کجاست جای رسیدن
و پهن کردن یک فرش
و بیخیال نشستن... ؟
#سهراب_سپهری📝
عصرتون بخیر 🧁☕️
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_چهل_و_چهارم گیج و گنگ فقط نگاهم میکرد و من در آستانۀ آزادی از هیجانِ رهای
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_چهل_و_پنجم
زمستان سال ۲۰۲۴ حال و هوای عجیبی داشت؛ بهویژه برای من که چهار سال از عراق دور بودم و حالا هر شب خبر شلیک موشک از پایگاههای مقاومت به محل استقرار نیروهای آمریکایی، حیرتزدهام میکرد.
آخرین شبی که از بغداد رفتم، اتومبیل حاج قاسم و ابومهدی توسط پهپادهای آمریکایی هدف قرار گرفته و حالا صید هر شب پهپادهای مقاومت عراق، بندر ایلات اسرائیل و پایگاه عینالاسد آمریکا بود.
به انتقام سیل خونی که رژیم صهیونیستی در غزه به راه انداخته بود، گروههای مقاومت از فلسطین و لبنان و عراق و یمن، هر شب نقاط مختلف اسرائیل را میزدند و همین خبرها میتوانست بر داغ دیدن اینهمه مصیبت در غزه، کمی مرهم باشد.
چهارسال پیش کارم را در بیمارستان از دست داده بودم و در حال حاضر نیازی به نیروی جدید نداشتند، دلم میخواست خودم را مشغول کاری کنم بلکه روح آزردهام کمی آرامش پیدا کند و چه آرامشی بهتر از زیارت که به همراه پدر و مادرم راهی کربلا شدیم.
هوا سرد بود و کنج حرم، دنجترین جایی بود که میشد تمام سختیهای زندگیام را زار بزنم و به خدا، امام حسین (علیهالسلام) ناز تمام اشکهایم را میخرید که هرچه گریه میکردم، حالم بهتر میشد و پس از ساعتی، سبک و سرحال از حرم بیرون آمدم.
وارد حرم حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) که شدم، قصه کمی فرق داشت؛ حضرت عباس (علیهالسلام) همیشه پناه درددلهای ما اهالی عراق بود و همینکه چشمم به ضریح زیبایش افتاد، سر به شکایت گذاشتم.
هرآنچه در دلم از عامر بود و هر دردی که به تنم مانده بود، همه را برای حضرت میگفتم و هنگام وداع، تمنا کردم: «یا حضرت عباس! من زورم به عامر نرسید، هرچقدر تونست اذیتم کرد اما من حریفش نبودم، انتقام منو از این نامرد بگیرید!»
هنوز نگران بودم که سرم را روی چهارچوب در ورودی حرم قرار دادم و دردمندانه قول گرفتم: «آقا نذارید آبروم رو ببره!»
و با همین جمله سرنوشتم را به حضرت سپردم که با خیال تخت از کربلا بیرون آمدم و به عشق زیارت امام کاظم و امام جواد(علیهماالسلام) عازم کاظمین شدیم.
حرم کاظمین عین بهشت بود و با قلبی که حالا سبک شده بود، این زیارت بی نهایت به کام دلم میچسبید.
با اعجاز جداییام از عامر، انگار از نو متولد شده و پروردگار دوباره زندگی را به من هدیه کرده بود که دستم به ضریح دو امام مهربانم مانده و از خدا میخواستم بهترینها را نصیبم کند.
عطر پیچیده در هوای حرم، بهقدری حالم را خوش کرده بود که تمام خاطرات خوب گذشته به خیالم آمده و دلم میخواست نورالهدی را ببینم.
همانطور که با پدر و مادرم کنج صحن نشسته بودیم و نغمۀ مناجات در حرم پیچیده بود، با نورالهدی تماس گرفتم.
باورش نمیشد عراق باشم که حتی از جدایی ما بیخبر بود و چند دقیقه طول کشید تا ماجرا را خلاصه برایش بگویم؛ او با هر کلمه گیجتر میشد و من تنها یک تقاضا داشتم: «دلم برات خیلی تنگ شده، من الان حرم هستم، میای ببینمت؟»
فاصلۀ منزلش در بغداد تا کاظمین زیاد نبود و ساعتی مانده به اذان مغرب به حرم رسید. دیدن نازنینترین رفیقم بعد از سالها دوری، برای اینهمه تنهاییام بهترین نوشدارو بود که مثل جانم او را در آغوشم کشیدم.
دخترانش نوجوان شده و حیدر که ساعتی پس از شهادت پدرش به دنیا آمده بود، چهار ساله بود و با شیطنت روی فرشهای صحن میدوید و بازی میکرد.
در این روزهای ابتدای زمستان، غروب کاظمین چندان سرد نبود که کنار هم در صف نماز نشستیم و او مدام با مهربانی از حال و روزم میپرسید و صورت شکستهام نگفته، پاسخش را میداد.
حرف برای گفتن زیاد بود و من نمیخواستم از تلخترین روزهای عمرم در کنار عامر خاطرهای در ذهنم زنده شود که از تمام قصۀ غربت این سالها به شب رفتنم از فرودگاه بغداد رسیدم: «اون زمان خیلی دلم میخواست عراق باشم و تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم.»
از یادآوری شهادت حاج قاسم و ابومهدی پس از چهارسال، انگار داغ رفتن ابوزینب در قلبش تازه شده بود که کاسۀ صبرش شکست و اشک از هر دو چشم روشنش میچکید.
من هم در تمام این سالها عقدۀ عزاداری برای شهدای مقاومت به دلم مانده بود که با هر روضۀ نورالهدی که از آن روزها برایم میخواند، گریه میکردم و همزمان آوای اذان مغرب در آسمان حرم پیچید.
نماز را با حال خوشی که در جوار حرم دو امام مهربانم پیدا کرده بودم، خواندم و پس از نماز مثل اینکه تازه به خاطر نورالهدی آمده باشد، با شادی خبر داد: «دوست داری برای مراسم سالگرد حاج قاسم بریم ایران؟»
خوب فهمیده بود دلم چه میخواهد و مثل همیشه برای هر برنامهای پُر از انگیزه و شور و نشاط بود که فرزندانش را به مادرش سپرد و با کاروانی از بغداد، عازم شهر کرمان شدیم...
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
﷽
أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَٰكِنْ لَا يَشْعُرُونَ
آگاه باشید آنها (منافقان) خود مفسدند ولی نمیدانند.
آیه ۱۲/#سوره بقره📝
#استاد_قرائتی:
۱- مسلمانان بايد به ترفندها و شعارهاى بهظاهر زيباى منافقان، آگاه شوند. «الا»
۲- بلندپروازى و خيالپردازى مغرورانهى منافق، بايد شكسته شود. «إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ»
۳- منافقان دائماً در حال فساد هستند. «هُمُ الْمُفْسِدُونَ»
۴- زرنگى اگر در مسير حقّ نباشد، بىشعورى است. «لا يَشْعُرُونَ»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
34.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تشرف یک خادم مسجدی خدمت امام زمان (عج) به روایت مرحوم آیت الله ناصری
🍃تشرف خدمت امام زمان(عج)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📹 تشرف یک خادم مسجدی خدمت امام زمان (عج) به روایت مرحوم آیت الله ناصری 🍃تشرف خدمت امام زمان(عج) @s
حتما فیلم رو ببینید از دست ندید....
التماس دعا
دلتون شکست.... خیلی التماس دعادارم
.
مُتعجّب نشو از من که چرا گیر توام
شکر چایى تو حُکم نمک را دارد...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
بچه های مدافع حرم اکثریت هدفشون منیت نیست که واسه دفاع از حرم میرفتند. اصلا رفتنشون از خود گذشتن هست. باهاش یه جاهایی بودم که تواضع و فروتنی داشت نسبت به زیردستاش؛ ولی شوخ طبعی و شیطنت خُب جدا از این حرفا بود، یعنی اگه میفهمید یکم داری زرنگی میکنی اذیتت میکرد....😉
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_دوست_شهید_پورهنگ_و_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
دوستان امروز سالگرد پدربزرگ مادری من هست، امکانش بود براشون فاتحه ای بفرستید.
بابا بزرگ بچه که بودیم ما رو میبرد توی اتاق خودش و آجیل می ریخت دستمون. یه کمد داشت از اجیل و خوراکی. 😅
کسی بود که وقتی نوزاد بودم اذان رو خودش برای من خوند. آدم معتقد و مذهبی ای بود و یه بخشی از مذهبی شدنم نفس پدربزرگم بود در آغاز زندگی...
دوم دبستان بودم که به رحمت خدا رفتند.
روحشون شاد💐
11.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا تسلیم اسراییل نمیشید؟؟
چرا این همه مقاومت؟؟
بگید باشه هر چی تو میگی تموم شه بره دیگه....
جواب در کلیپ👆🎞
#وعده_صادق
#نابودی_اسرائیل
#حزب_الله_زنده_است
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سلام وعرض ادب
خدا رحمت کنه پدر بزرگ شمارو .
سرسفره حضرت امیر مهمان باشند انشاالله .
#ارسالی_اعضا
---------------------------
علیکم سلام و رحمت الله و برکاته
زنده باشید خیلی ممنونم، اِن شاءالله
اموات شما هم محشور با خوبان عالم باشند اِن شاءالله💐
پیام ناشناس👇🌹
✉️daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊