صحن و سرای باشکوه آقای غریب کربلا📸
غریب مانده دلـ💔ـم ای غریـ🍂ـب ادرکنی
یگانه قـ🍃ـاری امن یجیب ادرکنیـ🤲
محمد مبشری🖌
عکس از: خضیر فضاله📸
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
خواهرم چادرت را محکم بگیر و امیدوار باش به وعده ی شهدا که هر خانمی چادر به سر کند و عفت ورزد، سفارشش را به مولایم امام حسین (ع) میکنم...
#وصیت_نامه🗒
#شهید_حسین_محرابی🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیعدالتی در فضای مجازی یعنی انتشار تهمت، دروغ و سخن بدون علم
🔻رهبر معظم انقلاب: عدالت فقط در تقسیم اموال و ثروت نیست؛ عدالت در همه چیز است؛ امروز در فضای مجازی انسان گاهی اوقات بیعدالتی مشاهده میکند...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سرهنگ صهیونیست:
🔹نمیتوانیم ایران را تغییر دهیم، آن روزها به پایان رسیده
🔹ایرانیها جدی، نوآور و مصمم هستند و به آنچه میخواهند میرسند
🔹همین که مجبور شدیم بودجه خاصی برای مقابله با آنها تصویب کنیم یعنی رویارویی با ایران ساده نیست
🔹آنها هر روز نکات بیشتری فرامیگیرند و آنچه آموخته میشود قابل پاک شدن نیست، حتی اگر در قفسه کتابخانه بگذارند باز هم پیشرفت کردهاند!
#ایران_قوی🇮🇷
#استکبارستیزی
#صهیونیست_کمتر_از_بیست_و_پنج_سال_آینده_را_نخواهد_دید😌
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_پنجاه_و_هشتم دلم #بیتاب تماشای پاسخ خدا شده و #بیصبرانه نگاه
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_پنجاه_و_نهم
من دیگه اصلاً #حواسم به خودم نبود. اصلاً نمیدونم چجوری خودمو رسوندم اینجا..." #حلقه اشک پای چشمم #خشک شده و باورم نمیشد چه میگوید که با زبانی که از #تعجب به لکنت افتاده بود، پرسیدم: "یعنی... یعنی ما الان باید بریم خونه اونا؟!!!" که چشمانش به نشانه #تأیید به رویم خندید و من حیرت زده تر سؤال کردم: "یعنی ازمون هیچ پولی نمیخوان؟!!!"
باید باور میکردم #امشب به بهای #شکستن دل من و مجید و به حرمت گریه هایی #خالصانه، معجزه ای در #زندگیمان رخ داده که مجید با لبخندی لبریز #اطمینان پاسخ داد: "حاج آقا گفت تا هر وقت که #وضعمون رو به راه میشه، میتونیم اونجا زندگی کنیم. بدون هیچ پول پیش و کرایه ای!"
#خیال میکردم خواب میبینم و نمیتوانستم باور کنم در دل این #جهنم گرم و #تاریک، دری از بهشت به رویمان باز شده که دیگر #مجبور نبودیم در این اتاق تنگ و #دلگیر بمانیم. چادرم را سر کردم، مجید با دست چپش ساک را از روی زمین بلند کرد و دیگر #نفهمیدم با چه شتاب و با چه شوق و شوری از اتاق بیرون زدیم و از پله های بلند و طولانی #مسافرخانه سرازیر شدیم.
به #قدری هیجانزده بودیم که فراموشمان شده بود مدارک را از #مسئول مسافرخانه بگیریم و خودش صدایمان کرد تا فرم #خروج را تکمیل کنیم. مثل اینکه به یکباره از حبس ابد #خالص شده باشیم، #سراسیمه به سمت خیابان اصلی میرفتیم تا هرچه زودتر به بهشت #موعودمان برسیم. نه من با کمردردی که داشتم میتوانستم راحت قدم بردارم، نه #جراحت پهلوی مجید اجازه میداد به سرعت راه برود، اما هر دو به قدری #خوشحال و هیجانزده بودیم که همه دردهایمان را فراموش کرده و تنها به اشتیاق خانه جدیدمان می رفتیم.
حالا پس از چندین ساعت کز کردن در #تاریکی محض و گرمای #شدید، به هوای تازه و خیابانهای #نورانی رسیده بودم که با ولعی #عجیب، گرمای مطبوع شب بندر را نفس میکشیدم. سرِ خیابان تاکسی گرفتیم و #مجید آدرس را به دست راننده داد تا ما را به مقصد برساند.
تاکسی کهنه و فرسوده ای که روی هر دست انداز، تکانی میخورد. هرچه به خانه حاج آقا نزدیکتر میشدیم، اضطرابم #بیشتر میشد که میخواستم تا #دقایقی دیگر به میهمانی افرادی #غریبه رفته و فقط یک #میهمانی ساده نبود که برای اقامتی به نسبت طولانی به این خانه #ناآشنا دعوت شده بودم. ولی هرچه بود، از نشستن در گوشه اتاق مسافرخانه بهتر بود که ناگهان چیزی به #ذهنم رسید و بند دلم پاره شد.
همانطور که روی #صندلی عقب تاکسی کنار مجید نشسته بودم، زیر گوشش زمزمه کردم: "مجید! اینا میدونن من سُنی ام؟" به سمتم چرخید و با #خونسردی جواب داد: "نه عزیزم! من چیزی نگفتم، چطور مگه؟"
هرچند ما سالها در این شهر بدون هیچ مشکلی با #شیعیان زندگی کرده بودیم، ولی باز هم میترسیدم که این #روحانی شیعه بفهمد میهمان خانه اش یک دختر #اهل_سنت است و مسبب همه این آوارگیها، پدر #وهابی همین دختر بوده
که دعوت سخاوتمندانه اش را پس بگیرد و باز هم سهم ما #آوارگی شود که با لحنی #معصومانه تمنا کردم: "میشه بهشون حرفی نزنی؟"
#لبخندی زد و با مهربانی پاسخ داد: "چشم، من #حرفی نمیزنم. ولی از چی میترسی الهه جان؟" سرم را پایین انداختم و #آه بلندی کشیدم که خودش فهمید در دلم چه میگذرد. دستهای #لرزانم را با همان یک #دستش گرفت تا قلبم به حمایت مردانه اش گرم شود و با لحنی #غیرتمندانه دلم را آرام کرد: "الهه! من کنارتم #عزیزم! نگران چی هستی؟ هر #اتفاقی بیفته، من پشتت وایسادم!"
ولی میدید دل #نازکم به لرزه افتاده که با آهنگ #دلنشین صدایش دلداری ام میداد: "اون خدایی که جواب گریه های من و تو رو داد، بهتر از هرکسی میدونست #کارمون رو به کی #حواله کنه! پس خیالت راحت باشه!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
شهـادت
راز هـستی است
و تا چشم هـا ڪم سوست
هـموارہ راز خواهـد ماند . . .
.
.
.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
السلام علی من الاجابه تحت قبه
نجف و مشهد و قم، کاظمیه، مکّه، بقیع
همه خوبند ولی کرببلا خوب تر است
باز دلتنگ دو رکعت دمِ بالای سرم
زیر آن قبّه ی تو ذکر و دعا خوب تر است
وحید محمدی🖌
عکس از: خضیر فضاله📸
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
26.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سکوت کوههای چهل چشمه کردستان پس از ۳۷ سال شکسته شد
🎥 تفحص اولین بانوی شهیده مفقودالاثر
🌷 پیکر مطهر بانوی #شهید_فاطمه_اسدی توسط گروههای تفحص شهدا تفحص شد
💠 سردار باقرزاده روز گذشته با حضور در منزل دختر این شهیده خبر تفحص این شهید را به تنها بازمانده این خانواده داد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
.
دستها وقتے
به آسمان مے رسند
ڪه دلت طعم
خاڪے شدن را چشیده باشد...
حتما نویدجان در غربت شهادتت آقا امام حسین(ع) در کنارت بوده؛ چه سعادتی...
برای ما هم دعا کن... برای رسیدن، برای خاکی شدن، برای شهیدانه زیستنمان و در آخر شهادت...
🕊سالروز شهادتت گرامی باد
#شهید_بی_سر
#شهید_نوید_صفری_طلابری
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃روزی #شیخ_رجبعلی خیاط در حرم شاه عبد العظیم در عالم مکاشفه از حضرت عبدالعظیم حسنی می پرسند: آقاجان، چطور شما به این مقام رسیدید؟
#حضرت_عبدالعظیم فرمودند: «از احسان به خلق، به زحمت روزی در آوردم و آنها را احسان کردم.»
#سید_الکریم_تهران🌷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹