eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
240 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
📬 سلام روحشان شاد یک سوال داشتم چرا از بین این همه شهید رفتید سراغ این شهدا؟ قطعا بدون علت نیست. ---------------------------- علیکم سلام زنده باشید ممنونم.🌺🍃 برای شهید پاشاپور همون موقع ایشون به شهادت رسیدند به دلم افتاد که براشون کانالی ایجاد کنم حالا به خاطر خودشون و اون اراداتشون به حاج قاسم. کار دلیه میخواستم یادشون زنده بمونه طبق فرموده رهبرانقلاب در مورد شهدا، از قبل هم همسر خواهرشون رو می شناختم البته بعد از شهادتشون، داشتم از مزار شهید دفاع مقدسی می اومدم که همان قطعه هست، یک دفعه ای دیدم مزار شهید مدافع حرمی آنجاست. سال ۹۷ بود به نظرم این اتفاق. دیدم چندتا دختر نوجوان هم حسابی دارند به مزار می‌رسند و مرتب می‌کنند. رفتم و صحبت کردم با شهید و بساط آشنایی باز شد.... الحمدلله. یادش بخیر انگار جای بکری پیدا کرده باشید... بعد اینکه کانال شهید پاشاپور رو زدم حوالی اسفندماه ۹۸ خواب خاصی از شهید پاشاپور دیدم که مقصودشون این بود که همراه اسم من اسم شهید محمد پورهنگ رو هم بیار باهم باشیم. اینطور شد که شکرخدا از سال ۹۸ فعالیت دارم در موردشون و البته در گرداندن کانال خیلی کمک می کنند خودشون حالا به روش های مختلف. پیام ناشناس👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_چهل_و_پنجم زمستان سال ۲۰۲۴ حال و هوای عجیبی داشت؛ به‌ویژه برای من که چهار
رمان در مسیر، نورالهدی با هیجان از حملات محور مقاومت می‌گفت و ترجیع‌بند تمام حرف‌هایش، حمایت‌های ایران بود. انگار بنا بود به جبران اینهمه سال غصه و حسرت، پروردگار چشمم را روشن کند که نورالهدی می‌گفت پس از مراسم کرمان، برای زیارت به مشهد و قم می‌رویم و این نخستین بار بود که می‌خواستم زائر امام رضا (علیه‌السلام) و حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) باشم که از شوق پر در آورده بودم. ساعتی بعد از اذان ظهر به کرمان رسیدیم و دیدم به عشق حاج قاسم، گلزار شهدای شهر محشر شده است. در دو سوی خیابان اصلی گلزار شهدا، شبیه جادۀ اربعین موکب‌های متعددی برپا شده بود؛ نغمۀ مداحی‌های پرشوری که در فضا می‌پیچید، حال و هوایی تماشایی به پا کرده و من و نورالهدی هم‌قدم با زائرین به سوی مزار حاج قاسم می‌رفتیم. دلم پیش ابومهدی مانده بود و نورالهدی با شیرین‌زبانی برایم توضیح می‌داد: «ابومهدی وادی‌السلام نجف دفن شده، برگشتیم ان‌شاءالله یه روز با هم میریم!» سپس با نگاهش میان جمعیت چرخی زد و با خنده پیش‌بینی کرد: «تو این شلوغی می‌ترسم نتونیم بریم سر مزار حاج قاسم!» تعداد زائرین در مسیر گلزار هر لحظه بیشتر می‌شد و از زن و مرد و پیر و جوان و حتی کودکان خردسال همه حاضر بودند. موکبی که در چند قدمی‌مان بود به سوی مردم آب تعارف می‌کرد و تا خواستم یک بطری آب از دست خادم موکب بگیرم، صدای وحشتناکی تنم را لرزاند و جیغم در گلو شکست. انگار آسمان بر زمین افتاده باشد، جایی را نمی‌دیدم جز دود و خاکی که چشمانم را پُر کرده بود و در میان هیاهوی وحشت‌زدۀ مردم، جیغ‌های پی‌درپی نورالهدی را می‌شنیدم: «کجایی آمال؟» مردم وحشتزده به هر سو می‌دویدند، ضجه‌های "یاحسین" و "یازهرا" قلبم را آب می‌کرد و نورالهدی را دیدم که به سمت انتهای خیابان می‌دود. چشمانم با پریشانی در فضا می‌چرخید و تازه می‌دیدم تنها چند متر جلوتر از ما قیامت شده است. زمین همچنان از خاک و دود می‌جوشید و نورالهدی درست به سمت محل انفجار می‌دوید. نمی‌فهمیدم چه می‌کند و بی‌اختیار جیغ می‌زدم تا برگردد که پیکرهای پاره‌پاره و غرق خون، نفسم را گرفت. نورالهدی می‌خواست خودش را به مجروحین برساند که درست در مسیر زائران و مقابل یکی از موکب‌ها، انفجاری وحشتناک همه‌چیز را از هم متلاشی کرده بود. پرستار بودم و با این حال تا آن لحظه اینهمه خون و جراحت و بدن تکه‌تکه یکجا ندیده بودم که رمق از قدم‌هایم رفت و میان خیابان و بین مردمی که وحشت‌زده به هر سو می‌دویدند، مات و متحیر ماندم. 😔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_چهل_و_ششم در مسیر، نورالهدی با هیجان از حملات محور مقاومت می‌گفت و ترجیع‌بن
رمان نورالهدی مثل اینکه تازه من را دیده باشد، با فریاد فرمان می‌داد: «بدو آمال! بیا اینجا!» و من از وحشت جرأت جم خوردن نداشتم. من و نورالهدی هر دو پرستار بودیم و باید کاری می‌کردیم اما نه تنها به دست و پایم که حتی نایی به نگاهم نمانده بود و از ترس به خودم می‌لرزیدم. چند نیروی اورژانس ایران به سمت محل حادثه می‌دویدند و شنیدم نورالهدی وحشتزده صدایم می‌زند: «آمال بدو به این بچه برس!» زنی چند قدم آن طرف‌تر در حاشیه خیابان پای درختی افتاده بود؛ صورتش روی زمین بود، چادرش دورش پیچیده و دختر بچه‌ای کوچک کنارش نشسته و بدن کوچکش از ترس رعشه گرفته بود. با لب و دندان لرزان مدام مادرش را صدا می‌زد و به‌گمانم زن از هوش رفته بود که تکانی نمی‌خورد. حجم خاک مانده در هوا و ضجه و نالۀ مردم، تمام توانم را گرفته و باید به داد این مادر و کودک می‌رسیدم که به هزار جان کندن، خودم را بالای سرشان رساندم. صورت گرد و گندمگون دختربچه، غرق اشک بود و بمیرم که یک لحظه رعشۀ دست و پایش آرام نمی‌گرفت، لب و دندانش از ترس به هم می‌خورد و با زبانی که به لکنت افتاده بود، مادرش را صدا می‌زد. ردّ خون از زیر چادر زن جاری بود، هر دو دستم را زیر تنش انداختم و به هر زحمتی بود او را روی زمین برگردانم. چشمانش بسته بود، صورت ظریفش به سفیدی می‌زد و احساس کردم نفس نمی‌کشد. نگاه ناامید دخترک معصوم به مادرش بود و من می‌ترسیدم از دست رفته باشد که سراسیمه نبضش را گرفتم، اما انگار جریان خون در رگ‌هایش متوقف شده بود. صورتم را نزدیک صورتش بردم تا دلم به جریان تنفسش خوش باشد اما هیچ حرارتی حس نمی‌شد. سرم را نزدیک بدنش بردم به امید اینکه تپش قلبش را بشنوم و همان لحظه دیدم قفسۀ سینه و پهلویش از ترکش‌های انفجار شکافته و او انگار همان لحظۀ اول به شهادت رسیده بود که به خوابی عمیق فرو رفته و دخترش چشم‌انتظار پاسخی همچنان صدایش می‌زد. نورالهدی تلاش می‌کرد خونریزی پای بانویی را کمتر کند و من مانده بودم با این مادر شهید و کودک وحشتزده‌اش چه کنم که بی‌اختیار دخترک را در آغوشم کشیدم... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
آن مست همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود.... دشمنان حتی از زائران مزار حاج قاسم هم می ترسند.‌‌‌... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ اي آنكه تو را عنايت از چند ولي است از نسل حسن هستي و حُسنت ازلي است حقا كه ثواب آستان بوسي تو همپاي زيارت حسين بن علي است ✍ ژوليده نيشابوري مبارکباد @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊 _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
﷽ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ۗ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِنْ لَا يَعْلَمُونَ و چون به آنان گفته شود كه شما نيز همانند ديگر مردمان ايمان بياوريد، مى‌گويند: آيا ما نيز همانند بيخردان ايمان بياوريم؟ آگاه باشيد، كه آنان خود بيخردانند و نمى‌دانند. آیه ۱۳/ بقره📝 : ۱- ارشاد و دعوت اولياى خدا، در منافقان بى‌اثر است. «قِيلَ ... أَ نُؤْمِنُ» ۲- منافقان، روحيّه امتياز طلبى و خود برتربينى دارند. «أَ نُؤْمِنُ» ۳- تحقير مؤمنان، از شيوه‌هاى منافقان است. «كَما آمَنَ السُّفَهاءُ» ايمان داشتن و تسليم خدا بودن، در نظر منافقان سبك مغزى است. ۴- مسلمانان بايد هوشيار باشند تا فريب ظواهر را نخورند. «أَلا» ۵- در فرهنگ قرآن، تسليم حقّ نشدن، سفاهت است. «إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ» ۶- بايد غرور متكبرانه منافق، شكسته وبا آن مقابله شود. «إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ» ۷- افشاى چهره دروغين منافق، براى جامعه اسلامى ضرورى‌است. «هُمُ السُّفَهاءُ» ۸- بدتر و دردآورتر از هر دردى، جهل به آن درد است. «لكِنْ لا يَعْلَمُونَ» @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تشرف خدمت امام زمان(عج)/ داستان شیخ مرتضی زاهد آسید مهدی گفت شما بی صاحب نیستید! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. بهتر زِ صد طبیب و مداوا و مرهم است یک جرعه چای روضه‌ هر هفته‌ات حسین(ع) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
چندروز پیش اینترنشنال یه پست گذاشته بود که هزینه وعده صادق ۲ به ازای هرایرانی ۱.۶۰۰.۰۰۰ تومان بوده.... یکی کامنت گذاشته بود، سپاه شماره کارت بده دنگ بذاریم هرشب بکوبه اسرائیل رو😁 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊