eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
210 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 نماهنگ فراق| عاشقانه هایی برای او، که جان یک ملت بود... حجت اشرف زاده🎤 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
رسیدیم فکه، من داشتم روضه حضرت زهرا میخوندم. یهو روح الله بلند شد گفت سید از دست سنگین گفتی...، از حضرت رقیه بخون برامون... بعدا که من شروع کردم، سرش رو به زمین رملی اونجا میکوبید.. های های گریه میکرد... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هشتاد_و_یکم از چند ساعت پشت سر هم #کار کردن، #خسته شده بودم
💠 | نمیفهمیدم چه نیازی به حضور رحمت دارد و مگر رحمت الهی جز به واسطه به بندگانش نمیرسید که بایستی حتماً کسی واسطه این میشد و صدای همهمه زنی که در با مامان خدیجه صحبت میکرد، را بیشتر به هم میزد که با سؤال کردم: "خُب چرا باید حتماً یه باشه تا واسطه رسیدن نعمت خدا بشه؟" فهمیده بود قصد ندارم و تنها برای گرفتن پاسخ سؤالم، اصرار میکنم که به آرامی خندید و با لحنی پاسخ داد: "الهه جان! من که کاره ای نیستم که جواب این سؤالها رو بدونم، ولی یه میرسه که آدم میکنه انقدر داغونه یا انقدر کرده و وضعش خرابه که دیگه خجالت میکشه با خدا بزنه! دنبال یه کسی میگرده که براش وساطت کنه، که خدا به احترام اون یه نگاهی هم به تو بندازه..." و حالا صدای زن شده و فکر مجید را هم پریشان میکرد که دیگر نتوانست دهد. از اینکه چنین بحث و معقولی با این سر و صدا به هم ریخته بود، از جا بلند شدم تا پنجره اتاق را ببندم بلکه صدای شکایتهای ، کمتر بدهد، ولی چیزی شنیدم که همانجا پشت پنجره خشکم زد: "حاج خانم! چرا حرف منو باور نمیکنید؟!!! من این دختر رو میشناسم! همه کس و کارش رو میشناسم! اینا ! به خدا همه شون وهابی شدن!" و نمیدانم از شنیدن این چقدر ترسیدم که سراسیمه به سمتم آمد و با نگرانی سؤال کرد: "چی شده الهه؟ چرا رنگت پریده؟" و هنوز کنارم نرسیده بود که او هم زن را شنید: "حاج خانم! به خدا راست میگم! به همین شب راست میگم! شوهر بدبختم کارگرشون بود! تو انبار بابای گور به کار میکرد! به جرم اینکه شوهرم ، کرد! حتی حقوق اون هم نداد! تهدیدش کرد که اگه یه دفعه دیگه بذاره تو انبار، رو میریزه! شوهر بیچاره منم از ترس جونش، دیگه دنبال حقوقش هم نرفت!" و مجید کرد پایم سُست شده که دستم را گرفت تا نخورم. او هم مثل من مات و مانده بود که نمیتوانست به کلامی آرامم کند و هر دو با که به تپش افتاده بود، به شکوائیه زن گوش میکردیم. هرچه مامان خدیجه تذکر میداد تا آرامتر صحبت کند، بدهکار نبود و طوری جیغ و میکرد که صدایش همه حیاط را پُر کرده و به وضوح شنیده میشد: "باباش ! همه شون با یه عده عرب وهابی ارتباط دارن! الانم یه مدته که باباش زده و رفته !" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هشتاد_و_دوم نمیفهمیدم #امت_اسلامی چه نیازی به حضور #واسطه رح
💠 | دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که همانطور که دستم در مجید بود، روی مبل نشستم. سرم به قدری شده بود که نمیفهمیدم چه میگوید و با چه کلماتی میخواهد کند و تنها ناله های زن را میشنیدم: "به خدا اینا به ما خیلی کردن! زندگیمون رو نابود کردن! رو از کار بیکار کردن! به خدا تا چند وقت نداشتیم کرایه خونه بدیم و آواره خونه فک و فامیل بودیم! فقط منم نبود، یه کارگر دیگه داشتن، اونم اخراج کردن! اینا شیعه رو کافر میدونن، اونوقت آخوند محله، اینا رو تو خونه اش پناه داده؟!!! این ؟!!!" و خبر نداشت که نه کارگران شیعه که پدرم حتی به دختر اهل خودش هم رحم نکرد و مرا هم به جرم حمایت از شیعه، آواره کوچه و خیابان کرد! صدای مامان را میشنیدم که به هر زبانی میخواست او را آرام کند و این زن زخم خورده، دلش پُرتر از این بود و به قلب حق میدادم که هرچه میخواهد کند: "الهی خیر از زندگی اش نبینه!!! الهی به باد بره!!! حاج خانم اینا به خاطر امام حسین(ع) ما رو به خاک سیاه نشوندن، الهی به حق همون امام حسین(ع) به خاک سیاه بشینن!" مقابل پایم روی زمین نشسته و دستهای سرد و را میان انگشتان گرم و فشار میداد تا کمتر کنم و با صدایی آهسته دلداریام میداد: "آروم باش الهه جان! نترس ! من !" که صدای آسید احمد هم بلند شد: "چی شده راضیه خانم؟ چرا داد و بیداد میکنی؟" و او با دیدن آسید احمد، مثل اینکه داغ تازه شده باشد، با صدایی بلندتر سر به شکایت گذاشت: "حاج آقا! این خونه داره! این خونه محل و و ! این درسته که شما یه مشت رو تو این خونه پناه دادید؟!!! که دختره وهابی راست راست تو مجلس امام زمان(عج) راه بره و به من بخنده؟!!! اینا خون شیعه رو حلال میدونن و با شیعه رو حروم! به خدا از اول مجلس هی میخوردم و نمیتونستم هیچی بگم! نمیخواستم مجلس امام زمان(عج) رو به هم بزنم، وگرنه همون وسط رسواش میکردم!" و به قدری به جوش آمده بود که به حرفهای آسید احمد هم نمیکرد و میان اشک و مظلومانه، همچنان ناله میزد. صدای قدمهای خشمگینش را که طول حیاط را طی میکرد و آخرین خط و نشانهایش را با گریه هایی برای آسید احمد میکشید: "به همین شب عزیز میخورم! تا وقتی که این وهابیها تو این خونه باشن، دیگه نه پامو تو خونه ات میذارم، نه پشت سرت میخونم!" و در را آنچنان پشت سرش بر هم که قلبم از جا کنده شد و تمام تن و بدنم به افتاد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ در بین سینه شوق حریم تو بی‌ حد است اصلاً تمام دلخوشی‌ام شهر مشهد است 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارم🌹🌱 شبتون امام رضایے🍬☕️✨
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. این چه خونیست که در شاهرگِ غیرتِ توست این چه عشقیست که در جوهره‌ی خلقتِ توست این چه لطفیست، چه فخریست خدا داند و بس حنجر و خنجر و مقتل همه در قسمتِ توست! . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💬سید محمود رضوی: تا قبل شهادت  سرداری گمنام بود، اما بعد از حاج قاسم، خدا خواست اول شهیر شود و بعد شهید... ، برای ما بیچارگان زان سو دعا کن! @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. به تو از دور سلام... به سلیمانِ جهان از طرفِ مور سلام به حسین از طرفِ وصله ناجور سلام . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊