سناریوی خطرناک برای منطقه است، گفت: همزمان بودن این تهاجم با آتش‌بس شکنندۀ رژیم صهیونیستی با لبنان، بیانگر یک توطئۀ هماهنگ آمریکایی - عبری برای تضعیف سوریه، هم‌پیمانان و محور مقاومت است. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
3.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُون مسلمانان بی مادر شدیم...! مراسم تشـییع پیکر مادرشهیده ام امشب، نیمه های شب مکان: مدینه، کوچه بنی هاشم نشانی: علامت سوختگی درب منزل ارادتمندان، لطفا بنا به معذوریت هایی آستین به دهان گریه کنند... 😭😭 (س) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊