eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
239 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🌱 در عصر غیبتش؛ ڪه جهـان ڪربلا شده باید برای عشق ، علی‌اڪبری ڪنیم... عید بزرگ✨ ✨ مبارکباد✨ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتادم در همه خیابانها #پرچم_سیاه شهادت امام علی (ع) بر پا شده
💠 | دقایقی به اذان مغرب مانده بود که مجید با لبهایی خشک از و چشمانی که از شدت تشنگی گود افتاده بود، به خانه بازگشت. دلم میخواست مثل روزهای نخست در مقابل این همه ، بانویی مهربان و خوشرو باشم، ولی اندوه پنهان در دلم آشکارا در چشمانم پیدا بود که با نگاه مهربانش به دلداری ام آمد و پرسید: "حال مامان چطوره؟" نومیدانه سرم را به زیر انداختم و با صدایی که میان گلویم دست و پا میزد، پاسخ دادم: "خوب نیس مجید، اصلاً خوب نیس!" همانطور که نگاهم میکرد، دیدم که از سوز محنت بارم، چشمانش آتش گرفت و به جای هر جوابی، اشکی را که به میهمانی چشمانش آمده بود، با چند بار زدن مهار کرد و ساکت سر به زیر انداخت. افطارمان با همه شیرینی شربت و خرمایی که میانش بود، از هر شب دیگر سپری شد که نه دیگر از شیرین زبانیهای زنانه من بود و نه از خنده های مجید! سلام نماز را که دادم، دیدم مجید در چهار چوب در اتاق با ایستاده تا نمازم تمام شود. پیراهن را پوشیده و با همان مفاتیح کوچک، مهیای رفتن شده بود. در برابر نگاه ، قدم به اتاق گذاشت، مقابلم روی زمین نشست و منتظر ماند تا تمام شود. ذکر آخر را که گفتم، پیش دستی کردم و پرسیدم: "جایی میخوای بری؟" سرش را پایین انداخت و با صدایی گرفته پاسخ داد: "دلم نمیخواد تو این وضعیت بذارم الهه جان! ولی میرم تا برای دعا کنم!" سپس آهسته سرش را بالا آورد تا تأثیر کلامش را در نگاهم ببیند و در برابر سکوتم با مهربانی ادامه داد: "راستش من خیلی اهل هیئت و نیستم. ولی شبهای قدر دلم تو خونه بمونم!" و من باز هم چیزی نگفتم که غمگینی روی صورتش نقش بست و گفت: "امشب میخوام برم بگیرم و برای شفای مامان دعا کنم!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_یکم دقایقی به اذان مغرب مانده بود که مجید با لبهایی خش
💠 | همچنانکه را می پیچیدم، زیر لب زمزمه کردم: "التماس دعا!" میترسیدم کلامی بیشتر بگویم و از احساس با خبر شود که چطور از صبح دلم برای توسلهای شیعه وارش به تب و تاب افتاده و به این آخرین روزنه اجابت، چشم امید دارم که سکوتم طولانی شد و پرسید: "الهه جان! ناراحت نمیشی تنهات بذارم؟" کمرنگی زدم و با لحنی لبریز عطوفت جواب دادم: "نه مجید جان! نیستم، برو به سلامت!" از آهنگ صدایم، دلش آرام گرفت، از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت. پشت در که رسید، به سمتم برگشت و با تأکید کرد: "الهه جان! اگه کاری داشتی یه زنگ بزن." و چون تأییدم را دید، در را گشود و رفت و من ماندم با که روی دلم ماند و حرفی که نتوانستم به زبان بیاورم! تردید داشتم که آیا راهی که مرا به آنچه میخواهم میرساند یا بیشتر دلم را معطل میکند! میترسیدم که عبدالله باخبر شود و نمیتوانستم نگاه ملامتبارش را تحمل کنم! میترسیدم پدر بفهمد و با لحن و تندش، مرا به باد سرزنشهای پر غیظ و غضبش بگیرد! ولی... ولی اگر آن سوی همه این ترس و تردیدها، پُلی بود که مرا به دلم میرساند و سلامتی را به تن رنجور مادرم باز میگرداند، چه داشت که با اما و اگرهای ، از بازگشت خنده به صورت مادرم کنم و آنچنان عاشق مادرم بودم که همه این ناخوشیها را به جان بخرم و به سمت بدوم. فقط دعا میکردم دیر نشده و مجید نرفته باشد و هنوز قدم به بالکن بودم که صدای به هم خوردن در حیاط، خبر از رفتن مجید داد و امیدم را برای رفتن کرد، ولی برای پیوستن به این پُر شور و به قدری انگیزه پیدا کرده بودم که چادرم را به سر انداخته و با گامهایی بلند، از پله ها سرازیر شدم و طول حیاط را به شوق رسیدن به مجید دویدم. از در که شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغهای کوچه میرفت و هر لحظه از من میشد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنانکه به سمتش ، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد! نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که زده پرسید: "چی شده الهه؟" نمیدانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که میخواهم با تو بیایم و چون تو بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم: "میشه منم بیام؟" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 فوری دعوت سید حسن نصرالله به اجتماع قلبها به مناسبت ان شاالله طرح اجتماع قلوب در شب نیمه شعبان راس ساعت 8/30 به وقت مکه مکرمه (22به وقت ایران) در 80 کشور اجرا خواهد شد. دعا و استغاثه برای ظهور منجی و تلاوت دعای هفتم صحیفه سجادیه برای ریشه کن شدن کرونا و دفع بلا اگر شما هم مایل به همراهی دیگران در این اجتماع قلوب هستید برای دوستانتان ارسال فرمایید . 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 نشر حداکثری فوری لطفا 📢 Urgent: Urgent Seyyed Hassan Nasrallah's invitation to the gathering of hearts on the occasion of mid-Sha'ban God willing, the heart gathering project will be implemented in 80 countries on the night of mid-Sha'ban at 8:30 AM Mecca time (22 PM Iranian time). Prayer and supplication for the reapearance of the saviour and recitation of the seventh prayer of Sahifa Sajjadieh for the eradication of the corona and repulsion of calamity If you want to accompany others in this community of hearts, send it to your friends, too @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
التماس دعا✨🌹 شبتون شهدایے☕️🍬 اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 از آن زمان که خودم را شناختم ای عشق به هر شنیدن دلم تکان خورده ست... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌷پس از ولادت محمدعرفان، پدر تاکید داشت که : «اولین مقصدی که فرزندمان را می‌بریم، باید مسجد جمکران باشد! می‌خواهم او را برای تمام عمر، بیمه کنم!» ✨و همراه نوزاد چندروزه‌مان راهی جمکران شدیم.‌ ابتدا موسی شکلات‌هایی را که خریده بود در صحن پخش کرد و سپس محمدعرفان را، رو به گنبد سبز جمکران در آغوش گرفت و گفت : «امامِ زمانم، می‌خواهم فرزندم سرباز شما باشد. می‌خواهم محمدعرفانم مهدی‌یار و یاور شما باشد. دعا کنید فرزندانم سرباز شما بشوند و من و مادرشان نیز در راه عشق و ارادت به شما ثابت قدم بمانیم و خادم شما باشیم. دعا کنید عاقبت به خیر بشویم. امامِ ما، دعایمان کنید در سختی‌های زندگی، وسوسه شیطان از مسیرتان منحرف‌مان نکند. امام عصر (عج)، دستان خالی‌مان را بگیرید و کمک‌مان کنید!» @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
ساده گرفته‌ایم آمدنت را.mp3
5.35M
تلنگری| ویژه ⚠️ نکند ما هم "جــا" بمانیم ! - کسانی که از کربلا " جا ماندند " آدمهای عجیبی نبودند! فقط باور نداشتند عاقبت بخیری در گرو یاری امام زمانشان است 💥 #⃣ 🎤 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🎆 لوح | 🌙 ، مظهر امید به آینده 🔹 نیمه‌ی شعبان، مظهر امید به آینده است؛ بقیه امیدها ممکن است بشود، ممکن است نشود؛ امّا امید به اصلاح نهایی به‌وسیله‌ی حضرت صاحب‌‌‌‌الزّمان امید غیر قابل تخلّف است. السَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه. ۹۷/۲/۱۰ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊