🦋روشی برای جذب نوجوانها و جوانها
دانیال با برخوردهای چکشی مخالف بود و میگفت:
⛔️«این شیوۀ درستی برای جذب کردن نیست. باید ابتدا با این افراد دوست شویم، آنها را به هیئت بیاوریم؛ اگر هم مشکلی دارند باید به نرمی تذکر دهیم تا فراری نشوند. نقصهایشان را به رویشان نیاوریم و از اشکالاتشان چشمپوشی کنیم. باید با آگاهی پیش برویم، شخصیتها را بشناسیم و با شیوۀ خودشان با آنها ارتباط بگیریم تا جذب شوند.»
✔️اگر هم قصد امر به معروف و نهی از منکر داشت، حتماً با ملایمت برخورد میکرد.
#شهید_دانیال_صفری🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از شاهکارهای امام راحل پایهگذاری #روز_قدس بود.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
ما در کشورمان دو روز ملی داریم که مردم یکپارچه به خیابانها میآیند؛ یکی روز پیروزی انقلاب اسلامی و دیگری روز قدس. به این معنا که روز ۲۲ بهمن با روز قدس مترادف شده است.
#القدس_النا🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_هجدهم دقایقی نگذشته بود که #پزشک به همراه یکی از #پرستاران که
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_نوزدهم
سپس به چشمانم #دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: "مادر جون اگه میخوای بچه ات #سالم به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو #تقویت کنی! بیخودی هم خودخوری نکن که خونت #خشک میشه!" و باز رو به مجید کرد و جمله آخرش را گفت: "شما برید #حسابداری، تصفیه کنید." و به سراغ #بیمار دیگری رفت.
مجید با چشمانی که همچون یک شب #مهتابی میدرخشید، نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید: "الهه! #باورت میشه؟" و من که هنوز در بُهت بهجت انگیزِ خبر #مادر شدنم مانده بودم، نمیتوانستم به چیزی جز #موهبت آسمانی و پاکی که در دامانم به #ودیعه نهاده شده بود، بیندیشم که دوباره مجید صدایم کرد: "الهه جان..."
نگاهم را همچون پرنده ای رها در #آسمان چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم را #پوشانده بود، بی اختیار پاسخ دادم: "جانم؟" و چه ساده #دلخوری دقایقی پیش از #یادمان رفت که حالا با این حضور #معصومانه در زندگیمان، دیگر جایی برای دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که #شبیه رقص تنِ آبیِ آب روی شنهای نرم #ساحل بود، زیر گوشم زمزمه میکرد: "الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی، خدا بهمون چه هدیه ای داده؟!!!"
بعد از مدتها، از اعماق وجودم میخندیدم و با نگاه #مشتاق و منتظرم تشویقش میکردم تا باز هم برایم بگوید از #بارش رحمتی که بر #سرمان آغاز شده بود: "الهه جان! میبینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون رو #شاد کنه؟ میبینی چطور میخواد چشم هردومون رو روشن کنه؟"
و حالا این اشک #شوق بود که پای چشمم نشسته و به #شکرانه این برکت الهی از باریدن دریغ نمیکرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از #پنجره زندگی به قلبهایمان #تابیده بود که دنیا با همه غمهایش بر سقف زندگیمان آوار شده و این همان جلوه #عنایت پروردگار مهربانم بود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔰 لوح | از سنگ تا موشک
🔻رهبر انقلاب: مجاهدت فلسطینیان و خون پاک شهیدان مقاومت، توانسته است این پرچم مبارک را برافراشته نگهدارد و قدرت درونی جهاد فلسطینی را صدها برابر کند؛ جوان فلسطینی یک روز با پرتاب سنگ از خود دفاع میکرد و امروز با پرتاب موشک نقطهزن به دشمن پاسخ میدهد.
۱۴۰۰/۲/۱۷
#القدس_أقرب
#تغییر_موازنه_فلسطین
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
شهدِ شیرینِ شهـادت را
کسانی می چشند که
شهد شیرین گناه را
نچشیده باشند...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌱
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🥀🌱
شبتون شهدایے❤️🌱
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
قاب دلم
نقش حسین است و بس
️ ذکر لبم
نام حسین است و بس
️روز قیامت
که همه عاجزند
️چشم تَرَم
سوی حسین است و بس...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
وصیت نامه ام را بخوانید...
تنها میراثم برای ارث سنگر است،
همه وارث باشید!
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
142.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿 دعای افطار:
بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ] مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم
التماس دعای فرج
#ماه_مبارک_رمضان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
بسوزان هر طریقی می پسندی
که آتش از تو و خاکستر از من
بکش چون صید و در خونم بغلطان
تماشا کردن از تو پرپر از من...
#اللهم_الرزقنا_شهادت🥀
#شهید_مصطفی_محمدمیرزایی🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_نوزدهم سپس به چشمانم #دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: "مادر جون
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_بیستم
با دستمال سفیدی که در دستم بود، #آیینه و شمعدان های روی میز را تمیز کردم و پرده های حریر اتاق خواب را کنار زدم تا نسیم #خوش_عطر صبحگاهی به خانه ام سلام کند که به یُمن ظهور #احساسی تازه و پرطراوت در وجودم، چند روزی میشد که حال خوشی پیدا کرده و دوباره #زندگی با همه زیبایی اش به رویم لبخند میزد.
حدود یک ماه و نیم از #حضور این زیبای تازه وارد در وجود من میگذرد و در همین مدت #کوتاه، چقدر به حس حضورش #خو گرفته و چقدر وجود ناچیزش را باور کرده بودم که دیگر جزئی از جانم شده بود. روی اُپن #آشپزخانه دیگر جای خالی نمانده بود که پُر از خوراکیهای #تجویزی پزشک زنان و متخصص تغذیه و نوبرانه هایی بود که هر شب #مجید برایم میخرید؛ از ردیف قوطی های پسته و فندق و بادام هندی گرفته تا #رطب و مویز و انجیر خشک و چند مدل شیرینی و شکلات.
طبقات یخچال هم در #اختیار انواع ترشی و آلوچه و لواشک های متنوع برای من و میوه های #رنگارنگی بود که هر روز سفارش میدادم و مجید شب با دست پُر به خانه می آمد که به برکت این هدیه الهی، بار دیگر #چلچراغ عشق مجید در دلم روشن شده و بازار محبتمان دوباره رونق گرفته بود.
حالا خوب میفهمیدم که آن همه #کج خلقی و تنگ #حوصلگی که هر روز در وجودم بیشتر #شعله میکشید، نه فقط به خاطر مصیبت مادر و کینه ای که از توصیه های #شیعه_گونه مجید به دل
گرفته بودم که بیشتر از بدقلقی ها و ناز کردن های این #نازنین تازه وارد بوده و دیگر میدانستم بایستی چطور مهارش کرده و مُهر داغش را با رفتار #سردم بر دل مجید مهربانم نزنم.
گرچه هنوز گاهی میشد که خاطره #تلخ آن روزها به سراغم می آمد و بار دیگر آیینه #دلم را از دست مجید مکدر میکرد، ولی من دیگر خودم نبودم که بخواهم باز با همسر #مهربانم سرِ ناسازگاری گذاشته که به #حرمت یک امانت بزرگ الهی، مادر شده و بیش از هر چیزی باید خوب #امانتداری میکردم که این را هم از مادرم آموخته بودم.
چقدر دلم میخواست این روزها کنارم بود و با دستهای #مهربانش برایم مادری میکرد! خوب یادم مانده بود که وقتی خبر بارداری #لعیا و یا عطیه را میشنید، تا چه اندازه #خوشحال میشد و اشک شوق در چشمان با #محبتش حلقه میزد و چه میشد که امروز هم در این خانه بود و از شنیدن مژده مادر شدن دختر یکی یک دانه اش، #هلهله میکرد و دو رکعت نماز شکر میخواند!
اما افسوس که هنوز سکوت جای خالی اش، گوشهایم را کَر میکرد و دیدن زنی #جوان و خودشیفته در خانه اش، دلم را #آتش میزد، ولی چه میشد کرد که مشیت الهی بود و با همه بیقراری های گاه و بیگاهم، #سعی میکردم که به اراده پروردگارم #راضی باشم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊